eitaa logo
🌹ضیافتِ اندیشهِ ولایت
123 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
با سلام؛ این کانال در صدد ادای دِین به آرمانهای انقلاب اسلامی و برداشتن گامی هر چند کوچک در راستای تبیین وقایع و حقایق و ترویج گفتمان رهبری است. درصورت تمایل میتوانید از طریق #آدرس_زیر وارد شوید. 🙏🌹🙏 👇👇👇👇👇
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ؛ (دروغ هایی که تکرار می شوند) مرد میان سال، تازه از خانه آمده بیرون. طبق عادت، نگاهی به سمت مخالف می کند. آن طرف خیابان را می پاید که از این طرف ادامه بدهد. جوان همسایه را می بیند. او مدتی است که هر وقت مرد را می بیند کلی از سقوط نظام و این که، کارش دیگر تمام است، حرف می زند. مرد رو برمی گرداند و راه می افتد. امیدوار است امروز دیگر جوان به سراغش نیاید. یاد حرف های خودش می افتد که همیشه به جوان گفته؛ این ها حرف های دشمنان است. تو بشنو و باور مکن. هنوز قدمی برنداشته که جوان خودش را می رساند بهش. خندان می گوید: نگفتم کارش دیگر تمام است؟! - با دوتا شلوغ کاری توسط چهارتا آدم قد و نیم قد، توی بعضی شهرها، کار ما تمام نمی شود. - همه جا پیچیده که کار نظام تمام است شما هنوز داری حرف خودت را می زنی؟ - خب من توی شهرم! بین مردمم! می فهمم که این آشوب گرها پشتوانه ای ندارند. - پشتوانه به این عدد و رقم ها نیست که! مرد تعجب می کند. از سوی دیگر هم، حرصش می گیرد. ولی حوصله حرف زدن ندارد. فقط با نگاهش، می خواهد از توی چشمان جوان، چیزی بکشد بیرون. جوان می گوید: «وقتی مردم باور بکنند که کار نظام تمام است، آن وقت، واقعا تمام است دیگر.» - این مردم به آن رادیو تلویزیون هایی که تو حرف شان را می شنوی توجه نمی کنند! - این قدر ابزارهای دیگر هست که این حرف ها را برای مردم تکرار بکنند! - خب این ها که به حرف دشمن گوش نمی دهند. - حرف ها با هزارویک واسطه می رسد به گوش شان. اصلا کسی فکر نمی کند این حرف ها حرف های کیست؟! - مردم حرف های دروغ را که می فهمند. مردم به دشمن که اقبال نمی کنند. - نه پدرجان! حرف ها این قدر تکرار می شود، که طرف اصلا فرصت نکند برود دنبال این که، ببیند راست است یا دروغ. ما هم نمی خواهیم آن ها بیایند توی خیابان به نفع ما شعار بدهند. همین که ذهن شان زیر فشار این حرف ها خسته بشود و گوشه خانه شان بکپند و سردرگم بشوند، بس است. وقتی سیل جمعیت علیه ما نباشد با دو تا ترقه و رگبار همه چیز را عوض می کنیم! مرد می ماند که چه بگوید. کمی هم آرامش پیدا می کند، وقتی می بیند جوان لبخند مستانه ای می زند و با سرعت دور می شود. تازه مرد فرصت می کند در خلوت خودش برود توی فکر: « راستی اگر بعضی ها دروغ را بپذیرند، دیگر دنبال حقیقت که نمی روند.» ✍ محمدتقی عرب