eitaa logo
حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب
586 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
173 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸مجاهدِ پرکار🌸 بسیار پرکار و تلاشگر بود . تا دیر وقت کار می کرد و گاهی چندین روز به خانه نمی آمد!! حتی با اصرار های او در محل کارش تصویب شد که جمعه ها هم سر کار بیایند! 🌷یک بار درحضور حاج_قاسم_سلیمانی شروع کرد به صحبت کردن برای بچه های گروه ، گفته بود : من اینطوری فهمیده ام که خداوند، شهادت را به کسانی می دهد که پر کار هستند و شهدای ما غالبا همین طور بوده اند. حاج قاسم هم گفته بود : بله همین طور است 🌷یک بار وقتی بعد از شهادتش به سر کارش رفتم دیدم روی کمدش این جمله از آقا را نصب کرده : *در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته اید همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است* ...
یکبار در خانه صحبت وصیت نامه شد، به پوستر حاج همت روی کمدش اشاره کرد و گفت: وصیت من همان جمله حاج همت است: " با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم در راهم حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن، آرام و قرار نگیرم." 🌷
❣عند ربهم یرزقون 🌿شهادت دست خود ماست🌿 چند ماه قبل از شهادت محمودرضا یک شب خواب شهیدهمت رادیدم. دیدم دقیقا در موقعیتی که در پایان بندی اپیزودهای مستند سردار خیبر نشان می دهد، با بسیجی هایی که کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت هستند تا با او دست بدهند، ایستاده ام. حاج همت با قدم های تند آمد و رسید کنار تويوتا. من دستم را جلو بردم. دستش را گرفتم و بغلش کردم. هنوز دست حاج همت توی دستم بود که به او گفتم: «دست ما را هم بگیرید» منظورم شفاعت برای باز شدن باب شهادت بود. حاج همت گفت: «دست من نیست» و دستم را رها کرد. از همان شب تا مدتی ذهنم درگیر این موضوع شده بود که چطور ممکن است دست شهدا در برآوردن چنین حاجتی باز نباشد. فکر میکردم اگر چنین چیزی دست شهدا نیست، پس دست چه کسی است؟! تا اینکه یک شب که در منزل محمودرضا مهمان بودم، خوابم را برای او تعریف کردم. خیلی مطمئن گفت: «راست گفته ، دست او نیست!» بیشتر تعجب کردم. بعد گفت: «من در سوریه خودم به این نتیجه رسیده ام و با یقین میگویم هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. شهادت شهید فقط دست خودش است.» 📚قسمتی از کتاب تو شهید نمی شوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 🍃محمودرضا از دخترش دل نکنده بود و خیلی از شب‌ها که باهم درد دل می‌کردیم مدام از دخترش کوثر می‌گفت؛ با تمام وجود آنجا کار می‌کرد اما فکرش در ایران بود؛ گوشی ایشان همیشه روشن بود و هرگز خط ایران را خاموش نمی‌کرد. 🍃حسین(شهید بیضایی) همیشه ارتباطش را با کوثر حفظ می‌کرد و در آخرین روزهایی که به عملیاتی رفته بود در فاصله حدودا ده متری که دشمن آن نقطه را میزد، می‌خواست بدود که یک لحظه به یاد کوثر افتاد، لحظه‌ای درنگ نمود و دوباره شروع به دویدن کرد. ✍راوی:آقای سهیل کریمی