یا رئوف
چند روز پیش مدرسه پسرها جشن روز مادر بود.
رسم هر سال مدرسه همین هست،
حوالی روز مادر به تکاپو هستند بهترین برنامه ها را برای قدردانی و لذت مادرها تدارک ببینند...
الحق هم از نیت خالص هست یا هر چیز دیگر با همه بی نظمی های گاه بیگاه و شلوغ پلوغی های مدام ،تلاش شان مینشیند همان جا که باید!
هر سال به محض رسیدن در ایستگاه اول منتظر میمانیم تا اذن ورود برسد.
حال دلها و و نشاط و تلاطم شان در این ایستگاه دیدنی ست...
به محض اذن ورود باید از تونل شادی رد شویم!
من اسمش را تونل شادی گذاشتم.
بچه ها گل به دست دو طرف ایستاده اند و ما مادرها باید از وسطشان رد شویم.همزمان که چشم هر مادری پی فرزندش میگردد انبوه خرده کاغذ رنگی و برف شادی هست که روی سرت میریزد .اما تو ،لابلای همه خرده ها چشمت پی جگر گوشه ات میگردد!
آنی که پیدایش میکنی و چشم در چشم میشوی میبینی او هم به تلاطم و انتظارت بوده . نگاه ها به هم گره میخورد و قطره ای گرم روی صورتت نه اما ته قلبت میچکد ...
در این ایستگاه مجال هم آغوشی نیست،میدانی که باید عبور کنی و یقین داری ایستگاههای بعدی هست...
هر مادر و فرزند با ارتباط چشمی بهره شان کامل و هدایت میشوند به ایستگاه بعدی!
جایی که محل ظهور تلاش چندین و چند روزه ی مربی و بچههاست
شعر
سرود
نمایش
هر سالی یک جور
ارتباط چشمی همچنان برقرار است...
البته نه برای همه...
بعضی مادرها مشغول گپ زدن هستند
بعضی مشغول کار با گوشی
بعضی سرگرم عکس گرفتن
و
بعضی محو تماشا...
در تمام مراحل قلبها از طریق ارتباط چشمی متصل میشوند اما همه منتظرند...
منتظر ایستگاه آخر
زمانی که بعد از اینهمه شلوغی لحظه ی خلوت میرسد،
زمانی که بچهها هدیه های دست سازشان در دست گرفته اند و آهنگ مادرانه ای مثل میم مثل مادر پخش میشود و هر بچه سمت مادر خودش می رود.
آخرین ایستگاه روز مادر و مقصد این جشن همین لحظه است.
لحظه ای که نیش ها تا بناگوش باز و موازی با آن سیل اشکها جاری و فضا معطر از غنچه ی بوسه ها و گرم از مهر آغوشهاست...
آن لحظه بین همه جمعیت فقط خودت را میبینی و جگر گوشه ات را
هدیه ی کج و معوجش را به قلبت میچسبانی و حضور صف به صف فرشته ها را بالای سرت حس میکنی،
همینطور سوز غبطه شان را
غبطه به مقام مادر ،
غبطه به تلاش فرزند،
و غبطه به اتصال عمیق بین شان...
دوربین ها این لحظه های جانانه را ثبت میکنند...
قابل مقایسه نیست ولی این روزهای خدا و ماههای پیش رو هم برای من همین حال و هوا را دارد...
فردا رجب میرسد!!
چقدر این چند ماه خدا ناب اند🍃
چند ماه پیش رو مثل چند ایستگاه می مانند .
بخواهی نخواهی دانه دانه از ایستگاهها عبورت میدهند و لحظاتی توقف ات میدهند...
توقف میکنی و از هر ایستگاه شلوغ به اندازه ای که حواست جمع باشد بار برمیداری !
به اندازه ی ارتباط چشمی ات با تکتک نشانه ها...
ایستگاه ها یکی یکی منتظرند:
-ندای فرشته داعی و نهری شبیه شیر و عسل
- امکان همنشینی با محمدی که امینش میخواندند.
- تکرار اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام ها
- نفس کش و تأمل
- سی + ده!چله ای که کلیمیه اش میخوانند
و تو تک تک ایستگاه ها را رد میکنی و هر آن منتظری...
منتظر رسیدن
به
ایستگاه یا میقات اصلی،
به ایستگاه آخر،
به خودِ مقصد،
یعنی
ایستگاه شعله را دیدن و پروانه وار گشتن و عاشقانه سوختن🕋
ذی الحجة محل خلوت عبد و معبود است.
زمانی که هدیه ی دست سازی که ماه ها برایش تلاش کردی در دست گرفته ای و دایره وار پی صاحبش میگردی.
ندای آهنگین لبیک در فضا پخش است و بین جمعیت ناگهان
تو
با
او
چشم در چشم میشوی.
هدیه ای را که چند ماه برایش تلاش کردی،
هی خراب شد و گریه کردی ،
دوباره ساختی و حالا هر چند ناقص و کج و کوله دستت گرفته ای و ایستاده ای.
به آغوش پر مهر مستجارش دعوت میشوی و یقین داری قبول می کند.
هم هدیه ی پر نقص و نخراشیده ات
و
هم خودِ از هدیه نخراشیده ترت را!
فضا پر میشود از عطر غنچه ی بوسه ها و گرمی آغوش ها
و تو
حضور صف به صف فرشتگان را در عرش حس میکنی
همینطور سوز غبطه شان را
غبطه به آغوش باز معبود و اتوب عبد
غبطه به اتصال عمیق بین شان
دوربین ها این لحظه ی جانانه را ثبت میکنند....
#اللهم_ارزقنا_حج_بیتکــ_الحرام