eitaa logo
حُفره
562 دنبال‌کننده
249 عکس
27 ویدیو
2 فایل
به نام تو برای تو . مبارکه اکبرنیا هستم. شیمیستِ روانشناسی‌خوانده که عاشقِ کتاب 📚 و محتاجِ کلمه✍️ است. مشغول به شغل‌های شریفِ همسری، مادری و استادیاری مدرسه‌ی نویسندگی مبنا https://daigo.ir/secret/41456395944 . در بله: https://ble.ir/hofreee
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا نت جان که بکند به H یا H پلاس می‌رسد. دایره‌ی دانلود دور صوت‌ها، عکس‌ها و فیلم‌ها می‌چرخد و می‌چرخد. حوصله‌ی گردش آن دایره دور خودش را ندارم. گوشی را هُل می‌دهم زیر متکا. گره روسری را پشت سرم سفت‌تر می‌کنم. ضربِ قطره‌های باران روی سقف مثل صدای قطار است. دمر می‌شوم. با انگشتانم ریتم باران را روی زمین ضرب می‌گیرم‌. خیلی وقت بود که از این کارها نمی‌کردم. باد از زیر در به زور می‌چپد تو. سرم را روی متکا رها می‌کنم. خنک است و سفت. پتوی پلنگی را تا زیر بینی‌ام بالا می‌کشم. بوی دیوار نمدار می‌دهد. نگاهم می‌رود سمت شعله‌های بخاری. گاهی آن وسط یکی خودش را بالاتر می‌کشد‌. دو سه تا نارنجی می‌سوزند. می‌شمارم‌شان. از چپ به راست. از راست به چپ. به وسط که می‌رسم شعله‌ها را گُم می‌کنم. به کمر می‌خوابم. زل می‌زنم به سقف. به دالبرهای گچی. اگر گوشی‌ام نت داشت یک فیلم یا کتاب دانلود می‌کردم. باد، چراغ درون حیاط را تکان می‌دهد. تاریکی و نور بازی‌شان می‌گیرد. قایم می‌شوند و پیدا. کاش میشد با خودم حرف بزنم. مثل بچگی‌ها. اگر چند نفر دیگر تا ته پذیرایی خواب نبودند میشد. چهار انگشتم را به هم می‌چسبانم رو به چراغ. همزمان با شست تکان‌شان می‌دهم. شبیه منقار پرنده‌ای می‌شود که کنج دیوار نشسته است. باران کمی آرام‌تر می‌زند. پنبه‌ای و نرم. به پهلو می‌چرخم. هادی با دهان باز خوابیده. پاهایش از پتو بیرون افتاده. در نور کم‌جانی که از حیاط خودش را درون اتاق پرت کرده، انگشتان سیاه و چرک پاها معلوم است. اگر خانه بودیم محال بود بگذارم با این وضع بخوابد. اینجا راحت می‌دوند. می‌پرند. جیغ می‌کشند. بدون نگرانی از هیچ همسایه‌ای. اینجا نه لپ‌تاپ دارم نه گوشی نه امکانات پیشرفته‌ی دیگری اما آدم می‌تواند خودش باشد. می‌تواند ساعت‌ها درون تاریکی، وقتی ترک‌های سقف را می‌شمارد، با خودش رو به رو شود. صبح‌ها درون آینه‌ی دایره‌ای کوچک زل بزند. تا آب گرم شود، میان خوردن دندان‌هایش به هم جوش‌های صورتش را ببیند که کم‌رنگ‌تر شده و عقب‌نشینی کرده‌اند. هیچ عجله‌ای برای کاری نیست. چیزی روی زمین نمانده. زل بزن به خودت درون این آینه که پُر از رد قطره‌های آب است. من این روزها هیچ کار دقیق و حرفه‌ای را انجام ندادم. هیچ پروژه‌ای شروع نشده. هیچ قدمی برداشته نشده اما تا میشد گل‌های آفتاب‌گردان روی پرده‌های آشپزخانه را شمرده‌ام و به خودم نگاه کرده‌ام. با بچه‌ها راجع به معنی اسم‌هایمان حرف زده‌ایم. سر بُرد تیم ملی کَل‌کَل راه انداخته‌ایم. نان بربری داغ را گاز زده‌ایم. آنقدر خندیده‌ایم تا شکم‌مان درد بگیرد و گلویمان بسوزد. این روزها گوشی‌ام را که به جانم بسته بود بارها و بارها گُم کرده‌ام یا جا گذاشته‌ام. و این خوب است. و خیر. شاید. @hofreee
اگر مسلمانم نبودم؛ اگر ایرانی هم نبودم؛ به خاطر اضطرار و بُهت تو لحظه‌ی جان دادن به خاطر نبودن آغوشی که در آن آرام بگیری به خاطر کوبیدن پاهایت به زمین از درد به خاطر رنگین‌کمان‌های روی لباست به خاطر شکم خالی و لب‌های ترک‌خورده‌ات به خاطر جنازه‌ی یخ‌زده‌ات روی زمین سرد فردا را می‌آمدم. و می‌آیم. چون انسانم. انسانی آزاد که در ذهنش جان آدم‌ها را دسته‌بندی نمی‌کند. روی جان آدم‌ها به خاطر سیاسی‌بازی‌هایش چشم نمی‌بندد. @hofreee
مردم عزیز غزه ما شما را فراموش نمی‌کنیم. حتی اگر وسط تعطیلاتِ عید نوروزمان باشد. وسط سفر و مهمانی و دورهمی‌هایمان. آدم که زخمِ دلش یادش نمی‌رود. @hofreee
یک روز دست گردن همدیگر می‌اندازیم و پیروزی‌‌مان را جشن می‌گیریم. تا آن روز پرچم‌تان را، غم‌تان را، تاریخ‌تان را روی دوش خودمان و بچه‌هامان می‌کشیم. ما به بچه‌ها ظالم و مظلوم را نشان می‌دهیم که کسی جایشان را عوض نکند! ما وارثِ آرزوهای شماییم. تا ابد! @hofreee
مسئولین محترم! می‌دونید چطور می‌تونید به افزایش جمعیت کمک کنید؟ بله خونه و ماشین و وامی هم که دارید نمی‌دید خوبه اما یک کار خیلی مهم و تاثیرگذارتر می‌تونید بکنید. شان و جایگاه اجتماعی یک مادر خانه‌دار رو تو جامعه بالا ببرید! خانم‌ها معمولا اون پرستیژ اجتماعی و داشتن حقوق رو به بچه‌داری و خونه‌نشینی ترجیح میدن. دوست ندارن بشنون که " آخی! خونه‌داری فقط؟" " آخی! این همه درس خوندی نشستی کنج خونه به بچه‌داری! چه حیف! " " خونه‌داری کاری نداره! بخور بخوابه! ". حق هم دارن. اونا تو جامعه نسبت به هم‌جنساشون که شاغل هستن، جایگاه کم‌ارزش‌تری دارن. اونقدر کم‌ارزش که خونه‌داری و بچه‌داری براشون مثل زندان میشه. افسردگی می‌گیرن. دچار انزوا میشن. اما اگر این جایگاه رشد کنه همه چی عوض میشه. در حرف و شعار و بنر زدن دارید از این جایگاه تعریف می‌کنید اما در عمل زنی برای شما و صدا و سیما قابل ستایشه که بتونه هم بچه‌های زیاد داشته باشه. همه هم از دم باهوش و قشنگ. هم خونه‌دار قابلی باشه. هم شاغل خوش‌فکری. هم همسر همه‌چی تمومی. چنین زنی فقط در همون شوهای تلویزیونی پیدا میشه و در واقعیت وجود خارجی نداره! مگه که کمک داشته باشه که در اون صورت این پنهان‌کاری( در بعضی موارد دروغ)ضرر بسیار بزرگی به زن‌های دیگه می‌زنه. چون از این بُعد خبر ندارن و خودشون رو تو ورطه مقایسه می‌ندازن و احساس ناتوانی پدرشونو درمیاره. القصه که لطفا دل یک دل کنید و کاری هم! برای جهاد زن‌ها ارزش قائل بشید لطفا :) @hofreee
اگر ایران به جز ویران‌سرا نیست من این ویران‌سرا را دوست دارم اگر آب و هوایش نیست دلکش من این آب و هوا را دوست دارم تمام عالم ازآن شما باد من این یک تکه جا را دوست دارم اضافه کنم که جمهوری اسلامی ایران را دوست دارم :) @hofreee
آیا خدایی که برای گُل خودرویی که هرکجا می‌روید این همه ظرافت و زیبایی به خرج می‌دهد، بهترین مخلوقش را رها می‌کند؟ برایش برنامه‌ای ندارد؟ محال است. محال. @hofreee
کتاب‌دوست‌ها دو دسته‌ هستن: یا با قلم جناب نادر ابراهیمی ارتباط می‌گیرن و عاشقشون میشن. یا ارتباط نمی‌گیرن ولی از شدت علاقه‌ی گروه اول عاشقشون میشن :) مگه نه؟ @hofreee
دیده‌اید گاهی شوکه می‌شوید کسی که برایتان معنی حق بود، اشتباه کرده یا خطا رفته؟ معمولا تا مدت‌ها طول می‌کشد بعد این شوک‌ها کمر راست کنیم. اعتمادمان را به همه از دست می‌دهیم و گُم می‌شویم. ممکن هم هست کلا پا بگذاریم روی همه چیز. پاسخ این مشکل‌مان را شهید مطهری جواب داده : " حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی‌شود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیت‌هایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاس‌ها بسنجی. فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند؛ این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند. یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس؛ ( افراد را خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای کوچک) با حق مقایسه کنی، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الاّ نه. " @hofreee
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من بارها به نسبت خودم با غزه فکر کرده‌ام. من در این جهان چکاره‌ام و اصلا این قصه برای من است؟ به یک چیز مهم رسیده‌ام. قضیه‌ی غزه اول امتحان انسان‌شناسی همه‌ی آدم‌های جهان است. دقیقا همان مرزی که اگر از آن بگذری با حیوان توفیری نداری! دوم اینکه امتحانِ توحید است! دیشب به کسی گفتم چرا خدا کاری نمی‌کند؟ چرا تمام نمی‌شود؟ نکند ما حق نباشیم؟ حرف‌هایم وحشتناک بود. حتی اگر مچاله و خشمگین و عزادار باشم، اجازه‌اش را نداشتم. من فقط یک قدم تا کفر و شکست در این امتحان فاصله داشتم. اینکه این همه ظلم را ببینی و از ته ته ته قلبت باور داشته باشی که خدا بساط ظلم را جمع می‌کند. اینکه با دیدن انسان‌هایی که از شدت بمباران در آسمان پرواز می‌کنند، همچنان مطمئن باشی که طرف حقی. اینکه صدای ناله و زاری زنی در غزه را بشنوی و سکوت جهان را ببینی و مطمئن باشی به روزی که انتقام گرفته خواهد شد. اینکه همه‌ی دنیا بخواهند که یک تکه خنجر را از کره‌ی زمین محو کنند و جشن بگیرند و تو همچنان سر نمازهایت دعای پیروزی کنی. این‌ها به زبان آسان است اما در عمل برای ما یک‌جور امتحان است. عزیز از دست بدهی و شکایت نکنی و تسلیم باشی و شاکر مگر آسان است؟ غزه عزیز ماست. این قصه چه از بُعد انسانی و چه الهی قصه‌ی همه‌ی مردم جهان است. این روزها که آن‌ها دارند حرف از تمام شدن می‌زنند، نکند باورهایمان دست بخورد! نکند ما هم تمام شویم که در این صورت باخته‌ایم و رد خواهیم شد. این روزها باید محکم‌تر خدا را بغل کنیم. باید همچنان التماسش کنیم. کاش از آن سنگ‌های درشت باشیم که ته این الکِ آخرالزمانی باقی بمانیم. @hofreee