حُفره
🔸️ در راستای این پست: 1️⃣ سعی میکنم پولهایم را جمع کنم و تا جایی که شرایطش باشد کتب جبههی انقلا
این روزها دو کتاب یکی متعهد و دیگری غیرمتعهد را میخوانم. کتاب غیرمتعهد پیرنگی استخواندار و زبانی عالی و قصهای جذاب و خلاقانه دارد. آنقدر که نمیتوانم روی زمین بگذارم اما امان از موازیخوانی. کتاب متعهد اما پیرنگی نازک، زبان غیریکدست و ضعیف، قصه مثل خط ممتد ضربان قلب یک آدم مُرده، بیمنطق و بدون ذرهای اثرگذاری. له له میزنم که آن کتاب غیر را که مورمورم میکند لااقل در بهخوانم معرفی کنم اما یاد قولم میافتم. کتابی به شدت ضدخدا، ضد اسلام و ضد وطن و کلا ضد زندگی!
کتاب متعهد را که میخوانم خون خونم را میخورد. بارها پرتش میکنم کنار. نمیتوانم ادامه بدهم از بس بچهگانه است. حس میکنم به فهم و شعورم توهین شده. به خودم میگویم چرا دوباره آمدم سراغ این کتابها و انتشارات؟ عجب تصمیم سختی گرفتهام! بارها از خودم میپرسم که نویسنده به چه هدفی این را نوشته؟ واقعا مخاطبی که این کتابها را دوست دارد تا به حال کتابهای خوبتر را خوانده؟ آن جشنوارهای که به این کتابها جایزه میدهد شوخیاش گرفته؟ مثل این است که بچهای را درون یک اتاق کوچک نگهداری و دستی هم به سرش بکشی که یک وقت هوای جای بزرگتری به سرش نزند. انصافا منکر کتابهای متعهد خوبی که نوشته میشوند نیستم اما خیلی کماند. اصلا از کجا به ذهنمان رسید هر چیزی را تبدیل به کتاب کنیم؟ از زندگی روزمرهمان که حتی آدم توی کانالش به زور میگذارد، کتاب دربیاوریم؟ از هر رویداد و اتفاق غیرقابل ارزشی؟ ارزش منظورم ارزشِ نوشتن است! ارزش پول دادن و وقت گذاشتن مخاطب! از کجا به اینجا رسیدیم؟ طرف مقابل پدر خودش را درمیآورد که کتاب تاثیرگذاری بنویسد و مینویسد و بیچارهات هم میکند! آن وقت ما؟ در همین قدم اول میل و رغبتم برای رفتن سمت بعضی نویسندهها و انتشارات متعهد به صفر رسیده! آیا این افراد بابت این اعتمادی که میریزد به ما بدهکار نیستند؟ آن انتشاراتی که چنین چیزهایی منتشر میکند؟ آن آدمهای حرفهای که توی رودربایستی به به و چه چه میکنند؟ یکذره از اتاق کوچکتان بیرون بیایید. ببینید جبههی مخالف دارد چه میکند؟ یک ذره به ذهن و دستهایتان استراحت بدهید و به جای نوشتن، کمی بخوانید. کتابهای خوب معاصر را بخوانید تا ببینید دنیا دست کیست؟ سلیقه مخاطب را هم بهانه نکنید! سلیقه مخاطب قابل تغییر است! قابل ارتقاست! نمونهاش خود من که دیگر به هیچکدام از بندهای پیام قبل پایبند نیستم! اتفاقا انسانها اگر تجربه کنند و به دریافتهای جدید نرسند، باید شک کرد. به نظرم گاهی تعریف و تمجید از بعضی آثار جبههی متعهد نه تنها کمکی نمیکند که خیانت است به همه! باعث سکون و چه بسا سقوط میشود. داریم عقب میمانیم!
همه هم باید به آن آقا و خانم نویسنده اعتراض کنیم که بداند با یکسری بچه طرف نیست که پشت هم کتاب بیرون بدهد! یعنی گاهی وظیفهی ما مطالبه از نویسندهی معروف جبههی انقلاب است که " لطفا خودت را ارتقا بده! "
https://daigo.ir/secret/41456395944
#کتاب
#کتابخوانی
@hofreee
Amir Kermanshahi ~ Music-Fa.ComAmir Kermanshahi - Cheshmato Beband 1 (128).mp3
زمان:
حجم:
4.6M
خب فکر میکنم دیگه وقتشه که به عنوان لالایی استفاده بشه :)
#لالاییِمناسبحال
#ازماکهگذشت
#الهیهیچکسازسفرجانمونه
#التماسدعا
@hofreee
" مونته لوکاست و شیشهی آنتیبیوتیکِ صبر "
مهدی دیروز رسید کربلا. این چهارمین روز سفرش است و نمیدانم چند روز دیگر به این عدد اضافه شود. مامان از چند دسته زن خوشش نمیآید. یک دسته آن زنهایی هستند که وقتی شوهرشان راه دور است، ناراحتش کنند. با مریضی بچه یا اظهار هر گونه دلتنگی یا اتفاقی. میگوید مسافر چه کاری از دستش برمیآید جز اینکه سفرش خراب شود؟ زن اینجاهاست که باید زنیّت به خرج دهد. من زنیّت به خرج دادهام و نگفتم که حسین مریض است. که میترسم که این تازه آغاز زنجیره باشد و این مریضی بین همهمان بچرخد. که دو شب است از سرفهها و بیقراری حسین نخوابیدهام. که به هیچ کاری نمیرسم و افسار زندگی از دستم دررفته. نگفتم که امروز کیفم را ضربدری روی چادر جدهام انداخته و حسین را دکتر بُردهام. بعد هم نشستهام توی همان داروخانهای که همیشه او را منع میکردم برود. چون شلوغ است و پُر از مریض. رفتهام و روی مبل سخت و زمختش نشستهام. وسط سالن. خیلی گیج با صندوق دیجیتال داروخانه برخورد کردهام. آنقدر که زن پشت پیشخوان طوری نگاهم کرد انگار سواد نداشته باشم.
حالا هم دارم تقلا میکنم که مورچهی ریزی را از لیوان آبجوش دربیاورم که بتوانم شربت آنتیبیوتیک را آماده کنم. نوک انگشتهایم با هر بار ورود به لیوان میسوزد اما از گرمایش خوشم میآید. مثل یک رختخواب گرم و نرم که درونش بیهوش شوم. از این بطریهای قهوهای شربت متنفرم. با آن بویی که هیچوقت نتوانستم به چیزی تشبیه کنم. فقط بوی درد، تب و گلو درد میدهد. باید تا خط نشانه آب بریزم و نمیدانم کِی خودم به خط نشانه میرسم و میترسم از آن روز. حس میکنم خدا بلد است چطور ذره ذره با سُرنگ فراموشی از روی شربت صبر ما زنها بیرون بکشد که خط را رد نکنیم. با پاهایم حسین را نگه میدارم و سرنگ شربت را آرام آرام ته حلقش فرو میکنم. پودر مونتهلوکاست عزیزم که ناجی روزهای پُر سرفه و سینههای خشدار است را دادهام. لای بستنی. میدانم مضحک است اما مجبورم. میماند فتح کردن دو سوراخ بینی با اسپری سولوراید. حرفم را یادم رفته. گفتهام که خدا خوب بلد است ما زنها را از اصل قضیه پرت کند. نگفتم. هیچکدام را و حتی اتفاقات بیشتر را و حتی آنقدر خستهام که نمیتوانم بنویسم.
میدانم وقتی که ببینمش هم نمیگویم. به خاطر معجزهی فراموشی و صبر و پرتی ما زنها!
https://daigo.ir/secret/41456395944
#اینروزها
@hofreee
هدایت شده از گاه گدار
🚨 باز هم جنگ میشود، اینبار حتی سختتر از قبل.
چیزی که من از یهودیها میفهمم این است که به این زودی ها دست از دشمنیشان با ما برنمیدارند.
🏆 این روزها جمع بچههای روایت انسان جمع است برای شروع یک دوره جدید.
فهم ماجراهای این روزها، بدون داشتن نگاه روایت انسانی واقعا سخت است.
🌟 اگر روایت انسانی هستید که، رفیق مایید و تمام.
اگر روایت انسانی نیستید که بیایید رفیق ما بشوید و تمام 👇👇
https://mabnaschool.ir/landing-revayat-department
https://mabnaschool.ir/landing-revayat-department
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh