یکسال کاری ایشون برابر با کل تاریخ مملکتمون بوده
کانال تحلیلی شطرنج سیاست🌼🌸🌺
☫@hawzeh_velaei
سروده افشین علا در وصف مادر شهید رئیسی/ آن دست پر چروک
واکر به دست، پیرزنی خسته
میرفت سوی تخت خود آهسته
در آتش فراق پسر میسوخت
میگفت با غریبه و وابسته:
"آیا ز خاک پر زده فرزندم؟
آیا کبوترم ز قفس رسته؟"
بیرون خانه منتظرش بودند
مردم چه ناشناس چه برجسته
هر دم برای تسلیت از هر سو
میآمدند در صف پیوسته
مثل کبوتران حرم پر زد
مشهد به سوی آن زن وارسته
هرچند او برای پذیرایی
جایی نداشت درخور و شایسته
حتی نداشت خانهی دلبازی
مشرف به صحن و گنبد و گلدسته
اما شبیه بال ملائک بود
آن دست پر چروک حنابسته
#سید_شهیدان_خدمت
🏴 @Roshangari_ir
🅾️ Roshangari.ir/اینستاگرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادای احترام معاون نخستوزیر چین به رئیسجمهورِ شهید
اخبار را در#منتخب_اخبار ببینید↙️
eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
#شعر_جدید شاعر انقلاب #میثم_رنجبر در شهادت شهیدجمهور #سیدابراهیم_رئیسی
آنان که تماشاچی تصویر شدند
با قصه و با کتاب بر می گردند
آنها که روایتگر دلدادگی اند
با خاطره های ناب بر می گردند
آنان که به میزکار خود چسبیدند
ای کاش که حال و روز خود می دیدند
قبرند که در وادی خاموشانند؛
چون عکس درون قاب بر می گردند
یک عده که بار کم نکردند که هیچ؛ مسئول ولی چه سود بی خاصیتند
بر دوش نظام بار مسئولیتند
با یک من از آب و تاب بر می گردند
بدبخت کسی که نیتش بیداریست خوشبخت کسی که جزء بیداران است
آنان که دو چشم باز دارند که حیف؛
از خواب فقط به خواب برمی گردند
سرمایه و صاحبان این خاک عزیز القصه فقط کوخ نشینان اند و
وقتی که به تشییع شهیدان بروند
با گریه ی بی حساب برمی گردند
آنان که به ذات اهل مسئولیتند
کم کم همه جا دچار مقبولیتند؛
یکریز به فکر مرهمی بر دردند
پس با جگری کباب برمی گردند
یک عمر مسافران خدمت هستند پیداست که دنبال شهادت هستند
صدنامه پر از سئوال را می گیرند
با دست پر از جواب بر می گردند
فرق است میان مردن و کشته شدن؛ فرق است میان رفتن و جان دادن
آنان که به مرگ خویش جان می بخشند
چون واژه به شعر ناب بر می گردند
باید که رسیده باشی و چیده شوی
در اوج ندیدن خودت دیده شوی
انگورترین ها که به میخانه روند
در هیئت یک شراب برمی گردند
با آن که شهید دفن حتی بشود
تابوت شهید فیض را واسطه است
گل ها که به کارخانه راهی بشوند، قطعا همگی گلاب برمی گردند
این دور تسلسل است و هی می گردد، بنگر که تو در کدام سنگر هستی؟
یک عده در انقلاب جان می بازند
یک عده از انقلاب برمی گردند
#میثم_رنجبر
@meysamranjbar_channel
کاربر مسیحی لبنانی در وصف شهید امیرعبداللهیان نوشت: اگر دیدی سگها در مرگ کسی رقصیدند، بدان اون "شیر" بوده است...
@ferghenews_com
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴فرمایشات حضرت آقا ادام الله ظله در جمع خانواده شهید مظلوم آیت الله رئیسی در حاشیه مراسم نماز بر پیکر رئیس جمهور شهید و همراهان گرامی. ۱۴۰۳/۳/۲
فاعتبروا یا اولی الابصار🇮🇷
🌴 ☫@hawzeh_velaei
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن
گفتم اره دخترم میبرم
وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد
دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه
و اصلا معلومه بلد نیست
خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی
یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود..
ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم
دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى؟
يه لحظه تشريف بيار.
خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش
خيلى شُسته رُفته جواب داد:
«سلام. در خدمتم مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم.
"خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم"
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه».
كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
« فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. »
از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم
اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم
و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى.
در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره.
به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛
ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه.
هم كمكش كرده باشيم
هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود.
استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش.
بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد.
قدر باباتم بدون.
خيلى آدم درست و مهربونیه..
✍️ سپهرخمارلو
رئیسجمهور کشور شهید شده است.
مجلس قبل به پایان رسیده و مجلس تازهنفس هنوز انتخاب رئیس نکرده است.
در حال حاضر کشور نه رئیسجمهور دارد، نه رئیس مجلس!
اما سر سوزنی در بین مردم نگرانی احساس نمیشود.
چون ایران شما را دارد آقا!
سایهتان مستدام
🌹@IslamlifeStyles
شعر
روح والای رئیسی شد به سوی آسمان
آسمانی گشت و نامش در زمین شد جاودان
رأس جمهوری که شد جمهور را خدمتگزار
بهر ملت خادمی صدیق بود از صدق جان
رأس جمهوری که محبوب القلوب خلق بود
هستی خود وقف مردم کرد وشد روحش روان
خادمی محبوب بهر ملت ومیهن مدام
قول وفعلش متحد بودند الحق همزمان
داشت توفیق از خدا آن خادم خلق خدا
شهد شهید خدمت آن خدمتگزار بی امان
در امور مملکت الحق که او دلسوز بود
بود محبوب همه،کوری چشم دشمنان
خادم شاه خراسان روز مولود رضا
بر رضای حق ،رضا شد رفت در باغ جنان
سیدی والا مقام از نسل ابراهیم بود
با سمّی اسم خود محشور گردد بی گمان
شد سرانجامش شهادت چون شهیدان خدا
میخورد روزی ز خوان خالق جان وجهان
راستی را پیشه خود کرد هرجا درامور
حسن نیّت داشت او در هرزمان وهرمکان
مردم ایران اسلامی عزادار وی اند
از خدا خواهند بهر او جزای بیکران
بهر خدمت های ارزشمند او«ماهر» نوشت
چامه ای را تا شود تسکین یاران وکسان
«ماهر اصفهانی»
ای خادمالرضا به رضا میسپارمت
با چشمِ تر به موج دعا میسپارمت
نمرود گرم هلهله و پایکوبی است
در شعلههای مِه، به خدا میسپارمت
شب شد، به چشمهای مِهآلوده رحم کن
میبارم و به سیل بُکا میسپارمت
بستهست جاده، راه تو تاریکتر شده
برپا بمان! به راهگشا میسپارمت
اخبار میدوند و به بویَت نمیرسند
دلواپسم، به خوف و رجا میسپارمت
روی لبم حدیث کِسا پُر تردد است
قرآنبهسر، به آلِ عبا میسپارمت
از شانهی مشوش مِه سر بلند کن
گمگشتهام! به راهنما میسپارمت
دلها پر است از ضربان حضور تو
«ای غایب از نظر به خدا میسپارمت»
شاعر:ایمان طرفه
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛