eitaa logo
.:. حجره فقاهت .:.
727 دنبال‌کننده
194 عکس
10 ویدیو
8 فایل
کانال رسمی مجموعه حجره فقاهت .:. فرصتی برای آشنایی با سیره علمی و عملی فقهاء امامیه .:. ارتباط با مدیریت‌: @info_feghahat پایگاه اینترنتی: hojre-feghahat.com
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ چرا که خوابگه شیر، در نیستان است... ✍🏻 خاطرات مرحوم علّامه مدرّس افغانی از دوران تحصیل در نجف أشرف: 🔸در نجف در حجره‌ای بودم که هیچ امکانات و اسباب و وسائل زندگی نداشت؛ نه فرش و نه پتویی نه زیرِ سری؛ روی تکّه حصیر کهنه و پاره‌ای می‌نشستم و روی همان می‌خوابیدم. 🔹عدّه‌ای از همشهریانم به دیدنم آمدند. چون وضعیت رقّت‌بارم را دیدند، خیلی ناراحت شدند. به عنوان مساعدت و همدردی مقداری وجه پنهانی زیر حصیرم گذاشتند؛ من متوجّه شدم. 👈🏻 موقعی که رفتند، دیدم روی تکّه کاغذی نوشته‌اند: اگرچه فرش تو از بوریاست، غصّه مخور... چرا که خوابگه شیر در نیستان است! 📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود می‌باشد. 📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat
.:. حجره فقاهت .:.
⭕️ نجات از مرگ به عنایت امام زمان علیه‌السّلام! 💠 عالم فاضل، علی بن عیسی اربلی در کشف‌الغمّة می‌فرماید: خبر داد مرا جماعتی از ثقات که در بلاد حلّه شخصی بود که او را اسماعیل‌ بن حسن هرقلی می‌گفتند. - حکایت کرد برای من، پسر او شمس‌‌الدّین، گفت: 🔸در وقت جوانی پدرم، بیرون آمد در ران چپ او چیزی که او را توثه می‌گویند، و در هر فصل بهار می‌ترکید و از آن خون و چرک می‌رفت و این الم او را از همه شغلی باز می‌داشت. 🔹به حلّه آمد و به خدمت رضی‌الدّین علی‌ بن طاووس رفت و از آن، شکوه نمود. سیّد، جرّاحان حلّه را حاضر نموده، و همه گفتند: این توثه بر بالای رگ اکحل برآمده و علاج آن نیست، الّا به بریدن! 🔸و اگر ببرّیم، شاید رگ اکحل بریده شود و آن رگ، هرگاه بریده شد، اسماعیل زنده نمی‌ماند و در این بریدن چون خطر عظیم است، مرتکب آن نمی‌شویم. سیّد به اسماعیل گفت: من به بغداد می‌روم. باش تا تو را همراه ببرم و به اطبّا و جرّاحان بغداد بنمایم، شاید وقوف ایشان بیشتر باشد و علاجی توانند. 🔹به بغداد آمد و اطبّا را طلبید، نیز جمیعاً همان تشخیص کردند و اسماعیل دلگیر شد. سیّد به او گفت: حقّ‌تعالی نماز تو را با وجود این نجاست، قبول می‌کند و صبر کردن در این اَلَم، بی‌اجر نیست. اسماعیل گفت: - پس چون چنین است به زیارت سامرّه می‌روم و استغاثه به ائمّه هدی علیهم‌السّلام می‌برم و متوجّه سامره شد. 🔸صاحب کشف الغمّه می‌گوید: از پسرش شنیدم که می‌گفت: از پدرم شنیدم که گفت: چون به آن مشهد منوّر رسیدم و زیارت امام هادی و امام حسن عسکری علیهماالسّلام کردم، به سرداب رفتم و شب در آن جا به حق‌ّتعالی بسیار نالیدم و به صاحب‌الامر استغاثه بردم. 🔹صبح به طرف دجله رفته، جامه را شستم و غسل زیارت کردم و متوجّه مشهد شدم که یک بار دیگر زیارت کنم. به قلعه نرسیده، چهار سوار دیدم که می‌آیند و چون در حوالی آنجا، جمعی از شُرَفا خانه داشتند، گمان کردم که از ایشان باشند! 🔸چون به من رسیدند، دیدم که دو جوان، شمشیر بسته‌اند. یکی از ایشان خطّش دمیده بود و یکی، پیری بود پاکیزه‌وضع، که نیزه در دست داشت و دیگری شمشیری حمایل کرده و فرجی بر بالای آن پوشیده و تحت‌الحنک بسته و نیزه به دست گرفته... - پس آن پیر در دست راست قرار گرفت و بُنِ نیزه را بر زمین گذاشت و آن دو جوان در طرف چپ ایستادند و صاحب فرجی در میان راه مانده، بر من سلام کردند. جواب سلام دادم. 🔹فرجی پوش گفت: فردا روانه می‌شوی؟ گفتم: بلی؛ گفت: پیش آی تا ببینم چه چیز تو را در آزار دارد! مرا به خاطر رسید که اهل بادیه، احترازی از نجاست نمی‌کنند و تو غسل کرده و جامه‌ات هنوز تر است. اگر دستش به تو نرسد، بهتر باشد! 🔸در این فکر بودم که خم شده، مرا به طرف خود کشید و دست بر آن جراحت نهاده، فشرد. چنان که به درد آمد. مقارن آن حال، آن شیخ گفت: افلحتَ یا اسماعیل! من گفتم: افلحتم! و در تعجّب افتادم که نام مرا چه می‌داند! 🔹باز همان شیخ که با من گفت خلاص شدی! گفت: امام است، امام؛ من دویده، ران و رکابش بوسیدم. امام علیه‌السّلام راهی شد و من در رکابش می‌رفتم و جزع می‌کردم. به من گفت: برگرد! من گفتم: از تو هرگز جدا نشوم. باز فرمود: برگرد که مصلحت تو در برگشتن است. - من همان حرف را اعاده کردم. آن شیخ گفت: ای اسماعیل! شرم نداری که امام دوبار فرمود برگرد و خلاف قول او می‌کنی. 🔸این حرف در من اثر کرد. پس ایستادم. چون قدمی چند دور شدند باز به من ملتفت شده، فرمود: به فرزند ما رضی بگو که چیزی در باب تو، به علی‌ بن عوض بنویسد که من به او سفارش می‌کنم که هر چه تو خواهی، بدهد. - من همان جا ایستاده بودم تا از نظر من غایب شدند و من تأسّف بسیار خوردم. ساعتی همان جا نشستم و بعد از آن به مشهد برگشتم. 🔹اهل مشهد چون مرا دیدند، گفتند: حالتت متغیّر است، آزاری داری؟ گفتم: نه! گفتند: با کسی جنگی و نزاعی کرده‌ای؟ گفتم: نه، امّا بگویید که این سواران را که از این جا گذشتند، دیدید؟ 🔸گفتند: ایشان از شرفا باشند. گفتم: نه، نبودند. بلکه یکی از ایشان امام بود. پرسیدند: آن شیخ یا صاحب فرجی؟ گفتم: صاحب فرجی. گفتند: زخمت را به آن نمودی؟ گفتم: بلی، آن را فشرد و درد کرد. پس، ران مرا باز کردند، اثری از آن جراحت نبود و من خود هم از دهشت به شک افتادم و ران دیگر را گشودم، اثری ندیدم... 👈🏻 و در این جا خلق بر من هجوم و پیراهن مرا پاره‌پاره کردند و اگر اهل مشهد مرا خلاص نمی‌کردند، زیر دست و پا رفته بودم. 📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود می‌باشد. 📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat
💠 تصویری کمتر دیده شده از حضرتین آیتین، سیّدرضا و سیّدموسی صدر (از فرزندان حضرت آیت‌الله سیّد صدرالدّین صدر طاب ثراه) 👈🏻 در معیّت مرحوم حضرت آیت‌الله سیّد محمّدکاظم شریعتمداری رضوان‌الله‌علیه 📚 به ما بپیوندید| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat
⭕️ در مسیرِ فقاهت؛ روایتِ سختی‌ها و تلاش‌های بی‌امان فقهاء امامیّه... 💠 صاحب تکملة فرموده است که خبر داد مرا، عبد صالح، حاج کریم، فرّاش صحن مطهّر سیّدالشّهداء "علیه‌السّلام" و گفت: 🔸من در سن بیست سالگی که در صحن مطهّر خدمت می‌کردم، یک شب منادیِ صحن ندا داد که درب‌های حرم بسته می‌شوند. دیدم جناب آقای بهبهانی و شیخ یوسف بحرانی رضوان‌الله‌علیهما که باهم مشغول بودند... - از داخل حرم بیرون آمدند و در رواق مطهّر ایستادند و باز مشغول مذاکره علمی شدند، تا آن که منادی دوباره ندا داد که درب‌های صحن بسته می‌شوند. 🔹آن دو از درب قبله از صحن خارج شدند و در پشت درب به مذاکره خود ادامه دادند، تا این که نزدیک صبح که من برای گشودن درب‌های صحن مطهّر آمدم دیدم هنوز ایستاده مباحثه می‌کنند! 🔸من از دیدن آن حال مبهوت گشتم. پس شیخ یوسف که امام جماعت بود رفت برای نماز؛ آقای بهبهانی هم عبای خود را پهن کرد و نمازش را خواند و به خانه خود رفت. 📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود می‌باشد. 📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat
🌸 میلاد باسعادت مولانا جواد الأئمّة، حضرت امام محمّد تقی "سلام‌الله‌علیه" تبریک باد. ⭕️ احضار روحی که سلیمان نبیّ، خاک پای اوست! 💠 مرحوم حضرت آیت‌الله سیّداحمد مستنبط در کتاب شریف "القطرة" می‌نویسد: استاد ما آيت‌الله ميرزا محمّدحسين نائینی فرمود: 🔸شخصى بود كه ارواح را حاضر می‌كرد و با كسى كه حاضر كردن روحى را از او طلب مى‌كرد، شرط مى‌كرد روح مورد نظر، از ارواح انبياء الهى و ائمّه طاهرين عليهم‌السّلام و اصحاب برجسته نباشد! 🔹روزى شخصى نزد او آمد و خواست كه روحى را حاضر كند و روح حضرت جواد عليه‌السّلام را كه در ميان امامان كمترين سنّ را دارد، در نظر گرفت... 🔸همين كه احضاركننده به مقدّماتِ كارش مشغول شد، دچار اضطراب و آشفتگى شديدى شد و خشمناک گرديد و به آن شخص گفت: - ويْحَك لَقد طَلبتَ منّى إحضارَ روحِ رجلٍ يتمنّى سليمان بن داود أنْ يكتحلَ بتراب نعلِه! 🔹واى بر تو! از من حاضر كردن روح شخصيّتى را طلب كرده‌اى كه سليمان بن داود، خاک قدم او را سرمه چشمانش مى‌كند! 📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود می‌باشد. 📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat
.:. حجره فقاهت .:.
⭕️ بنده‌ی من درب خانه شما آمد؛ چرا او را ردّ کردید؟ 💠 مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان‌الله‌علیه خادمی داشت به نام شیخ علی؛ او می‌گوید شبی در ایّام زمستان در بیرونی آقا خوابیده بودم. 🔸صدای درب بلند شد، بلند شدم درب را باز کردم، دیدم است، اظهار کرد شوهرم مریض است، نه دوا دارم، نه غذا و نه ذغال دارم که أقلّاً کرسی را گرم کنم! - من جواب دادم: خانم این موقع شب که کاری نمی‌شود کرد، آقا هم می‌دانم الآن چیزی ندارد که کمک کند. 🔹زن ناامید برگشت، ولی دیدم آقا که حرفهای ما را شنیده بود، مرا صدا کرد، من رفتم به اطاق، آقا فرمود: شیخ علی! اگر خداوند از من و از تو بازخواست کند که در این ساعتِ شب بنده من به درب خانه شما آمد، چرا او را ناامید کردید؟ - ما چه جوابی داریم؟ عرض کردم: آقا ما الآن چه کاری می‌توانیم برای او انجام بدهیم؟ 🔸فرمود تو منزل او را بلد شدی؟ عرض کردم: بلی، می‌دانم، ولی رفتن در میان آن کوچه‌ها با این گل و برف مشکل است. فرمود: بلند شو برویم. وقتی که آمدیم مریض را دیدیم و منزل را هم ملاحظه کردیم صحّت اظهارات آن خانم معلوم شد. 🔹آن وقت آقا به من فرمود: برو از قول من به صدرالحکماء بگو همین الآن بیاید این مریض را معاینه کند. من رفتم دکتر را آوردم، دکتر پس از معاینه نسخه‌ای نوشت و به من داد و رفت. 🔸آقا به من فرمود: برو به دواخانه فلان، بگو به حساب من دوای این نسخه را بدهند. من رفتم دوا را گرفته، آوردم. بعد فرمود برو به منزل فلان علّاف بگو به حساب من یک گونی ذغال بدهد. 🔹من رفتم ذغال را گرفتم، با مقداری غذا آوردم. خلاصه آن شب آن از هر جهت راحت شدند. هم بیمار با خوردن دوا حالش خوب شد، هم غذا خوردند و هم کرسی‌شان گرم شد. 🔸بعد فرمود: روزی چه‌قدر گوشت برای منزل ما می‌گیری؟ عرض کردم: هفت سیر؛ فرمود: نصف آن گوشت را هر روز به این خانه بده؛ آن نصف دیگر هم برای ما فعلاً بس است. آن وقت فرمود حالا بلند شو برویم، بخوابیم. 📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود می‌باشد. 📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat
💠 تصویری زیبا از مرحوم حضرت آیت‌الله سیّدمهدی روحانی رضوان‌الله‌علیه 📚 به ما بپیوندید| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat
⭕️ طلّاب عزیز، دزد عقائد مردم نباشید! 🎙 حضرت آیت‌الله سیّد محمّدجواد علوی بروجردی به نقل از حضرت آیت‌الله سیستانی مدظلّهما: 💠 در زمانی که من در قم شاگرد آقای بروجردی بودم، یک روز توصیه‌ای اخلاقی داشتند با این عنوان که مواظب باشید دزد عقیده مردم نباشید! 🔸آقای بروجردی فرموده بودند: یک روز دزدها جلوی کاروانی را می‌گیرند و اموال آن را غارت می‌کنند. میان اموال و اثاثیه آنان بقچه‌ای بود که روی آن نوشته شده بود “بسم الله الرّحمن الرّحیم”... 🔹آن را به رئیس دزدها نشان دادند و او پرسید این بقچه مال کیست؟ معلوم شد متعلّق به یک پیرزن است. از آن پیرزن پرسید این کاغذ "بسم الله" برای چیست؟ - جواب داد این را نوشتم، تا از خطر دزدها محفوظ بماند. رئیس دزدها گفت محفوظ ماند، بردار و برو... 🔸نوچه‌های رئیس اعتراض کردند که این همه زحمت کشیدیم و دزدیدیم، چرا به او برگرداندی؟ رئیس جواب داد: ما دزد اموال هستیم، دزد عقیده نیستیم. 👈🏻 آقای بروجردی با نقل این داستان فرموده بودند: شما طلّاب عزیز مواظب باشید نباشید! 📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود می‌باشد. 📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat
- ضمن عرض سلام و ارادت؛ 🌸 به مناسبت ولادت باسعادت مولای متّقیان، امیرمؤمنان، حضرت امام علی علیه‌السّلام، با ویژه‌نامه با ما همراه باشید.
1001 fazilat.pdf
7.97M
(۱) 💠 نسخه pdf کتاب گرانسنگ "هزار و یک فضیلت از امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در کتب اهل سنّت" 🔸امام علی در قرآن، طبق تفاسیر عامّه 🔹فضائل امام علی در کتب حدیثی عامّه 🔸امام علی از نگاه صحابه 🔹حدیث غدیر در کتب اهل سنّت 🔸و... ✍🏻 مؤلّف: فاضل ارجمند، محمّدرضا رمزی 📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت 🆔 @hojre_feghahat