eitaa logo
بسیج دانشجویی پردیس بنت الهدی صدر گیلان
912 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
224 ویدیو
18 فایل
«✨الحمدالله که مشرفیم به شرافت معلمی✨» 🔗کانال رسمی بسیج دانشجویی پردیس بنت الهدی صدر گیلان: https://t.me/hoda_bso https://www.instagram.com/hoda_bsof https://rubika.ir/hoda_bso برای کسب اطلاعات بیشتر به آیدی زیر پیام دهید : @Kamfar8413
مشاهده در ایتا
دانلود
┈┅ ❁بسمـــ ربــــــِّ الشهــــــــدا❁ ┅┈ 🖋پای چپ یا راست !! توی سنگر هر کس مسئول کاری بود . یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر! به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است. نمی توانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند .. کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، 😕 یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .😆 صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !😨 سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!😄😂 تا می خورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده!! خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت .. 🕊شهید رسول خالقی پور ┅┈┅┈┅┅┈┅┈┅┈┅┈┅ @hoda_bso
┈┅ ❁بسمـــ ربــــــِّ الشهــــــــدا❁ ┅┈ 🖋آقای زورو (zorro) جثه‌ ریزی‌ داشت‌ و مثل‌ همه‌ بسیجی ها خوش‌ سیما بود و خوش‌ مَشرَب‌. فقط‌ یک‌ کمی‌ بیشتر از بقیه‌ شوخی‌ می‌کرد. نه‌ اینکه‌ مایه‌ تمسخر دیگران‌ شود، که‌اصلاً این‌ حرف ها توی‌ جبهه‌ معنا نداشت‌. سعی‌ می‌کرد دل‌ مؤمنان‌ خدا را شادکند. از روزی‌ که‌ آمد، اتفاقات‌ عجیبی‌ در اردوگاه‌ تخریب‌ افتاد. لباس های‌ نیروها که‌ خاکی‌ بود و در کنار ساکهای شان‌ افتاده بود، شبانه‌ شسته‌ می‌شد وصبح‌ روی‌ طناب‌ وسط‌ اردوگاه‌ خشک‌ شده‌ بود. ظرف‌ غذای‌ بچه‌ها هر دو، سه‌ تا دسته‌، نیمه‌های‌ شب‌ خود به‌ خود شسته‌ می‌شد. هر پوتینی‌ که‌ شب‌بیرون‌ از چادر می‌ماند، صبح‌ واکس‌ خورده‌ و برّاق‌ جلوی‌ چادر قرار داشت‌... او که‌ از همه‌ کوچکتر و شوختر بود، وقتی‌ این‌ اتفاقات‌ جالب‌ را می‌دید، می‌خندید و می‌گفت‌:" بابا این‌ کیه‌ که‌ شب ها زورو بازی‌ در می‌آره‌ و لباس‌ بچه‌ها و ظرف‌ غذا را می‌شوره‌؟" و گاهی‌ هم می‌گفت‌: "آقای‌ زورو، لطف‌ کنه‌ و امشب‌ لباس های‌ منم‌ بشوره‌ وپوتین هام‌ رو هم‌ واکس‌ بزنه‌." بعد از عملیات‌، وقتی‌ "علی‌ قزلباش‌" شهید شد، یکی‌ از بچه‌ها با گریه‌ گفت‌:" بچه‌ها یادتونه‌ چقدر قزلباش‌ زوروی‌ گردان‌ رو مسخره‌ می‌کرد؟ زورو خودش‌ بود و به‌ من‌ قسم‌ داده‌ بود که‌ به‌ کسی‌ نگم‌." 🕊شهید علی قزلباش ┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈ ✅جهت کسب اطلاعات بیشتر به منظور ثبت نام در به آیدی زیر پیام دهید @Yasamansmd بسیج دانشجویی بنت‌الهدی صدر رشت @hoda_bso
┈┅ ❁بسمـــ ربــــــِّ الشهــــــــدا❁ ┅┈ متخصص شناسایی و قیافه‌ اش خیلی شبیه عراقی ها بود.شنیده بودم که توی شناسایی‌ ها راحت میره بین عراقی ها و حتی غذا هم میخوره و برمیگرده ! توی عملیات « والفجر_8 » چند تا از اُسرا روُ یه گوشه نشونده بودیم و منتظر ماشین برای انتقالشون به عقب بودیم ؛ شاهمرادی هم توی خط قدم می‌زد ؛ یهو یکی از درجه‌ دارای بعثی در حالی که با انگشت به اون اشاره می‌کرد ، یه چیزهایی می‌گفت بعدش هم پاچه شلوارش را بالا زد و پای کبود شده‌اش را نشون می‌ داد. یکی از بچه‌ هایی که به زبان عربی آشنا بود ، آوردیم ببینیم چه می‌گه  درجه‌دار بعثی میگفت :این عراقی است ! اینجا چیکار می‌کنه ؟ از نیروهای ماست ، چرا دستگیرش نمی‌کنید ؟ در حالی که متعجب شده بودیم ، پرسیدم : « از کجا می‌ گی ؟ » گفت :« چند روز قبل توی صف غذامون بود ؛ با من دعواش شد و منو کتک زد ؛ 😨😮 این هم جای لگدشه !!! » و پای سیاه‌ شدشوُ نشان داد .😂😁😂 شاهــمرادی هم که از دور ماجرا رو میدید و برای طرف دست تکون میداد ...😎 شهید شاهمرادی مسئول اطلاعات عملیات لشکر مخلص 44 قمربنی هاشم علیه السلام بود. 🕊شهید محمدعلی شاهمرادی ┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈ ✅جهت کسب اطلاعات بیشتر به منظور ثبت نام در به آیدی زیر پیام دهید @Yasamansmd بسیج دانشجویی بنت‌الهدی صدر رشت @hoda_bso
┈┅ ❁بسمـــ ربــــــِّ الشهــــــــدا❁ ┅┈ این‌طوری لو رفت😂 دو تا از بچه‌های گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و‌های های می‌خندیدند. گفتم: «این کیه؟» گفتند: «عراقی» گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» می‌خندیدند. گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی‌ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود!» اینطوری لو رفته بود. بچه‌ها هنوز می‌خندیدند. ┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈ ✅جهت کسب اطلاعات بیشتر به منظور ثبت نام در به آیدی زیر پیام دهید @Yasamansmd بسیج دانشجویی بنت‌ الهدی صدر رشت @hoda_bso
┈┅ ❁بسمـــ ربــــــِّ الشهــــــــدا❁ ┅┈ به سلامتی فرمانده دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر  سرعت، حق ندارد رانندگی کند! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شد، گاز دادم و راه افتادم من با سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم! گفت: می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! راست می‌گن؟! گفتم: فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!!😟 پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!🤔 گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😨😱😂 ┈┅ ┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈ ✅جهت کسب اطلاعات بیشتر به منظور ثبت نام در به آیدی زیر پیام دهید @Yasamansmd بسیج دانشجویی پردیس بنت‌الهدی صدر رشت @hoda_bso
┈┅ ❁بسمـــ ربــــــِّ الشهــــــــدا❁ ┅┈ با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم. بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم.خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود! از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم. فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتین هاتون رو دم در چادر بذارین؟ این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه حواستون جمع باشه زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟ همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم: آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم.بچه ها که شاکی شده بودند گفتند: راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟ حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن.گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین.واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟ آه از نهاد بچه ها در نمیومد.حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم ┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┅┈┈┅ ✅جهت کسب اطلاعات بیشتر به منظور ثبت نام در به آیدی زیر پیام دهید @Yasamansmd بسیج دانشجویی پردیس بنت‌الهدی صدر رشت @hoda_bso