Mohsen Chavoshi ~ UpMusicMohsen Chavoshi - Saate Divari (320).mp3
زمان:
حجم:
9.1M
برای شبهایی که سخت و سنگین به صبح میرسد.
برای نفسهای به زور بالا آمده.
برای رهایی اشکها و سبک شدن.
برای لرزش شانهها در سکوت.
برای مچاله شدن و دوباره زندگی!
@hofreee
ما در عالم نویسندگی اصلی داریم به نام دور شدن از اتفاق یا اتفاقهایی که افتاده. یعنی میگوییم وقتی نویسنده حادثهی عمیقی را تجربه میکند باید به خودش فرصت تهنشین شدن بدهد. بگذارد گرد و خاک بخوابد تا چشمهایش درست ببیند. تا بتواند خوب تحلیل کند و بنویسد. اثر هیجانی و احساسی نباشد! برای همین حتما از کتابهایی که به سرعت بعد اتفاقی نوشته شدهاند، فرار کنید! چون سطحی و کمجاناند. نویسنده هنوز با تکلیف خودش کنار نیامده چه برسد با مخاطبینش. جزو تاثیرگذاران بادیاند!
حالا جناب ضابطیان بعد از فقط دو ماه از جنگ ایران و اسرائیل نه تنها شروع به نوشتن نکرده بلکه کتاب را چاپ و رونمایی کرده و این سرعت شگفتانگیز و ترسناک است!
با این حال من جزو آن دسته از افراد بودم که قضاوت را کنار گذاشتم و کتاب را تهیه کردم. شاید که ایشان عقیدهی بالای خودم را نفی کنند اما خب نشد و نتوانستند!
قصه این است که وقتی ایشان با گروه کوچکی در ترکیه بودند، جنگ شروع میشود. آقای ضابطیان هم از آنچه بر ایشان گذشت تا به ایران برسند مینویسند!
کتابی که در حد کپشننویسی اینستاگرام یا یادداشتهای روزانهای که در صفحه یا کانال شخصی بگذاری، باقی مانده! کتابی که از اول تا آخرش به خودم میگفتم " خب که چی؟ ملت اینجا بدتر از اینها را تجربه کردهاند! " حتی شرح آمدنشان به اینجا هم با اینکه سخت بوده اما سطحی و گذرا و بدون جزئیات اشاره شده! انگار که نویسنده در مسابقهی " کی از همه زودتر مینویسه و چاپ میکنه؟ " افتاده باشد! انگار که حال تعریف کردن نداشته باشد!
و آقای ضابطیان چرا؟ به عنوان یک طرفدار میپرسم که آیا همه چیز ارزش تبدیل به کتاب شدن را دارد؟
تنها نکتهی شایستهی کتاب وطنپرستی آقای ضابطیان است. با اینکه هتل رزرو کرده بوده و میتوانست بماند، برگشت ایران. به قول خودشان به ایران جنگزدهی غمزده زیر بمب و موشک! تنها چیزی که قانعم کرد ۱۵۰ هزارتومانم را توی جوی آب نریختم، طرف وطن ایستادن ایشان است!
https://daigo.ir/secret/41456395944
#معرفی_کتاب
#بلاتکلیف
@hofreee
میدونید چطور تکلیفم با خیلی از کتابها و انتشارات مشخص میشه؟
با داشتن یا نداشتن " بسمالله... " در اول کتاب! یا نوشتن مستقیم یا با نشانهای چیزی!
خیلی به نظرتون عوامانهست و سطحی؟ یا درسته؟ 🤷♀️
من روی خیلی از کتابها امتحانش کردم و متاسفانه جواب داده😅
#کتاب
https://daigo.ir/secret/41456395944
@hofreee
در ناداستان ( یعنی هر آنچه که داستان نیست و از خیال کمکی نگرفته و براساس واقعیت است) بعد از خواندن چندین مجموعه روایت، جستار، سفرنامه و زندگینامه به این نتیجه رسیدم که مدیر مجموعه یا نویسندهای که به مخاطب یک مقدمه تقدیم میکند، حرفهایتر است. اخیرا با یک مجموعه روایت از چندین نویسنده رو به رو شدم که مسئول مجموعه ذکر کرد از مقدمه و کتابهایی که مقدمه دارند خوشش نمیآید! پس چیز زیادی نمیگوید. به نظرم این غیرحرفهایترین کار ممکن بود. برای اینکه تا پایان کتاب نمیدانستم چرا سراغ چنین سوژهای رفته؟ چه موضوع کلی و عجیبی؟ از چه زاویهای به آن نگاه کرده؟ خط و ربط این روایتها به هم چیست؟ این نویسندههای ضعیف را از کجا پیدا کرده؟ چه ملاک برجستهای راجع به این موضوع داشتند که از آن نوشتند؟ این سوالها تا پایان مرا خورد و به جوابی نرسیدم!
وقتی روی جلد کتاب جا نمیشود که شما از چرایی و چگونگی به جود آمدن یک کتاب بنویسید، پس یک توضیح کوتاه به مخاطب بدهکارید!
راجع به داستان و رمان که برپایهی خیال است چنین نظری ندارم. مجموعه روایت آن هم از چند نویسنده و نگاههای متفاوت، مخاطب را سردرگم میکند. هدف نوشتن کتاب را پیدا نمیکند! برایش پوچ و بیمعنی جلوه میکند!
ایضا برای باقی اعضای خانوادهی روایی که بالاتر نام بُردم.
پ.ن: این دو ملاک اخیر کاملا مندرآوردی و از تجربه خواندن بیرون آمده و اصول خطکشی شده و استانداری نیست :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
#کتاب
@hofreee
هدایت شده از حلقه کتاب مبنا
📚 معرفی منتقدین حلقه ۱۳
✨ چه کتابخوان عادی باشید چه حرفهای بودن یک منتقد در جمعخوانی گرهگشاست
✅ در حلقه سیزدهم قراره با سه منتقد درجه یک کتابها رو جمعخوانی کنیم
🧕🏻خانم نوروزی منتقد جزیره سرگردانی
🧕🏻خانم عطارزاده منتقد یک عمر کار
🧕🏻خانم اکبرنیا منتقد خاکسپاری دوم بانوی مرگ
⏰ هر پنجشنبه نقد کتاب داریم و در بستر بله و تلگرام انجام میشه
اگه میخوای کتابها رو با منتقد بخونی همین الان در حلقه ۱۳ ثبتنام کن 👇
🔗 https://mabnaschool.ir/product/halghe13/
#همیشه_سرمون_توی_کتابه
#منتقد
📚 @halghemabna
فقط یک لحظه بود. انگار ملکولهای هوا را میدیدم. همه چیز شفاف و واضح بود و دلم گرم. کم پیش میآید دلم گرم باشد. شاید آن روز که روی سجاده اشک میریختم که در این شهر تنها و غریبم، اتفاق افتاد. اینکه دستم را توی دستهای مهربان چند بندهاش بگذارد. همینطور که دلم میخواست فیلم زندگیام کمی آرامتر در این نقطه جلو برود، ترسی افتاد به جانم.
"از دست ندمشان؟" من خیلی زود از دست میدهم. یک روز بینهایتم و یک روز صفر. زل زدم به تک تک آدمها. به دستهایشان. به انقباض ماهیچهی صورتشان. دندانهای زرد و سفیدشان. یعنی روزهای بعد هم دوباره اینقدر دوستشان دارم؟ کنارشان آرام و خوشحالم؟ نکند مثل قبلیها بروند که بروند؟ انگار نه انگار که یک روز دستهای هم را محکم فشار داده بودیم! میترسم. همیشه توی خوشیها یک لکه ترس و غم میافتد. بعد لکه هر روز بزرگ و بزرگتر میشود و تمام! دیگر دلت گرم نمیشود و همه چیز تار و محو است. گاهی میفهمم چرا گاهی نه. اما چه فرقی میکند برای دلی که مثل یک آینهی شکسته هزار تکه میشود؟
#لحظهها
@hofreee
تو میدونی که خوابه اما دلت میخواد به اون خواب التماس کنی که توروخدا یه روز واقعی شو! بذار اون لحظه رو لمسش کنم. تو حتی به اون دونههای ریز تسبیح حسودیت میشه.
هم خوشحالی هم دلت تنگه. اونقدر که میتونی روزها اشک بریزی.
#رزق_امروز
@hofreee