eitaa logo
حُفره
566 دنبال‌کننده
250 عکس
27 ویدیو
2 فایل
به نام تو برای تو . مبارکه اکبرنیا هستم. شیمیستِ روانشناسی‌خوانده که عاشقِ کتاب 📚 و محتاجِ کلمه✍️ است. مشغول به شغل‌های شریفِ همسری، مادری و استادیاری مدرسه‌ی نویسندگی مبنا https://daigo.ir/secret/41456395944 . در بله: https://ble.ir/hofreee
مشاهده در ایتا
دانلود
چرم مشهد! دیجی کالا! اسنپ فود! مای بیبی! ایران‌کتاب! خانومی! نشر نبات! همراه اول! ایرانسل! فیلیمو! طاقچه! فیلم‌نت! و بقیه بزرگواران! از گلوی من دستاتو بردار! 😒😏 @hofreee
می‌دونی فرق تو با آدم‌هایی که در مسیر رشد و موفقیتن چیه؟ هوش؟ استعداد؟ پول؟ زمان؟ بچه نداشتن؟ بچه داشتن؟ متاهل بودن؟ مجرد بودن؟ نه جونم! نه! تنها تفاوت ما با اونا در فنری پریدنه! همون وقت که یه چیزی درونت میگه " حالا صبر کن. یه ذره استراحت کن بعد برو سراغ کارت ...." دقیقا همین لحظه باید مثل فنر بلند بشی. فنرهاااا.... تعلل کنی همه چیز تو رو می‌بلعه🤐 بعله! اینه که من اینجام، تو اینجایی آما اون اونجاست🤓🏆 باور کن! @hofreee
این‌ها بار امانت است نه بال افتخار.... @hofreee
توی جمع هم که بود حس می‌کرد تنهایی گوشه‌ای ایستاده و زل زده است به او. چهارشانه تنومند و مرموز! @hofreee
کنج مسجد نشسته بود. باریکه‌ی نوری از لای در به چشم‌هایش می‌خورد. چادر را روی صورتش کشید. سرش را به دیوار تکیه داد. دستمال مرطوب را درون مُشتش با تمام زورش فشار داد. زن‌ها با مداح دم گرفته بودند " زهرا زهرا یازهرا" قطره‌های اشک یکی پس از دیگری درون روسری مشکی‌اش فرو می‌رفتند. زیر لب می‌گفت " فقط به شما می‌تونم بگم خانم. فقط شما می‌فهمید... فقط شما ... " روضه که تمام شد و برق‌ها را روشن کردند، هنوز وسط درد‌دل‌های زنانه‌اش بود. باقی حرف‌ها را درون سجاده‌اش گذاشت و توی کیفش چپاند. بلند شد و راه افتاد. حالا مستور در چادرش می‌توانست تا خانه‌اش پرواز کند. خیالش راحت بود که حرف‌هایش را جای امنی سپرده است. @hofreee
بلند شو علمدار علم رو بلند کن؛ بازم پرچم حرم رو بلند کن واسه بچه‌هایی که چشم انتظارن؛ می‌خوان مثل من سر رو شونت بزارن.... @hofreee
Reza NarimaniReza Narimani - Boland Shod Alamdar - 320.mp3
زمان: حجم: 14M
صداتو بلند کن بفهمن که هستی هنوز زنده‌ای و چشاتو نبستی... پ.ن: گفتم شاید بخواید گوشش بدید💔 @hofreee
من چیزی از اوضاع نمی‌فهمم و نمی‌خواهم بفهمم اما می‌دانم که ناامیدی در این شرایط یعنی سقوط از پرتگاهِ ایمان... اصلا بگذارید من همان سربازی باشم که غرق به خون روی زمین افتاده و درحالی که مرگ خیره نگاهش می‌کند، می‌گوید: " پیروزی نزدیک است! " @hofreee
بعدها آوین که به من نگاه می‌کند چه کسی را می‌بیند؟ زنی را می‌بیند که برای باورها و دلبستگی‌هایش جنگیده یا زنی که خودش را به باورها و ارزش‌های جامعه تسلیم کرده؟ زنی سرخورده و خسته از نقش‌های از پیش‌تعیین‌شده‌ی جامعه یا زنی که برای تغییر تلاش کرده؟ زنی که راه آسوده و مطمئن را انتخاب کرده یا زنی که با ترس اما با قدرت در راهی ناهموار و ناشناخته قدم گذاشته؟ اگر خودم نتوانسته باشم راهم را پیدا کنم چطور می‌توانم به آوین راه را نشان بدهم؟ راه رسیدن به خود حقیقی و تعالی. 📚هفته‌ی چهل و چند 🖋 ضحی کاظمی @hofreee
دلش برای یک زندگی عادی تنگ شده بود. ولی می‌دانست که برای عادی بودن خلق نشده است. @hofreee
می‌گه نوشتن مثل باز کردن یه دمل چرکی می‌مونه؛ درد داره اما راحتت می‌کنه. چرند می‌گه. به خدا چرند می‌گه. این حرف از بیخ و بن مزخرفه. به‌نظر من نوشتن مثل چنگال کشیدن رو جاییه که از آب جوش یا روغن داغ حسابی سوخته و از سوختگی ورم کرده و حتی یه ثانیه هم نمی‌تونی دردش رو تحمل کنی. راحتی کجا بود؟! نوشتن از چیزهایی که دوست نداری بهشون فکر کنی مثل اینه که بری تو یه اتاق دربسته و با یه میلیون سوسک و موش و مارمولک زندگی کنی. کاری می‌کنه مثل گرگ تیرخورده، شب تا صبح، صبح تا شب زوزه بکشی! :)) 📚 معسومیت 🖋 مصطفی مستور @hofreee