مادرم گفت خدا و پدرم گفت علی، عالمی گفت خدا و عارفی گفت علی، مانده بودم چه کسی را به نجف سجده کنم که خداوند خود از سمت حرم گفت علی...
هدایت شده از اتاق ِ۴۷۰ .
[ یک عاشقانهی کوتاه ]
خانوم دکتر من واسه اینکه بتونم ببینمتون ؛
سه روز توی نوبت بودم .
سعی میکنم خلاصه بگم حرفامو که زیاد وقت نگیرم .
- گوش میکنم .
راستش همه چیز برمیگرده به سیزده سال پیش ،
وقتی عاشق بوی دخترونه ی مقنعه ی مدرسش بودم !
من نقشه کشی میخوندم و دیوونهی بازیگری ،
اونم ریاضی میخوند . اما جای معادله و عدد ؛
دوست داشت بدونه تو سر آدما چی میگذره .
سال اخر دبیرستان بهترین روزای زندگیمون بود ،
نیم ساعت قبل از زنگ آخر ؛ از دیوار مدرسه میپریدم بیرون و
هنوز زنگشون نخورده بود جلو در مدرسه منتظرش بودم .
اون هیچ وقت نفهمید که من واسه هزینهی فلافل و سمبوسه ی مسیرِ مدرسه تا خونه تمام طول هفته تکالیف نقشه کشی بچه ها رو انجام میدادم و پول میگرفتم ازشون .
حالمون خوب بود که خوردیم به کنکور ،
من از کنکور متنفرم خانوم دکتر .
از تغییر مسیرای یهویی متنفرم .
به هم قول دادیم هر جفتمون توی یه شهر قبول شیم ! انتخابمونم شیراز بود .
من قبول نشدم اما اون قبول شد و رشته ی مورد علاقشو به دوریمون ترجیح داد و رفت .
منم باید میرفتم سربازی ،
این دوری منو عاشق تر میکرد و اونو دلسردتر . حق داشت خب ،
اختلاف مدرک تحصیلی رو میگم .
اخه من وقتی از سربازی برگشتم ؛
مجبور بودم برم سرکار و جایگزین پدر از کار افتادم باشم .
لا به لای سختیای زندگی داشتم دست و پا میزدم ؛ که برگشت بهم گفت : من و تو راهمون خیلی وقته از هم جدا شده .
بهتره دچار سوءتفاهم نباشیم !
به همین راحتی گفت سوءتفاهم .
و رفت پی تفاهمی که توی همه چی دنبالش میگشت ،
الا دلِ من که براش لرز میگرفت .
بعد از سیزده سال هفته ی پیش جلوی محل کارم یه نفر زده بود به ماشینمو کارت ویزیتشو گذاشته بود و رفته بود .
اسمشو که روی کارت دیدم ، اول باورم نشد ؛
اما بعد از کلی پیگیری فهمیدم خودشه .
ماشینم قراضه تر از این حرفاس که برم پی خسارت ؛ اما به عنوان مریض وقت گرفتم .
مریضش بودم خب .
انقدر تو کارش بزرگ شده که واسه دیدنش ؛
سه روز توی نوبت بودم .
انقدر فکرش پرته که بعد از این همه حرف زدن ؛ هنوز داره نگام میکنه و نفهمیده من همون سوءتفاهمی ام که بزرگترین تفاهم زندگیمو ازم گرفت .
اینا همه حرفای من بود خانوم دکتر ،
اما نیازی به نسخه نیست .
شما سیزده سال پیش نسخه ی منو پیچیدی .
یه ماه پیش وقتی توی بلیط فروشی سینما دیدمت ؛ همه ی اون روزامون از جلو چشمم ردشد . اون تصادف ساختگی روهم ترتیب دادم که ببینمت .
که شاید بتونیم دوباره دچار اون سوتفاهم بشیم .
- میخوام فردا ظهر جلوی مدرسه ی دوران دبیرستانمون ببینمت .
+ فردا قول دادم زن و بچم رو ببرم سینما ،
بعدش بریم فلافلی .
همون فلافلیه نزدیک مدرستون .
راستش من هنوز دیوونه ی بازیگری ام ،
بازیگر خوبیام شدم .
سیزده ساله دارم زندگی رو بازی میکنم ؛
یه بازی بینقص : )
اینطور نیست که حرفی برای گفتن نداشته باشیم ؛ در حقیقت حرفهای ناگفتهی زیادی داریم اما چون هر آنچه که تا به امروز گفتهایم بی فایده بوده ، دیگر سکوت کردن را ترجیح دادهایم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی باخت دادم تا ....