eitaa logo
🚩❤حب‌الحسین‌یجمعنا❤🚩
2.8هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.1هزار ویدیو
34 فایل
«‏و أنَا أبحَثُ عنِّي؛ وَجَدْتُكَ یٰا حُسین..!» و هنگامی که در پیِ خودم بودم تــو را یافتم، یا حسین جان روحی فداک؛))♥️ ️ کانال با مدیریت امام حسین علیه السلام هست (۱۶۴٠)شماره حرم ارباب کپی؟ حلالـهـ رفیق:) https://eitaa.com/hoobalhoseyn کانال شرایطمون
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144121785168518434.mp3
3.96M
💠 (تندخوانی) جزء پنجم قرآن کریم 🎙با صوت استاد معتز آقایی ⏱زمان : 33دقیقه
۷ فروردین ۱۴۰۲
12-maddahi.961.mp3
1.45M
هرکی به علی چپ نگاه کرده بافاطمه طرفه... من همه کاره ی حیدرم هواسا مجاست مدینه من دختر پیغمبرم
۷ فروردین ۱۴۰۲
1401061212.mp3
7.47M
حــــــــســـــــــــن مــــــــــــولــــــــــــــا
۷ فروردین ۱۴۰۲
enc_16591306552441644747452.mp3
4.54M
یه کنج از حرم بهم جــــا بـــــده دلم تــنــــــگــتـهـ خـــداشــــاهــــده هوای حرم هوای بـــــهــــــــشـــــت ببر کربلا به جای بـــــــهـــــــشــــــــــت
۷ فروردین ۱۴۰۲
بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد...
۷ فروردین ۱۴۰۲
بیخودی دلم را خوش میکنم که امسال دیگر میروم. ولی باز هم نمیشود…(: چه سری است در کربلای تو که نمیتوان همین گونه تصمیم گرفت و رفت ، مادرم میگوید: باید قسمتمان شود(: - -
۷ فروردین ۱۴۰۲
اگر خدا را میخواهی باید از خودت بگذری ! آیت‌الله‌حق‌شناس‌ره
۷ فروردین ۱۴۰۲
amadeam-baz-dare-meykadet-estedioii.mp3
7.47M
من‌بهم‌ریخته‌ام‌؛کاش‌که‌درهم‌بخری!'
۷ فروردین ۱۴۰۲
رمضان؛ یعنی مرحم دل‌های توبه‌کنندگان دل‌هایی که سوخته از گناه گداخته از نامعرفتی‌هاست ماهی که در آن... فریادگرایی عاشقان اوج میگیرد و کاسه‌های تهی دستان... رو به میزبان آن بلند است🌙!' 〖〗
۷ فروردین ۱۴۰۲
✨﷽✨ 🔴تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه‌اش برای تو خواهند بود ✍آیت‌الله شیخ محمدتقی بهلول می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به گناباد می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر، الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگهدار. کاروان‌دار گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم و مادرم، دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک درشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. 🤲 یک نفس راحتی کشیدم و گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم. سورچی گفت: خانم، فرماندار گناباد است. بیا بالا، ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت. آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست و گفت: مادر بیا بالا، اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت، بيمه مى‌شود و خداوند تمام امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. 💠 «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست؟» (سورۀ زمر: آیۀ ۳۶) ‌‌‌‌ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
۷ فروردین ۱۴۰۲