برای درک بهتر یکسری مفاهیم نویسندگی رفتهام سراغ هفتگانهی هریپاتر. فکر میکردم بعد از این همه سال جذابیتش را برایم از دست داده باشد اما همان هست که بود. شده دلخوشی کوچک آخر شبها. در عجبم از رولینگ که چطور چنین چیزهایی به مغزش رسیده که در تمام این سالها کسی به گرد پایش نرسیده؟
همسرم میگوید او با اجنه و شیاطین درارتباط بوده و غبطهاش را نخورم🤷♀️🙅♀️😈😅
خدایا فرشتههای مهربانت را برای خلق یک سری حماسی برایم نمیفرستی؟ :)
#هری_پاتر
#جناب_جیکیرولینگ
#مغز_یا_جن
@hofreee
حُفره
دستهای پشت گُلها حرفهای زیادی پشتت هست! نمیدانم کدامش درست است. میگویند عاشق مردی شده بودی غ
تو ناکامترین معشوق دنیایی ...
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه.
دارم پژوهشی انجام میدم تحت عنوان " فرزند ناخواسته". آیا کسی از شما خودش فرزند ناخواسته بوده؟ یا مادر و پدری بوده که مواجه بشه با فرزندی که به هر دلیلی نمیخواسته؟ نگهش داشته باشه یا حتی سقطش کنه؟ آیا شما زن و مرد ناباروری هستید که در اطرافتون با این عنوان رو به رو شدید؟ آیا کسی رو میشناسید که قصهی سخت و خاصی داشته باشه و بتونه بهم کمک کنه؟
از هر زاویه و تجربهای بدون هیچ قضاوتی استقبال میکنم.
اسم شما هیچجا بیان نمیشه اما کمک بزرگی به من و صد البته جامعهمون میکنید.
من اینجام👇👇👇
@mob_akbarnia
🔴 میشه این پیام رو دست به دست برسونید به آنها که باید؟
لطف میکنید🌱
عزیزم!
تمام هدفهای پارسالمان را دارم تنهایی جلو میبرم. از همان اردیبهشتی که مریضی زمینگیرت کرد. سخت است. بدون تو یکجاهایی صدای شکستن استخوانهایم را میشنوم. بدون تو انگار تا زانو توی برفم ولی میروم. اشک نمیریزم. فقط میروم. به جای دستهای تو. به جای پاهای تو. به جای چشمها و گوشهای تو. دوست دارم وقتی همدیگر را دیدیم سرم بلند باشد که بعد از تو هیچچیز را فراموش نکردم. یاد گرفتهام وقتی متنی مینویسم چطور بدون نظرهای تو بازنویسیاش کنم. اینکه چطور بدون مسابقه دادن با تو پشت هم کتاب بخوانم. اینکه وقتی تنهایی خفهام میکند چطور زنده بمانم. خلاصه که از من خیالت راحت باشد. همه چیز را یاد گرفتهام فقط بیچارگی بعد از دلتنگی را هنوز نمیتوانم درست کنم. توی این حفره هر چقدرم خاک میریزم گودتر میشود.
گاهی حس میکنم که نشستهای کنارم. تا میآیم بگیرمت مثل شاپرکی در میروی. حالا بهتری؟ دیگر توی چیزهای ترسناک نیستی؟
هنوز نُه روز تا رفتنت وقت دارم. هنوز میتوانم توی پارسال باشم. توی التماس به خدا برای ماندنت. هنوز رفتنت واقعی نشده. هنوز ۱۸ خرداد نشده و تو داری نفس میکشی.
نکند کلا هیچچیزی یاد نگرفتهام؟
#میثاق_رحمانی
#رفیق
@hofreee
سازندگان محترم سریال "سووشون"!
شما در کجا زندگی میکنید؟
همین ایران خودمان؟ مطمئنید؟
مثلا با خودتان فکر میکردید این سریال در ایرانِ آزاد قرار است پخش شود؟ یا چی؟
آخر بعید است ندانید که به رقص زن و مرد باهم و گرفتن دستشان مجوز پخش داده نمیشود!
بعد این همه اصرارتان برای ماندن این سکانسها و عدم توجه به تذکراتِ حذفشان هم عجیب است!
نماوای عزیز!
باور کنیم که ناظری نداری و از دستت در رفته؟ باور کنیم که حواست نبود که تذکر گرفتی این سکانسها را حذف کنی و نکردی؟
باور کنیم که از شرایط پیش آمده برای تبلیغ خودت و سریال جدیدت استفاده نمیکنی؟
یعنی نمیدانستی ته این راهی که میروی چیست؟
ساترای عزیز!
شما ناظری ندارید در این پلتفرمها که برایتان اینطور قلدری نکنند که مجبور به مسدود کردنشان بشوید؟ شما قدرتی ندارید که قبل از پخش سریال اعمال کنید؟ آخر واقعا زشت است که هر دفعه همراه مردم سریالها را میبینید و شوکه میشوید!
البته میدانیم که به زودی نه خانی آمده و نه خانی رفته، دوباره همه چیز برقرار میشود! اما واقعا این همه جنجالهای تکراری شما را به فکر فرو نمیبرد که کاری کنید؟ مثلا سیستم بهتری برنامهریزی کنید؟
میدانید این توقیفهای شما چقدر به پُرطرفدار شدن سریالها، فیلمها و آدمهای بیهنر کمک میکند؟ چرا مردم را عصبی میکنید؟
حالا درگوشی بگویم؛
گاهی نمیفهمم با نظامید یا بَر نظام؟ :)
همهتان با هم :)
#سووشون
#ساترا
#نماوا
#مردم
@hofreee
هدایت شده از حلقه یازدهم کتابخوانی مبنا
📚 "همه چیز را فراموش کن، اینجا قصه عوض میشود!" 📚
✨ ۴ کتاب پر ماجرا در زندگی روزمره
🔥 همراه با ۲ وبینار انفجاری
در حلقه ۱۲ کتابخوانی مبنا
۱۵ درصد تخفیف تا ۱۵ خرداد + ۲۰ درصد تخفیف کتاب 🎁
📕 پرتگاه پشت پاشنه
📕 بافته
📕 نجات از مرگ مصنوعی
📕 نازنین
همراه با کلی برنامه متنوع:
🇮🇳 وبینار اختصاصی از کشور هند
🥇ماراتن کتاب
🗺 نقشه کتاب
🪞وبینار مواجهه با خود در آیینه دیگران
🔍 بررسی کتاب با حضور منتقدین
📲 دیدار با مترجم و نویسنده (در صورت امکان)
☕️ به صرف کتاب
و...
در کنار یک جمع چند صد نفره کتابخوان
🔴🔴 برای اطلاعات بیشتر و ثبتنام روی لینک زیر ضربه بزنین 👇
https://mabnaschool.ir/product/halghe12/
#همیشه_سرمون_توی_کتابه
#حلقه_کتاب
حُفره
📚 "همه چیز را فراموش کن، اینجا قصه عوض میشود!" 📚 ✨ ۴ کتاب پر ماجرا در زندگی روزمره 🔥 همراه با ۲
دوستانی که همیشه راجع به حلقهی کتاب مبنا ازم میپرسن، ثبتنام دور جدید شروع شده👆🥳😇
🟢 از طرف دوست عزیزم مرحوم میثاق رحمانی یک ثبتنام رایگان به قید قرعه تقدیم میشه.
فقط هر دوستی تمایل داره اسمش رو در لینک زیر بنویسه برای قرعهکشی👇
https://survey.porsline.ir/s/v6vO5tS
🕛 تا ۱۲ شب فردا ( یکشنبه ۱۱ خرداد)
🔴 هر دوست بزرگواری اگه بعد از ثبت اسمش خودش ثبتنام رو انجام میده لطفا به من اطلاع بده تا اسمشون رو حذف کنم.
@hofreee
به نیمهها که رسیدم دیگر دلم نیامد زمین بگذارمش. هرچه جلوتر میرفتم قصهها جاندارتر میشد و قلم نویسنده بیشتر یقهام را میگرفت که بنشینم پایش. اصلا احساس نمیکردم که دارد قصهی فرد دیگری را مینویسد. انگار با سوژهاش یکی بود. حس و حالها را به خوبی درمیآورد. شعار نمیداد. بالای منبر نمیرفت. از همه مهمتر روی خط یکنواختی و تکرار نیفتادم. سوژهها متنوع بود و این تلاش و جنگیدن فاطمهسادات موسوی را نشان میداد که به چند زندگی معمولی بسنده نکرده است. بعد از هر روایت توی فکر میرفتم و با اشتیاق بیشتری سراغ خانهی بعدی. این یعنی این روایتها آنچه ازشان میخواهیم یعنی کشف و نگاه جدید و نو راجع به زندگی را در خود داشتهاند. علت اسم کتاب و وجهاشتراک روایتها همان پوست دور شکلات است که بگذارید بعد از خواندنش مزهمزهاش کنید.
من این کتاب را دوست داشتم و فکر میکنم حالا حالاها این خانههای خالی، حسرتها، آرزوهای دست نیافتنی، غمها، شادیها و خانبومها را درون خودم حمل کنم.
🔅 کتاب خانبوم، ۱۶ روایت دربارهی طلاق و جداییست به قلم فاطمه سادات موسوی که نشر مهرستان همین امسال چاپش کرده. از مهرستان دو سه کتابی خوانده بودم که این کتاب تا اینجا از همهشان از هرلحاظی بهتر بود. پیشنهاد میکنم بخوانید.
#خانبوم
#کتاب
#روایت
#واقعیت
@hofreee
دوشنبهها معمولا به شام خوردن نمیرسم. همسر که میرسد خانه، گوشی و شارژر و یک لیوان چای برمیدارم و پنهان از چشم حسین میروم داخل اتاق. قرار نیست خوش بگذرانم و کیف کنم بلکه باید کار کنم. روی صندلی سفت و خشک بنشینم و تمرین بخوانم و صوت ضبط کنم. وسطش گلویم میگیرد و چند باری به مهدی پیام میدهم که برایم یواشکی آب یا غذا بیاورد. او هم مثل زورو بدون اینکه محل مرا لو بدهد، از لای در غذا را میرساند. همانطور که دارم هرچه که به دستم رسیده تند و تند قورت میدهم و با چشمانم خطهای متن رو به رو را دنبال میکنم، میفهمم حالم خوب است! شب شده. گاهی حتی نیمههای شب. رگهای خونی داخل چشمانم میرقصند و معدهام درد میگیرد. انگار که با چنگک افتاده باشی به جانش. کمر و گردن و شانهام مثل لولای زنگزدهای صدا میدهند. گلویم میسوزد از بس حرف زدهام اما خوبم. اینکه از چارچوب مادری و خانهداری زدهام بیرون از نظر روحی شارژم میکند. نیمههای شب که با موهای ژولیده و یک بشقاب و لیوان خالی زیربغل میزنم بیرون. آنلحظه که میبینم بچهها خیاری کنار هم خوابیدهاند و خانه در سکوت محض فرو رفته هم دلتنگم هم خوشحال. دلتنگ از نبودن کنارشان موقع خواب و خوشحال از مفید بودن در جای دیگری! هزاران بار با خودم راجع به این تناقضات عجیب حرف زدهام و به خودم بابت احساساتم حق دادهام اما باز هم نمیتوانم مانع بالا آمدنشان شوم. یعنی صرف حق دادن به خودت باعث نمیشود که آن حس سراغت نیاید.
دوشنبه شب است و من دوباره خوبم و خوشحال و دلتنگ و البته برای هزارمینبار این سوالها در ذهنم وول میخورد که " از کجا و چطور و چه کسی باعث این شد که من مادری و خانهداری و همسری محض را به تنهایی مفید ندانم و برای حال خوبم متصل به چیز یا چیزهای دیگری باشم؟ هویت زن چه توفیری کرده؟ جامعه یا مردها تغییر کردهاند؟ زنها که صد البته عوض شدهاند اما چه چیزی باعثش شد؟ آیا این احساس فرسودگی از مادری محض بودن تلقینی است یا واقعی؟ اگر واقعیست چرا در زنهای گذشته در شرایط سختتری نبوده؟ ارزشها را چه کسی یا کسانی تعیین میکنند؟ " و هزاران سوال دیگر که ترجیح میدهم شما را با بیانش مثل خودم در این نیمههای شب دیوانه نکنم!
#زن
#هویت
#نیمهشبنوشتها
@hofreee
موازیخوانی( خواندن همزمان چند کتاب باهم در حجم کم) علیرغم تمام خوبیهایی که دارد یک عیب بزرگ هم دارد. احساس میکنم لذت کشف و شیرجه زدن در یک کتاب را تا دم صبح از من میگیرد. برنامهریزی و نظم عالیست و برای آدمهای سرشلوغ واجب! اما دلم تنگ شده برای آنروزها که یک کتاب را یکنفس میخواندم. آنزمان خودم را قَدَرتر میدیدم. یک دختر پرشورِ کتابخوان. حالا اما یک زن اتوکشیدهام که نمیتواند فلان کتاب را بیشتر از ده صفحه بخواند چون کتابهای دیگر یله دادهاند در صف انتظار. با ابروهای در هم گره کرده میگویند که شب شده و هنوز ورق نخوردهاند. چون برنامهام به هم میریزد و تا روزها جبرانش طول میکشد.
میدانم که به زودی میروم نوکِ نوک صخره و شیرجه میزنم و این لباس اتوکشیده را موقتا میاندازم دور. دوست دارم ملکولهای هوا محکم بزنند توی صورتم که بفهمم زندهام.
هنوز زندهام.
پ.ن: عکس را از پروفایلت دزدیدم. راضی باش ؛)
#موازیخوانی
#کتاب
@hofreee