#قدم_دوم
با اذن امیرالمؤمنین پیادهروی را شروع کردیم. عمود به عمود پیش میرفتیم و به دختران عراقی یک گلسر به رنگ پرچم #فلسطین هدیه میدادیم:
-هدیه لک، تفضّل!
-آووو فلسطین؟
-ها! اطفال و بنات غزه مقتول به ید اسرائیل لعنت الله علیه
-لعنت الله اسرائیل
مشایه را از نیمه گذراندیم و رسیدیم به عمود ۸۰۰، نه خبری از بادبزن بود و نه گلسر. باید بقیه راه هم یاد غزه را زنده نگه میداشتم. اما چطور؟
سلانه سلانه قدم برمیداشتیم که چشممان به یک حسینیه افتاد. پا به داخل گذاشتیم. مکانی بزرگ که دور تا دورش کولرها کار میکردند و زائرین همه در خنکای محیط در استراحت بودند. مادر و دختر، عمه و خاله، مادر شوهر و عروس همه از یک عشیره باهم خادمی میکردند. هر کدام مشغول به کاری، یکی سفره به دست از وسط تشکها رد میشد و خانم ها را بیدار میکرد که وقت نهار است، چند نفر دیگری سینیهای بزرگ جلوی زوار می گرفتند و هندوانه تعارف میکردند.
انتهای حسینیه دو اتاق تو در تو مخصوص زنان عراقی بود اما مهمانان را راه نمیدادند. از خاطرم گذشت که تعدادی زعفران همراهم دارم که به موکبداران هدیه کنم. سریع زیپ کیف را باز کردم و زعفران را برداشتم.
پا را داخل حریمشان گذاشتم و وارد اتاق شدم. با روی گشاده به سمت اُم الزّهرا رفتم و بسته را تعارفش کردم. با خوشحالی تشکر کرد و با هم خیلی کوتاه خوش و بشی کردیم.
بعد از دقایقی به جمع اقوامش اضافه شدم و گفتم:
-ام الزهرا ! نختم دعای "امّن یجیب..." جمیعاً فی ظفر ملت فلسطین و موت اسرائیل؟
-ان شاالله. خمسه مره او عشر مره؟
-خمسه کافی.
به زبان عربی بقیه را هم صدا زد و همگی دور هم نشستیم. پیر و جوان، ایرانی و عراقی دلمان را بهم گره زده و با هم زمزمه کردیم:
"امّن یُجیب المُضطرّ اذا دَعاهُ و یکشف السّوء"
و در آخر با لعن اسرائیل دعا ختم شد.
#اربعین
#فلسطین
#مشایه
@Hoseiniyehonar_arak