eitaa logo
حسینیه هنر سبزوار
641 دنبال‌کننده
945 عکس
276 ویدیو
8 فایل
صفحه رسمی «حسینیه هنر سبزوار»؛ دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📬 سبزوار، میدان 22 بهمن، خ بیهق 18، حسینیه هنر سبزوار ارتباط با ما: 09156539436 @esmail_hashemabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
36.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 خیرالنساء در سید خندان 🔖بخش دوم 🎙️قصۀ محصولات تولیدی برای خیرالنساء ☺️ به همراه بخشی از آهنگ خاطره انگیزِ خونۀ «مادربزرگه» 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
*🔺خیرالنسا‌ء، واقعیت جامعی از ایثار زنانه در جنگ* 👤 سمانه آتیه دوست، نویسنده کتاب خیرالنساء: 🔹۹ خرداد امسال، رهبر انقلاب دیدار اعضای ستاد مرکزی کنگره ملی شهدای سبزوار، به بانوی «ده صدخرو» اشاره کردند و فرمودند: «زنده نگه داشتن یاد آن بانویی که در ده صدخرو یا هر جای دیگر در خانه‌اش ۱۰ تا تنور می‌زند که برای رزمندگان نان بپزد، جهاد است.» 🔹«نان سال‌های جنگ» و کتاب «خیرالنساء» و دو کتاب قصه کودکانه به نام‌های «خیرالنساء و گندمک» و «یک دونه نون صد دونه نون»، در رابطه با این بانو خیرالنسا و همت زنان روستای صدخرو داورزن، به چاپ رسیده است. 🔹خیرالنساء به عنوان یک زن روستایی در روستای خود فرماندهی گردانی از زنان را در پشتیبانی از جبهه‌ها به عهده می‌گیرد. به همت این زنان تا پایان جنگ، هر ماه یک خاور پر از نان راهی جبهه‌ها می‌شد. 🔹پخت کلوچه و مربا، درست کردن رشته آش، بافتنی و خیاطی هم بخش دیگری از فعالیت‌های این بانوان صدخرویی بود. تشکیلات آنها طوری بود که می‌توانستند این مجاهدت زنانه را طوری مدیریت کنند که به زندگی خانوادگی‌شان لطمه‌ای وارد نشود و حتی فرزندان، همسران و برادران‌شان را نیز راهی جبهه‌ها می‌کردند. 🔹من سمانه آتیه دوست، کارم را با دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی (تاریخ شفاهی سبزوار) از سال ۱۳۹۷ آغاز کردم. ابتدا کار تحقیق انجام می‌دادیم و آموزش می‌دیدیم که چطور با سوژه‌های‌مان مصاحبه بگیریم و خاطرات‌شان را ثبت کنیم. 🔹بعد از آن دوره‌های مربوط به تدوین را گذراندم و روی برخی از پروژه‌ها کار کردم، «پروژه اطلس انقلاب سبزوار» یکی از این طرح‌ها بود که هنوز به چاپ نرسیده است. بعد از ادامه همکاری‌ام با تاریخ شفاهی سبزوار، اولین کاری که در فروردین ماه سال ۱۳۹۹ به من پیشنهاد شد، کتاب خیرالنساء بود. 🔹بخش اصلی مصاحبه‌های پروژه «بانو خیرالنساء صدخرویی» را آقای محمد اصغر‌زاده انجام داد. تعدادی از این مصاحبه‌ها گرفته شده بود و من برای مصاحبه تکمیلی وارد کار شدم. لازم می‌دانم این را هم بگویم که بچه‌های تاریخ شفاهی سبزوار سال ۱۳۹۴ این سوژه را رصد کرده بودند. 🔹آنها به دنبال بانوانی که در ستاد‌های پشتیبانی سبزوار در زمان جنگ کار پخت نان و کلوچه را انجام می‌دادند، می‌گشتند که تا آن زمان موفق به شناسایی‌شان نشده بودند. اما در یکی از مصاحبه‌ها با یک رزمنده از او سؤال می‌کنند، شما بانوانی را که در این امر مشارکت داشتند، می‌شناسید؟! که ایشان می‌گوید بله مادر خودم خانم خیرالنساء. 🔹بعد از آشنایی بچه‌های تیم به روستای صدخرو می‌روند و با خیرالنساء صحبت می‌کنند. همان جا هم کلی عکس و تصویر از ایشان می‌گیرند. اهمیت این سوژه و استقبال خوب و صمیمی بانو خیرالنساء باعث شد مستند ایشان به کارگردانی علیرضا باغشنی تهیه شود و در سال ۱۳۹۵ در هفتمین جشنواره عمار فانوس بخش «ملت قهرمان» را کسب کند. 🔹یکی از اقدامات بانو خیرالنساء در زمان اکران مستندش در جشنواره پخت ۲ هزار کلوچه توسط زنان روستای صدخرو بود که به جشنواره عمار ارسال و در آنجا توزیع شد. این اقدام خیرالنساء تأثیر و مفهوم زیادی را درپی داشت، کلوچه‌هایی که سال‌ها پیش به همت زنان روستا برای رزمندگان پخته و ارسال می‌شد، امروز به دست رزمندگان جبهه فرهنگی می‌رسید. 🔹این به آن معنا بود که در هر جبهه‌ای که باشید زنان صدخرو پشت شما هستند و شما را در اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت حمایت می‌کنند. بعد از آن دوستان به صدخرو رفتند و با زنان روستایی که در پخت نان و کلوچه در دوران جنگ همکاری داشتند گفتگو‌هایی را ضبط کردند. 🔹این گفتگو‌ها در کتابی به نام «نان سال‌های جنگ» به تحقیق آقای محمد اصغرزاده و قلم آقای محمود شم‌آبادی به رشته تحریر درآمد. آقای شم‌آبادی در این کتاب به نقش زنان روستای صدخرو در پشتیبانی جنگ می‌پردازد. زنان صدخرو از انتشار این کتاب به عنوان اولین کتابی که در کشور به نقش زنان یک روستا در پشتیبانی جنگ می‌پردازد، خیلی خوشحال بودند. 🔹فروردین سال ۹۹ به من پیشنهاد نگارش کتاب خیرالنساء داده شد. من هم از این پیشنهاد بسیار خوشحال شدم و استقبال کردم. این کار اولم بود برای همین کمی نگران بودم که نکند از عهده‌اش برنیایم. دوست داشتم شخصیت ایشان به شکل واقعی و درست بیان و روایت شود. 🔹نمی‌خواستم خدایی ناکرده در معرفی ایشان، کوتاهی کنم. کار کتاب خیرالنساء را با توکل به خدا شروع کردم. روند نگارش این کتاب، یک سال و نیم سال طول کشید تا با اصلاحات آن، نهایتاً در دی ماه ۱۴۰۱ توسط انتشارات راه‌یار، منتشر شد. 🔺️بخشی از گفتگوی روزنامه‌ی جوان با خانم سمانه آتیه‌دوست. 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
مادران میدان جمهوریت ✍مریم برزویی 🏷بخش اول چراغ اول 🔹️۱۰_۱۵ روز مانده بود به انتخابات دست به زانو گرفتیم و یک یا علی گفتیم و از جایمان بلند شدیم. باری روی دوشمان احساس می کردیم و باید با هم به مقصد می رساندیم. خانم عباسی می گفت:«امسال شرایط انتخاب با سال های قبل فرق می کنه. پس شیوه دعوت ما هم باید فرق کنه. این دفعه باید یک جور دیگه بریم برای دعوت مردم.» می دانستیم باید مدل ورودمان فرق کند. اما اولش خیلی نمی دانستیم باید چه کار کنیم. خانم معراجی می گفت:«بهتره دست دست نکنیم و یک کانال راه بندازیم برای شروع و از شیوه ی دعوت مردم به انتخابات حرف بزنیم. تا خدا بقیه راه رو نشونمون بده.» حق با خانم معراجی بود. کانال مادران میدان که متولد شد و کار پاگرفت، کم کم مسیر برایمان روشن شد. هر روز تلاش می کردیم با مطالعه منابع مختلف، از جمله کتاب، سایت، مراجعه به سخنرانی های اساتید، مطالبی را گردآوری و با هشتک های مرتبط توی کانال بارگزاری کنیم. هشتک هایی مثل: من رای می دهم، شبهه، دستاورد، چرا رای بدهیم، انتخاب درست و... . هرکدام ازین مطالب هم در قالب های متنوعی مثل عکس نوشته، پادکست، روایت، فایل کوتاه متنی و...در اختیار مخاطبان قرار می گرفت. 🔹️یک شب یکی از خانم ها برای نماز توی یک روستا توقف کرده بود و این توقف شده بود بهانهٔ گفت و گویش با مردم سر انتخابات. وقتی از تجربه ی ارتباط و گفت و گویش با مردم حرف می زد و میم گفت:« بچه ها من امشب برای اولین بار چشم تو چشم با مردم در مورد اهمیت انتخابات حرف زدم. حرف هامو شنیدن. شک و شبهه های دلشونو ریختن بیرون و دلم روشن شد به ادامه این کار.» راستش کار او دل ما را هم روشن کرده بود. کم کم داشت مسیر تازه ای برای دعوت مردم توی ذهن مان جان می گرفت. 🔹️فردای آن روز دست به کار شدیم و یک گروه دست و پا کردیم. اسمش شد گروه هماهنگی انتخابات. روزهای اول از اهمیت حضور در انتخابات و دعوت مردم به شرکت در انتخابات می گفتیم. کم کم بچه ها وارد گود شدند. هر روز عده ای به نقاط مختلف شهر می رفتند و پای صحبت مردم می نشستند. بعد هم نقل خاطراتشان را توی گروه می آوردند و بقیه را تشویق به میدان رفتن می کردند. طاهره می گفت:« دیشب رفته بودیم محله امامزاده اولش مردم تحویل مون نمی گرفتند. می گفتن از طرف فلان کاندیدا اومدین. پول گرفتین. چند دقیقه ای که حرف می زدیم و از خودمون و دغدغه هامون می گفتیم دلشون نرم می شد و می نشستن به درد و دل‌.» فاطمه می گفت:« وقتی پای درد و دل نشستیم، فهمیدیم مردم چه قدر دلشون می تپه برای انقلاب، ولی از شرایط اقتصادی گله دارن و این شده بهانه نیومدن پای صندوق.» دوست دیگرمان از هیاهوی رسانه های بیگانه وسط فکر و ذهن مردم می گفت. وقتی به چشم دیده بود که چه جوری سمپاشی دشمن ذهن مردم را نسبت به نظام خراب کرده بود. او هم به همراه دوستانش تلاش کرده بود تا قدری این سم ها را بشوید. 🔹️حالا گروه مادران میدان انتخابات شده بود محفل این گپ و گفت ها و گذاشتن قرار و مدارهای دوستان. صبح اول هر روز، قول و قرارها ردیف می شد و هرکس گروهش را برمی داشت و می زدند به دل کوچه، خیابان، مسجد، امامزاده و پارک های شهر. آخر شب هم روایت دیدار ها و گفت و ها را جمع می کردیم و می گذاشتیم توی کانال مادران میدان انتخابات و از کانال به هرجا که دستمان می رسید. رفتن روایت ها روی گروه های مختلف داشت کار خودش را می کرد. حالا دیگر جمع کوچک شهرمان روز به روز داشت بزرگ تر می شد. یک روز صبح که پیام های ارسالی به کانال را نگاه می کردیم، خانمی از قزوین پیام داده بود و نوشته بود:« من دیروز به همراه خانومای محله مون رفتیم برای روشنگری و با مردم در مورد انتخابات صحبت کردیم.» بعد هم مو به مو روایتش را نوشته بود و همراه عکس برایمان فرستاده بود. هر روز که می گذشت، طول و عرض مادران میدان داشت بیشتر کش می آمد. افرادی از شهرهای مختلف ایران به جمع مان اضافه می شدند و برای حضور در جمع مادران روشنگر توی شهر و روستا و محله خودشان اعلام آمادگی می کردند. 🔹️وقتش رسیده بود که این کار گسترده را سر و سامان بدهیم و دستی به سر و رویش بکشیم. اولین آجرهای گروه مادران میدان کشوری را دانه دانه گذاشتیم. افرادی از سراسر کشور عضو گروه شدند. مناطق مختلف تهران، اصفهان، قم، بوشهر، کرمان، مشهد و... حالا هر روز توی این گروه کوچک جمع می شدیم و طرح ها را می گذاشتیم روی میز. محور اصلی، گفت و گوی چهره به چهره با مردم بود. هر شهر بنا بر شرایط منطقه و بوم خودش یک شکل و شمایلی برایش اجرا می کرد. 📝 *منتشر شده در شماره دوازدهم مجله دانشمند اولین مجله تخصصی پیشرفت کشور* 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
مادران میدان جمهوریت ✍مریم برزویی 🏷بخش اول چراغ اول 🔹️۱۰_۱۵ روز مانده بود به انتخابات دست به زان
مادران میدان جمهوریت 🏷بخش دوم 🔹️یکی برنامه را توی پارک می گرفت. یکی سر صحبت را با مغازه داران محله باز می کرد. یک شهر توی کوچه ها راه می افتاد. یکی پرسش نامه طراحی می کرد و با صحبت در مورد سوال ها و جواب ها سعی در انتقال حرف هایش داشت. هر شب هم گزارش ها از شهرهای مختلف به گروه مادران میدان سرازیر می شد. بعد هم دستی به سر و رویش می کشیدیم و روانه کانال مادران میدان می کردیم. کانالی که دیگر فقط متعلق به سبزوار نبود و سفره اش را آن قدر باز کرده بود که آدم هایی از کل کشور دورش نشسته بودند و هر شب جمهوریت را برای خودشان و مردم مرور می کردند و از چشیدن طعم و مزه اش سر کیف می آمدند. جایی برای همه! 🔹️فعالیت های روشنگرانه مادران میدان اما به همین راحتی ها هم نبود. در پس شیرینی ها، سختی ها و فراز و نشیب های بسیاری هم داشت. اغلب افراد حاضر در برنامه های روشنگری، مادر بودند. مادری با دو، سه، چهار و حتی پنج فرزند. مادری که وظیفه مادری، همسری و خانه روی دوشش بود. این جا هم مادرها به فکر چاره افتاده اند. مراقبت شیفتی از فرزندان یکدیگر، اعلام آمادگی گروه هایی از مادران برای نگهداری از فرزندان مادران روشنگر، پخت غذا، کمک به انجام امور منزل و... جلوه هایی از تسهیل مسیر حرکت برای مادران بود. قرار دادن این دست روایت های همدلانه نیز خودش سبب شده بود افرادی که به خاطر فرزند و امور خانه، توان حضور در میدان را به چشم نمی دیدند، الگو بگیرند و وارد عرصه روشنگری شوند. قالب های کمک به مسیر روشنگری هم البته محدود به صرف حضور بیرونی نبود. آن هابی که به هر دلیلی امکان حضور میدانی نداشتند. برگزاری حلقه های دعا و مناجات برای حضور حداکثری مردم در انتخابات و همچنین فعالیت های مجازی را عهده دار شدند. 🔹️روزها می گذشت و داشتیم به روز موعد نزدیک می شدیم. درست یک روز مانده به انتخابات که سکوت و عدم تبلیغ کاندیدا اعلام شد، دست به کار تازه ای زدیم. نذری سیاسی! اطلاعیه اش را با مشورت اعضای میدان آماده کردیم و روی کانال گذاشتیم. حالا مادران با ظرف های نذری، حامل پیام دعوت برای شرکت مردم در انتخابات شده بودند. شله زرد، آش، سوپ، کیک، حلوا و... هرکدام از در خانه مادری توی یک نقطه از کشور، با شعار «من رای می دهم» و «در انتخابات شرکت می کنم»، روانه خانه در و همسایه می شد. انگار مادران میدان با این کار یک فصل جدید توی نذری دادن باز کرده بود. نذری از جنس سیاسی! روز انتخابات هم بیکار ننشستیم و همزمان با اعلام هشتک کار درست از طرف کانال های مجازی سایت رهبری، تصاویر مادران و فرزندان شان به همراه مهر توی شناسنامه را در کانال مادران میدان منتشر می کردیم. این کار سبب ایجاد شور و نشاط و انگیزه در روز انتخابات شده بود. با اتمام انتخابات پرونده کانال مادران میدان انتخابات بسته شد. اما این به معنای پایان راه نبود. حالا یک ظرفیت اجتماعی و یک مسیر تازه برای حضور در میان مردم در کشاکش حوادث مهم کشور پیدا کرده بودیم. چراغ دوم؛ زباله های تمیز! 🔹️«مدتی قبل، از طریق رسانه‌ها از موضوع کمبود غذای دام در کشور باخبر شدیم. همین کافی بود برای اینکه پویش جمع‌آوری «خشکاله» را در گروه مادران میدان راه‌اندازی کنیم. به‌این‌ترتیب که قرار گذاشتیم دیگر پوست میوه‌های مصرفی در خانه را دور نریزیم. با تفکیک زباله‌های خشک و تر، این پوست میوه‌ها را خشک می‌کردیم و از طریق میوه‌فروشان محله‌هایمان یا طرق دیگر، دست دامداران می‌رساندیم تا به‌عنوان غذای دام استفاده کنند. حرکت کوچکی که ما در سبزوار شروع کردیم، به تدریج در شهرهای دیگر هم شروع شد و خوشبختانه اتفاقات خوبی رقم زد. در برخی شهرها با توجه به محدودیت خانه‌های آپارتمانی، مساجد محله‌ها پای کار آمدند و فضایی را برای خشک کردن پوست میوه‌ها اختصاص دادند. بعد از مدتی، این کار را به یک گروه تخصصی در حوزه محیط زیست واگذار کردیم. آنها هنوز هم این طرح را ادامه می‌دهند. حرکتی که در دل اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود سبب شد هم مردم و به ویژه زنان به عنوان مدیران خانه، به تفکیک زباله مبدا روی بیاورند و هم سبب تامین غذای دام های محلی اطراف مناطق مختلف شد و فضای همدلی و دغدغه مندی در سراسر کشور نسبت به این مسئله بوجود آمد. 📝منتشر شده در شماره دوزادهم مجله دانشمند؛ اولین مجله تخصصی پیشرفت کشور 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
🏷بخش سوم(آخر) چراغ سوم؛ فصل همدلی 🔹️درست چند ماه بعد از پویش خشکاله ها و در بحبوبه بیماری کرونا، سخنرانی رهبری مبنی بر راه اندازی نهضت های احسان مومنانه برای کمک به حل بحران کرونا، دوباره ما را به میدان کشاند. میدانی که این بار جنسش همدلی با مادران و خانواده های درگیر کرونا بود. موضوع را با شورای مادران میدان مطرح کردیم و کار شروع شد. بیماران در نقاط مختلف کشور از طریق تیم های مادران میدان، شناسایی می شدند. سپس متناسب با شرایط خانواده توسط مادران هر محله غذا طبخ و دراختیار بیماران قرار می گرفت. اما کار مادران میدان فقط پخت و رساندن غذا نبود. چون رسالتی شبیه خیریه در این موضوع برای خودش تعریف نکرده بود. علاوه بر تهیه غذا، ارتباط با مادران بیمار در هر خانه، گفت و گو و همدلی، قرار دادن بسته های دعا و کتاب کنار غذا، تهیه غذا ویژه کودکانی که خانواده هایشان در خانه درگیر بیماری بودند نیز از دیگر برنامه های مادران میدان بود. ابتدا کار را بدون هیچ بودجه و صرفا بر پایه کمک های مادران هر محلهشروع کردیم. اما وقتی روزانه روایت های این همدلی روی کانال می رفت، خیرینی از شهرهای مختلف کشور دست به جیب برای شرکت توی این کار می شدند. از سیب های یک باغدار دماوندی، تا کیسه های برنج کشاورز شمالی و اهدای چندین کیلو گندم و جو خیر خراسانی. علاوه بر مواد خوراکی مقادیر زیادی کمک نقدی و فرهنگی از جمله کتاب و هدایا برای بیماران نیز به دستمان می رسید. در کنار این کمک ها افراد بیمار نیز که بعد از طی دوره بیماری بهبود پیدا می کردند برای امتداد این نهضت خودشان نیز وارد گود می شدند. بیماری کم کم داشت فروکش می کرد. تعداد بیمارها کم می شد و کار سبک تر. تصمیم گرفتیم به جای پایان این نهضت همدلانه و مومنانه شکل دیگری برایش تعریف کنیم. تبلیغ نهضت به شکل محلی و فامیلی، شد امتداد نهضت بزرگ احسان مادرانه. در این شیوه طی یک اطلاعیه از همه اعضای کانال خواستیم هر کدام خودشان یک عضو نهضت شوند و با شناسایی بیماران در میان قوم و خویش و در و همسایه، نهضت را ادامه دهند. حالا دیگر گزارش های توی کانال رنگ و بوی جدیدی گرفته بود. هر مادر یک عضو فعال نهضت شده بود و روایت همدلی اش با اعضای فامیل و اهل محل را برایمان می فرستاد. این ها گوشه ای از فعالیت های گروه مادران میدان بود. گروهی که تلاش می کند تا به قدر توان خود نقشی از الگوی سوم زن مسلمان ایرانی را در میانه میدان به تصویر بکشد. 📝 منتشر شده در شماره دوازدهم مجله دانشمند اولین نشریه تخصصی روایت پیشرفت کشور 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 "نان‌ سال‌های جنگ" به چاپ سوم رسید 🔹️کتاب ، مجموعه خاطراتی از نقش زنان روستای صدخرو سبزوار در پشتیبانی دفاع مقدس است که به همت واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی سبزوار گرد‌آوری و تدوین شده است. 🔹️ تحقیق و پژوهش این کتاب در اسفند ۱۳۹۴ توسط محمد اصغرزاده انجام شده و در سال ۱۳۹۸ به قلم محمود شم آبادی به نگارش در آمده و توسط انتشارات منتشر شده است. 🔻سفارش با تخفیف 15درصد و ارسال رایگان (بالای 150هزار تومان): raheyarpub.ir 🚩 به کانال بپیوندید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
✅️ احیای کارخانۀ در حال احتضار روایتی از زنده ماندن، دویدن و رسیدن ✍️ سمانه آتیه‌دوست 🔹قصه از کارخانه‌ای شروع می‌شود که به قول یکی از کارگرانش باید زد و با موشک نقطه‌زن با خاک یکسانش کرد. کارخانه‌ای زیان‌ده با پروژه‌های تحویل داده نشده، چک‌های بانکی پاس نشده و ازهمه مهم‌تر کلی حقوق عقب افتاده.حالا این کارخانۀ صنعتی در شهرستان جوین بعد از عوض کردن چندمدیر، افتاده دست مدیری کم سن‌وسال‌تر از مدیرهای قبلی و به زعم بعضی کارگران بی‌تجربه‌تر؛ مدیری به نام محمد رستمی. وضعیت این کارخانه در لحظه‌ای که مدیر جوان برای اولین بار می‌رود بالای سرش، اگر تصویر باشد، برای من شبیه مردی است جوان با چند تاری موی سفید میان موهایش. پشت میزش نشسته و دو دستش را روی سرش گذاشته و کلی برگه‌های سفید و سیاه، شلخته و درهم و برهم دور و بر میزش ریخته. مردی بدون تکلم که مستاصل و وامانده حالا فقط به نقطه‌ای روی میز خیره شده است و در جواب در زدن آبدارچی و منشی با صدای خش‌دار می‌گوید: «کسی نیاد تو! نمیخوام کسی رو ببینم!» 🔹️اما کتاب عملیات احیا که روایتی‌ست خواندنی از ماجراهایی که بر این مدیر و کارخانه ورشکسته می‌گذرد، قصد دارد این تصویر را کامل کند. سطر به سطر جلو می‌روم و تصاویر ساخته شده توی ذهنم شبیه سکانس‌های مختلف فیلمی پیش می‌رود. لحظه به لحظه فیلم هیجان انگیزتر می‌شود. چون مدیر جوان برخلاف تصویر ذهنی من بعد از چند دقیقه بلند می‌شود، چای‌اش را یک نفس هورت می‌کشد، منشی را صدا می‌زند و سراغ مهندس‌ها و کارگرهای مختلف را می‌گیرد و می‌خواندِشان. وضعیت کارخانه را بررسی می‌کند و تصميم می‌گیرد این کارخانه یا بهتر است بگویم بیمار درحال احتضار را رها نکند. تجربه‌های مدیریتی قبلی‌اش را با چاشنی توکل می‌ریزد روی میز و هرکسی را که می‌تواند کاری بکند به خط می‌کند. عمل سنگین است. اطرافیان هر لحظه منتظرند دکتر یا اینجا همان مهندس رستمی بیاید بیرون و بگوید: «متاسفم! ما تمام تلاش‌مون رو کردیم» آنهایی هم که از وضعیت کارخانۀ بیمار اطلاع دارند گاهی با ریشخند یا ژست «چه دل خوشی داره بابا!» از تلاش رستمی و امیدواری‌اش برای احیا تعجب می‌کنند و انگار کم‌کم دارند لباس‌سیاه‌هایشان را از توی کمد در می‌آورند برای رفتن به مراسم ختم کارخانه. 🔹️اما تیم عملیات مشغول می‌شوند.هرلحظه متوجه بسته بودن رگی از رگ‌های اصلی کارخانه می‌شوند. رگ‌هایی که اگر باز نشوند و خون به کارخانه نرسد واقعا هم باید حلوای کارخانه را بخورند و فاتحه اخلاصی روانه‌اش کنند. مهندس رستمی آدم‌ها را رصد می‌کند و هرکس را بسته به توانایی‌اش مسئول باز کردن رگی از این کارخانه می‌کند. خط‌های روی مانیتور گاهی تا سر حد صاف شدن پیش می‌روند و صدای آلارم‌اش توی مغز تیم عملیات سوت می‌کشداما کسی اجازه ناامید شدن ندارد. عرق می‌ریزند اما صحنه را خالی نمی‌کنند. کارشکنی می‌بینند اما جا نمی‌زنند.اولین رگ حیاتی کارخانه که باز می‌شود کارخانه نفسی می‌کشد. امید توی دل تیم عملیات جوانه می‌زند. بعد از آن یکی‌یکی رگ‌های کارخانه باز می‌شود و قلب کارخانه دوباره به کار می‌افتد و کارخانه احیا می‌شود. اما قصه همینجا تمام نمی‌شود. چون قصه فقط نجات دادن یک کارخانۀ رو به مرگ نیست.قصه آنجایی جذاب‌تر می‌شود که تیم عملیات، این کارخانه را زنده اما کم جان روی تخت بیمارستان رها نمی‌کنند.کتاب عملیات احیا به قلم محمد حکم‌آبادی، دقیق و ظریف و هنرمندانه روایت می‌کند که تیم عملیات کارخانه جمکو به مدیریت محمدرستمی چطور پا به پای این کارخانه احیاشده پیش می‌آیند تا کم‌کم حرف بزند، چند قدم راه برود، و بالاخره آماده‌اش می‌کنند برای دویدن؛ دویدن تا رسیدن به ۵ کشور تولید کننده موتور سنکرون در دنیا. 🔹️جمکو همان بیمار درحال احتضار که افرادی از راه نرسیده لگدی هم نثارش می‌کردند تا زودتر جان دهد توانست با یک کارتیمی دقیق و به همت تک‌تک مهندس‌ها و کارگرانش امروز به لبه دانش و فن‌آوری جهان برسد. تا جایی که حالا آوازۀ الکتروموتورهای ضدانفجارش به عنوان ششمین کشور سازندۀ دنیا، گوش آنهایی که اصلا خوش ندارند ایران را ایستاده و روی پا ببینند کر کرده است. جمکو نه تنها جان نداد بلکه وقتی تیم عملیاتش فهمیدند حل بحران آبِ مردم خطۀ خوزستان و همدان گره خورده به دستان‌ آنها، شبها نخوابیدند و سه شیفته به پای ساخت موتورهای آب‌رسانی عرق ریختند تا خنکای آب، به جگر تفتیده کودکان جان تازه دهد. وقتی کسی باور نمیکرد الکتروموتورهای نیروگاه رومیله عراق کار دست و فکر آنهاست روی دست اروپا زدند و «توکل» و «توانستن» را چاشنی تخصص‌شان کردند و به حق توانستند توی بیابان‌های جوین غیرممکن‌ها را ممکن کنند.تا تصویری باشند زیبا از تمام کسانی که به «خودِ» خودشان که «می‌تواند» رسیدند. 📝منتشر شده در شماره دوازدهم مجله دانشمند اولین مجله تخصصی پیشرفت کشور@hoseinieh_honar_sabzevar
23.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*📺خیرالنسا در سید خندان* 📍بخش سوم 🌹خاطرات خیرالنسا از خمبک بازی توی کودکی تا نان درست کردن با یه خاور آرد! 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هفته دیگه هم هستید؟| حاشیه نگاری از برپایی میز کتاب در جایگاه نماز جمعه سبزوار، ۹ تیر ١۴٠٢ ✍️ مطهره خرم با خواهرش آمده بود برای خرید کتاب. دختر سیزده ساله گفت: برادرم امسال کلاس اول بود. معلمش گفته کتاب قصه براش بخرید تا کلمات و حروف از یادش نره. کتاب قصه‌ها را جلویش گذاشتم و توضیح دادم. تصمیم نهایی با خودشان بود. «یک دونه نون صد دونه نون» را برداشت. بهش گفتم: اسمت چیه؟ گفت: حسین آخر هم اجازه داد با کتابش از او عکس بگیرم. نگاه معصومش هنوز در خاطرم هست. پسری ده ساله کتاب حاج قاسم را انتخاب کرده بود. خانمی برای پسر کوچکش دنبال کتاب مناسب می‌گشت. یک خانم هم دنبال کتاب‌های تربیتی بود، جدا از اینکه «همیشه فرمانده» و «پرچمدار کوچک من» را خریده بود. این‌ها تنها کسانی بودند که بعد از دیدن و پرسیدن در مورد کتاب‌ها پرسیدند: هفته‌ی دیگه هم هستید؟ من این هفته نمی‌تونم خرید کنم! دختری هشت ساله بود به اسم ریحانه، به کتاب‌ها نگاه می‌کرد. تک‌تک کتاب قصه‌ها را برایش توضیح دادم تا رسیدم به «خیرالنساء و گندمک» و «یک دونه نون صد دونه نون». لبخند زد و به «خیرالنساء و گندمک» اشاره کرد. گفت: اِ من دفتر نقاشی خیرالنساء رو دارم. با ذوق گفتم: مگه می‌شناسی خیرالنساء رو؟ گفت: آره. گفتم: بتونم از هفته‌ی دیگه حتماً دفتر خیرالنساء هم میارم. 🔖 لیست کتاب‌های استقبال شده: خیرالنساء حاج قاسم موشک من شهید آوردند پرچمدار کوچک من الو مامان من این بالام همیشه فرمانده، عاشقانه‌های یک دونه نون صد دونه نون 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar