امروز نجف بارونی بود😍

خیلی دوست داشتم امروز نجف بارون بیاد، اومد تو چندثانیه کل فرش‌هارو جمع کردن منم خودمو محروم نکردم تو خونه خودمون که درست حسابی کار نمیکنیم، خونه پدریمون تو نجف کارکنیم😍😁

برخی تو حرم امیرالمؤمنین داشتن دربی میدیدن😩 یکیش پسر خودم

باران در حرم و ناودون طلای قسمت بانوان و ظرف‌هایی که برای تبرک و شفای مریضاشون آب نادون طلای حرم نجف رو جمع میکنن حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi

این چه ماشینی بود😂😆 حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi

تنگه دلم برای انگور ضریحت چیکار کنم اینقد ازم دوره ضریحت @hosein_darabi

به نرخ چایِ عراقی‌ست فطریه امسال که قوتِ غالب ما چای روضه‌های تو بود باب القبله سیدالشهدا حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi

یکی از پرحس‌و حال‌ترین لحظات سفرمون اینجا بود که با اتوبوس روبروی حرم حضرت عباس قرار گرفتیم، و یک مدیر کاروان حرفه‌ای برنامه‌ریزی میکنه بهترین مداحی که مناسب اینجا باشه رو میگذاره خیلی خوب بود حسش ان شاء الله روزی‌تون حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi

چه میکنه این مدیر کاروان وظیفه‌شناس تعداد قدمهای امروز😰 آخرین بار تو سفراربعین انقدر راه رفته بودم روز آخر هم تموم شد بنده برای همیشه از سمت مدیرکاروانی استعفا میدم، خیلی سخت بود. البته کسایی که شغلشون اینه عادت میکنن چون منبع درآمدشون اینه. من وظیفه خودم میدیدم که اقواممو بیارم کربلا، بخصوص اونایی که تاحالا نرفتن. سری‌های بعد اگه خواستیم خانوادگی بیایم ان شاء الله باکاروان‌های رسمی میایم، همه چی با کاروان باشه😁

حال من آخر مدیریت کاروان کربلا 😂

حضور بنده سر میز غذا در رستوران کربلا، و پوست کندن پرتقال توسط خانوم‌ها فقط نمیدونم چرا دستشون رو نبریدن😂

مادر بزرگم (سمت راستی) و دوتا خواهراش اولش دوتاخواهرا تو لیست سفر نبودن، یکی از خواهرا گفته بود منم بیام، گفتم جا نیست خیلی تعداد رفته بالا، ان شاء الله دفعه بعدی. دوسه روز گذشت نمیدونم دقیق چه خوابی بود، خوابش رو دیدم که همون خواهر هم هست تو سفر کربلا و انگار باید باشه، توجه نکردم به خواب، دوباره خوابی به همون مضمون دیدم، دیگه بهش گفتم بیاد، اون یکی خواهر هم گفت حالا که اون میاد منم میام، گفتم باشه 😁 امام حسین یکیو بطلبه، اینطوری میبرتش مامان بزرگمم خیلی خوشحال شد، دوتا همبازی پیدا کرد😂 یه اتاق سه تخته دادیم بهشون، صفا