eitaa logo
حسینیه مقتل
5.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
361 ویدیو
63 فایل
تماس با مدیر : @mostafapi1 حسینیه مقتل در تلگرام: https://t.me/hosenih_maghtal حسینیه مقتل در ایتا: eitaa.com/hosenih_maghtal 🔻 پیج حسینیه مقتل در اینستاگرام : https://www.instagram.com/payegahe_hoseinieh_maghtal
مشاهده در ایتا
دانلود
✅مجلس یزید در شام 🔷در مناقب از یحیی بن حسن نقل کرده است که یزید با علی بن الحسین گفت: ✳️عجب است پدرت دو فرزند خود را با هم علی نام نهاد امام علیه السلام فرمود: پدرم پدرش را دوست داشت چند بار به نام او نامید. 🔶سید (ره) گوید: یزید سر حسین علیه السلام را پیش روی خود نهاد و زنان را پشت سر خود بنشانید تا سر را نبیند 🔻اما علی بن الحسین علیهماالسلام آن را بدید و دیگر سر (گوسفند و غیر آن) تناول نفرمود 🔻اما زینب چون سر او را بدید دست به گریبان فرا برد و آن را چاک زد و به آواز سوزناک که دلها را پاره می کرد فریاد زد: ▪️یا حسیناه ▪️یا حبیب الله ▪️یا ابن مکة و منی ▪️یا ابن فاطمة الزهراء ▪️و سیدة النساء یا ابن بنت المصطفی. 🔷راوی گفت: به خدا قسم هر کس را در مجلس بود بگریانید و یزید لعنة الله خاموش نشسته بود آنگاه زنی هاشمیه در سرای یزید بود شیون کنان بر حسین علیه السلام فریاد می زد: ▪️یا حسیناه یا سید اهل بیتاه یا ابن محمداه یا ربیع الارامل و الیتامی یا قتیل اولاد الادعیاء. 🔻راوی گفت: هر کس بشنید بگیست. 🔷آن گاه یزید چوب خیزران خواست و بدان ثنایای ابی عبدالله علیه السلام را می کاوید. 🔶ابوبرزه اسلمی روی بدو آورد و گفت: وای بر تو ای یزید آیا به چوبدستی خود بر دهان حسین بن فاطمه سلام الله علیهما می زنی گواهی می دهم که دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را که ثنایای او و برادرش حسن علیه السلام را می مکید و می گفت: شما سید جوانان اهل بهشتید پس خدای قاتل شما را بکشد و لعن کند و جهنم را برای او آماده سازد و بد بازگشت گاهی است. راوی گفت: یزید خشمگین شد و به بیرون کردن او فرمود کشان کشان بیرونش بردند. 📚منبع: 📘کتاب شریف نفس المهموم شیخ عباس قمی رحمه الله علیه ✅ @hosenih_maghtal
✅مجلس یزید در شام(کنیزی)😭 🔷شیخ مفید گفت: 🔻فاطمه بنت الحسین گفت: چون به نزد یزید نشستیم دلش بر ما بسوخت پس مردی شامی سرخ فام برخاست و گفت: 😭ای امیرالمؤمنین این دخترک را به من ببخش و مرا خواست و من دختری زیباروی بودم بر خویش بلرزیدم و پنداشتم این کار توانند 🔶 به جامه عمه ام زینب در آویختم و او می دانست این کار نشدنی است و با آن مرد گفت: ▪️دروغ گفت به خدا سوگند اگر بمیری چنین کاری نه تو توانی کرد و نه یزید. 🔻یزید بر آشفت و گفت: دروغ گفتی؛ به خدا قسم که میتوان و اگر خواهم کنم. 🔻زینب فرمود: هرگز نتوانی و الله خداوند تو را بر این قدرت نداده است مگر از دین ما بیرون روی و دین دیگرگیری. 🔻یزید از خشم برافروخت و گفت: در روی من این سخن می گویی پدر و برادرت از دین بیرون رفتند. 🔻زینب فرمود: تو و جد و پدرت اگر مسلمان باشید بدین جد و پدر و برادر من هدایت یافتید. 🔻یزید گفت: ای دشمن خدا دروغ گفتی. 🔻زینب فرمود: تو امیری و دست دست تو است به ستم دشنام می دهی و به قدرت زور می گویی گویا شرم کرد و خاموش شد. 🔻شامی آن کلام باز گفت، یزید جواب داد دور شو خدا تو را مرگ دهد و از زمین بردارد. 🔷سید در ملهوف گفت: 🔻مرد شامی نگاه به فاطمه بنت الحسین علیه السلام افکند و گفت: یا امیرالمؤمنین این دخترک را به من ببخش. 🔶فاطمه با عمه خویش گفت: یتیم شدم کنیز هم بشوم. ▪️زینب گفت: لا و لا کرامه ▪️کاری است نشدنی. 🔻شامی گفت: کیست؟ 🔻یزید گفت: دختر حسین. ✳️او گفت: حسین پسر فاطمه و علی بن ابی طالب علیهماالسلام. 🔻یزید گفت: آری، 🔻شامی گفت: خدا تو را لعنت کند. 🔻آیا عترت پیغمبر را می کشی و ذریت او را اسیر می کنی، به خدا قسم پنداشتم این ها اسیران رومند. 🔷یزید گفت: به خدا قسم تو را هم با آن ها ملحق می کنم امر کرد گردنش زدند. 📚منبع: 📘کتاب شریف نفس المهموم شیخ عباس قمی رحمه الله علیه ✅ @hosenih_maghtal
✅خواب سکینه دختر امام حسین علیهم السلام در خرابه شام 🔷سکینه گفت: چون چهار روز از ماندن ما بگذشت در خواب دیدم و خوابی طولانی نقل کرد و در آخر آن گفت: 🔹زنی دیدم در هودج سوار دست بر سر نهاده پرسیدم: کیست؟ 🔸گفتند: فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مادر پدرت سلام الله علیها. 🔹گفتم: به خدا سوگند نزد او روم و آن چه با ما کردند با او بگوییم پس شتابان رفتم تا به او رسیدم و پیش از او بایستادم گریان و می گفتم: ▪️ای مادر به خدا حق ما را انکار کردند ▪️ای مادر به خدا جمعیت ما را پریشان ساختند، ▪️ای مادر به خدا حریم ما را مباح شمردند، ▪️ای مادر به خدا پدر ما حسین علیه السلام را کشتند، 🔶گفت: ای سکینه دیگر مگو که بند دلم را گسیختی، این پیراهن پدر تو است از من جدا نشود تا به لقای پروردگار رسم. 🔴شیخ ابن نما گفت: سکینه در دمشق خواب دید گویی پنج شتر از نور روی بدو آوردند و بر هر شتری پیرمردی نشسته است و فرشتگان گردان ها بگرفتند و خادمی با آن ها راه می رود پس شتران بگذشتند و آن خادم به طرف من آمد و نزدیک من رسید. و گفت: ای سکینه جد تو بر تو سلام می فرستد. 🔻گفتم: سلام بر او باد ای فرستاده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو کیستی؟ 🔻گفت: خادمی از بهشت. ⚫️گفتم: این پیرمردان شترسوار کیستند؟ 🔹گفت: اول آدم صفوة الله است. 🔸و دوم ابراهیم خلیل الله 🔹و سوم موسی کلیم الله 🔸و چهارم عیسی روح الله علیهم السلام. ✳️گفتم: آن که دست بر محاسن داردو افتان و خیزان است کیست؟ گفت: جد تو رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است ▫️گفتم: به کجا خواهند رفت. گفت: سوی پدرت حسین علیه السلام. ⚫️پس روی به طرف او کرده دویدم تا آن چه ستمکاران پس از وی با ما کردند با او بگویم. در این میان پنج کجاوه از نور دیدم می آیند و در هر کجاوه زنی بود گفتم این زنان کیستند؟ گفت: 🔹اولی حواء مادر بشر است، 🔸دوم آسیه بنت مزاحم، 🔹و سوم مریم بنت عمران 🔸و چهارم خدیجه بنت خویلد ⚫️و پنجمی که دست بر سر نهاده افتان و خیزان است جده تو فاطم است بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مادر پدرت. ⚪️گفتم: به خدا قسم با او بگویم که با ما چه کردند پس به و پیوستم و پیش او ایستادم گریان و گفتم: ای مادر به خدا حق ما را انکار کردند ای مادر به خدا جمعیت ما را پریشان ساختند ای مادر به خدا حریم ما را مباح شمردند ای مادر به خدا پدر ما حسین علیه السلام را کشتند. 🔴گفت: دیگر مگوی ای سکینه که جگر مرا آتش زدی و بند دلم را پاره کردی این پیراهن حسین علیه السلام است با من و از من جدا نشود تا به لقای پروردگار رسم. پس از خواب بیدار شدم و خواستم این خواب را پوشیده دارم با کسان خودمان گفتم اما میان مردم شایع شد. 🔷(بحار) از هند زوجه یزید روایت است که گفت: در بستر خفته بودم در آسمان را دیدم گشوده و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهر حسین علیه السلام می آمدند و می گفتند: السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول الله در آن میان پاره ای ابری دیدم از آسمان فرود آمد و مردان بسیار بر آن بودند و مردی درخشنده روی مانند ماه در میان آن ها بود پیش آمده خم شد و دندان های ابی عبدالله علیه السلام را ببوسید و می گفت: 🔹ای فرزند تو را کشتند. 🔸می شود تو را نشناخته باشند؟ 🔹از آب نوشیدن تو را منع کردند ای فرزند من جد تو پیغمبرم و این پدرت علی مرتضی و این برادرت حسن علیهم السلام و این عم تو جعفر و این عقیل و این دو حمزه و عباسند. و همچنین یکی یکی خاندان را شمردند، گفت: ترسان و هراسان از خواب برجستم و روشنایی دیدم از سر حسین می تافت در طلب یزید شدم او را در خانه تاریکی یافتم روی به دیوار کرده و می گفت: 🔴 مالی و للحسین، 🔵مرا با حسین چه کار و سخت اندوهگین بود. خواب را با او گفتم سر به زیر انداخت و گفت: چون بامداد شد حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بخواست و پرسید اینجا بمانید دوست تر دارید یا به مدینه باز گردید و جائزتی گران بها به شما دهم. ✳️گفتند: اول باید بر حسین علیه السلام عزاداری کنیم. 🔶گفت: هر چه خواهید کنید پس حجره ها و خانه ها را خالی کرد، در دمشق و هر زن قرشیه و هاشمیه جامه سیاه پوشید و بر حسین علیه السلام شیون و زاری کردند به مدت هفت روز علی ما نقل. 📚منبع: 📘کتاب شریف نفس المهموم شیخ عباس قمی رحمه الله علیه ✅ @hosenih_maghtal
📣 قابل توجه زائرین حسینیه 🔻 کانال در 🆔 eitaa.com/hosenih 🔻 کانال در 🆔 eitaa.com/hosenih_maghtal 🔻 کانال در 🆔 sapp.ir/hosenih 🔻 کانال در 🆔 sapp.ir/hosenih_maghtal
#تصویر_پروفایل @hosenih_maghtal
🔹بابا غبار دور و برت را گرفته بود 🔸این شمر بود بال و پرت را گرفته بود 🔹سیلی که زد به صورتم او را شناختم 🔸دستش عجیب بوی سرت را گرفته بود... ✅ @hosenih_maghtal
⚠️مبارزه غريبانه، دشوارترين مبارزه هاست 🏴 روايت كوتاهی از غربت سيدالشهدا 📝 رهبر انقلاب: دشوارترین مبارزه، مبارزه‌ی غریبانه است... ▪️در حادثه‌ی عاشورای امام حسین علیه‌السّلام، حتی کسانی مانند «عبدالله‌بن‌عباس» و «عبدالله‌بن‌جعفر» که خودشان جزو خاندان بنی‌هاشم و از همین شجره‌ی طیّبه‌اند، جرأت نمیکنند در مکه یا مدینه بایستند، فریاد بزنند و به نامِ امام حسین علیه‌السّلام، شعار بدهند. چنین مبارزه‌ای، غریبانه است و مبارزه غریبانه، سخت‌ترینِ مبارزه‌هاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رویگردان. ▪️در مبارزه امام حسین علیه‌السّلام، حتّی برخی از دوستان هم معرضند. چنان‌که به یکی از آنها فرمود: «بیا به من کمک کن.» و او به جای کمک، اسبش را برای حضرت فرستاد و گفت: «از اسب من استفاده کن!» غربت از این بالاتر و مبارزه از این غریبانه‌تر؟! آن وقت در این مبارزه‌ی غریبانه، عزیزترین عزیزانش در مقابل چشمش قربانی شوند. 📚۱۳۷۳/۳/۱۷ ✅ @hosenih_maghtal
🔹مجلس روضه را کربلا حساب کنید... ✅ @hosenih_maghtal
✅مسلمان شدن عالم یهودی در مجلس یزید در شام 🔹مجلسی (ره) پس از نقل خطبه علی بن الحسین علیهماالسلام گوید: 🔸در روایتی آمده است که یکی از دانشمندان یهود در مجلس یزید بود گفت این جوان کیست؟ 🔻یزید گفت: علی بن الحسین علیه السلام 🔻گفت: حسین پسر که بود؟ 🔻گفت: علی بن ابی طالب. 🔻گفت: مادرش. 🔻گفت: فاطمه بنت محمد سلام الله علیهما ▪️ عالم یهودی گفت: سبحان الله پسر دختر پیغمبر خود را به این زودی کشتید. 🔹پاس حرمت خاندان او را پس از وی نداشتید به خدا قسم که اگر موسی بن عمران نبیره ای از خود گذاشته بود معتقدم که او را می پرستیدیم 🔸شما دیروز پیغمبرتان از جهان رفت بر سر فرزند او ریختید و او را کشتید چه بد امتی هستید. 🔺یزید گفت: تا سه بار مشت بر گلوی او زدند و دانشمند برخاست و می گفت خواه مرا بزنید و خواه مرا بکشید یا رها کنید من در تورات خوانده ام که هر کس فرزند پیغمبری را بکشد پیوسته ملعون باشد و اگر مرد در آتش دوزخ بسوزد. 🔹سید (ره) گفت: این لهیعه (بر وزن سفینه نامش عبدالله قاضی مصر بود و از معتبرین اهل سنت است) از ابی الاسود محمد بن عبدالرحمن روایت کرده است، گفت: رأس الجالوت مرا دید و گفت: میان من داود هفتاد پشت فاصله است و هرگاه یهود مرا ببیند تعظیم میکنند اما شما فرزند پیغمبرتان و خود آن بزرگوار یک پدر فاصله است او را کشتید. 🔸و از زین العابدین علیه السلام روایت است که چون سر مبارک حسین علیه السلام را نزد یزید بردند مجلس شراب آماده می ساخت و آن سر را پیش روی خود می گذاشت و در حضور او شراب می خورد، روزی سفیر پادشاه روم در مجلس آمد و او از اشراف و بزرگان روم بود 🔹گفت: ای پادشاه عرب این سر کیست؟ 🔸یزید گفت: تو را با این سر چه کار، 🔹گفت: چون به کشور خود باز گردم شاه مرا از هر چیز که دیده باشم بپرسد خواستم خبر این سر را نیز بدانم و بگویم تا در شادی و سرور با تو شریک شود. 🔹یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب است. 🔸 رومی گفت: مادرش کیست؟ 🔹گفت: فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ▫️ترسا گفت: بیزارم از تو و دین تو، دین من بهتر از دین شما است پدرم از نبیرگان داود است و میان من و او پدران بسیار است ترسایان مرا بزرگ دارند و خاک پای مرا به تبرک برند و شما فرزند دختر پیغمبرتان را می کشید با این که یک مادر در میان است پس این چه دین است که شما دارید. 🔹انگاه گفت: آیا داستان کلیسای حافر را شنیدی؟ 🔸 یزید گفت: بگوی تا بشنوم. 🔹گفت: میان عمان و چین دریایی پهن یک سال راه است و در آن دریا زمین معمور نیست مگر جزیره آباد در میان آب است هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ که هر شهری در زمین بدان بزرگی نیست و از آن جا یاقوت و کافور آرند و درختان آن عود و عنبر است و ساکنان این دین عیسی علیه السلام دارند و جز پادشاه نصاری را در آن جا تصرف نیست و کلیسا بسیار بدانجا است بزرگتر از همه کلیسای حافر است و در محراب آن حقه آویخته زرین و سمی در آن است 🔹گویند: این سم آن خر است که عیسی علیه السلام وقتی بر آن سوار شد و گرد آن حقه را به دیبا آراسته اند و هر سال گروهی ترسا به زیارت آن روند و بر گرد آن طواف می کنند و می بوسند و در آن جا حاجت ها از خدای خواهند. 🔸با سم خری که آن را سم خر عیسی علیه السلام پندارند چنین کنند شما دختر زاده پیغمبرتان را می کشید چه شوم مردمید شما و چه نامبارک دینی است دین شما. 🔹یزید گفت: این نصرانی را بکشید که مرا در کشور خود رسوا نکند چون ترسا دریافت گفت: کشتن من میخواهی، 🔸یزید گفت: آری، گفت: بدان که دوش پیغمبر شما را در خواب دیدم می گفت: ای نصرانی تو اهل بهشتی و از سخن او را شگفت آمد. 🔻اشهد انْ لا اله الا الله و اشهد انّ محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم 🔺و بر حسب آن سر مطهر را به سینه چسبانید و می بوسید و می گریست تا کشته شد رضوان الله علیه. 📚منبع: 📘کتاب شریف نفس المهموم شیخ عباس قمی رحمه الله علیه ✅ @hosenih_maghtal
✅حضرت رقیه سلام الله علیها... 🔹کامل بهایی از کتاب حاویه نقل کرده است که زنان خاندان نبوت شهادت پدران را از فرزندان خردسال پنهان می داشتند و می گفتند: 🔸پدرانتان به سفر رفته اند و همچنین بود تا یزید آنان را به سرای خویش در آورد و حسین علیه السلام را دخترکی خردسال بود چهار ساله 😭شبی از خواب برخاست سخت پریشان و گفت: ▪پدرم کجاست که من اکنون او را دیدم چون زنان این سخن بشنیدند بگریستند و کودکان دیگر هم و شیون برخاست و یزید بیدار شد و پرسید: ▪چه خبر است؟ تفحص کردند و قضیه باز گفتند. 🔸یزید گفت: سر پدرش را نزد او ببرید آوردند و در دامنش نهادند. 🔹گفت: این چیست؟ گفتند: سر پدرت. 😭آن دخترک را دل از جای بر کنده شد و فریادی زد و بیمار شد در همان روزها در دمشق درگذشت. و این روایت در بعض کتب مفصلتر آمده است 🔹که بر آن سر شریف دستمال دیبقی افکندند و پیش آن دختر نهادند و روپوش از آن برداشتند و گفتند: ▪این سر پدر تو است آن را از طشت برداشت و در دامن نهاد و می گفت: 🔻کیست؟ که تو را به خون خضاب کرد... 🔻 ای پدر که رگ گلوی تو را بری؟؟ 🔻 ای پدر که مرا به این کوچکی یتیم کرد، 🔻 ای پدر پس از تو به که امیدوار باشم. 🔻ای پدر این دختر یتیم را که بزرگ کند. و از این قبیل سخنان نقل کند تا گوید دهان بر دهان شریف پدر نهاد گریه سخت چنان که بیهوش شد او را حرکت دادند از دنیا رفته بود. 🔸و چون اهل بیت این بدیدند صدا به گریه بلند کردند و داغشان تازه شد و هر کس از اهل دمشق بر آن آگاه شد زن یا مرد گریان شدند. 📚منبع: 📘کتاب شریف نفس المهموم شیخ عباس قمی رحمه الله علیه ✅ @hosenih_maghtal
🔹دختر لجباز شامی دست بردارم که نیست 🔸سنگِ اول را زده، سنگی دگر برداشته ... #رقیه_خاتون ✅ @hosenih_maghtal
🔹رقیه سلام الله علیها ثابت کرد... ✅ @hosenih_maghtal
🔹دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند... 🔸اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند... 🔹چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی... 🔸آن شب وصل که این تازه براتم دادند... ✅ @hosenih_maghtal
🔷دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده! 🔶چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده ✅ @hosenih_maghtal
🔹بخاطر زخم ها خوابشان نمیبرد. 🔸تازه بخواب رفته بودند که با صدای گریه بیدار شدند. 🔹وقتی رقیه گریه کرد داغ دل همه تازه شد. 🔸عمه گفته بود جلوی دشمن کسی گریه نکند... 🔹یکدفعه بغض دلشان باز شد و قیامتی در خرابه به پا شد...
✅گم شدن حضرت رقیه در راه شام 🔷مرحوم سپهر در ناسخ التواریخ می نویسد: 🔶در راه شام، طفلی که بعضی او را رقیه دانسته اند گریه و ناله سختی سر داد یکی از لشکریان یزید که از گریه آن کودک خشمگین شد و با صدای بلند فریاد زد ای دخترک ساکت شو که گریه ات مرا آزار میدهد اما آن نازدانه که داغ پدر دیده بود و در فراغ او میسوخت نمیتوانست گریه و اشک خود را کنترل کند . 😭باز مامور یزید بانگ برداشت که ▪((اسکتی یا بنت الخارجی)) 🔸آن نازدانه تا این جمله را شنید روی به سر بریده امام حسین علیه السلام نمود و با حال گریه گفت ای پدر تو را مظلومانه کشتند و نامت را خارجی نهادند. مامور یزید با شنیدن این جمله خشمگین شد و آن نازدانه را از بالای شتر به زمین انداخت. 🔻آن دختر در تاریکی شب مشغول دویدن شد. سنگها و خارهای بیابان پای آن کودک را زخمی کرد. حضرت رقیه س که زخمی و خسته شده بود در گوشه ی از بیابانی و در کنار بوته خاری بر زمین نشست. در این هنگام لشکریان و اسرا مشاهده کردند که نیزه ای که سر امام حسین علیه السلام بر آن بود به زمین نشست و هرچه کردند نتوانستند آن را حرکت دهند. رییس لشکر یزید به نزد امام زین العابدین علیه السلام آمد و علت این پدیده شگفت را از ایشان سوال کرد. 🔻امام سجاد در جواب فرمود باید یکی از کودکان این قافله گم شده باشد. یقین داشته باشید که تا آن کودک پیدا نشود این سر و نیزه از جای خود حرکت نخواهد کرد. حضرت زینب تا این صحبت را شنیدند متوجه شدند که حضرت رقیه در میان کودکان نیستند . 🔻حضرت زینب س سراسیمه از شتر پیاده شد و با نگرانی تمام به جست و جوی حضرت رقیه س پرداختند. لحظه ای بعد جضرت زینب س صدای ناله ای را شنید و به دنبال آن صدا به راه افتادند. 🔹در تاریکی شب و آن بیابان ظلمانی ناگهان چشم حضرت به سیاهی افتاد. حضرت زینب نزدیک تر رفتند و متوجه شدند که خانمی بزرگوار سر بچه کوچک را بر دامان گرفته. حضرت زینب از آن خانوم می پرسد: شما چه کسی هستی و اینجا چه میکنید؟ آن خانوم مجلل در پاسخ حضرت زینب می فرماید: من مادرت فاطمه هستم آیا گمان میکنی که از یتیمان فرزندان حسین غافل میشوم؟ 📚منبع : ناسخ التواریخ ص ۵۳۱ ✅ @hosenih_maghtal
🔶معرفت درّ گرانی است به هر کس ندهند... ✅ @hosenih_maghtal
#اربعین @hosenih_maghtal
#اربعین @hosenih_maghtal
✅شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام #هفتم_صفر ✅ @hosenih_maghtal
صلح امام حسن (علیه السلام) رهبر انقلاب: «اگر #امام_حسن (علیه السلام) صلح نمى‌كرد نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید.» ۱۳۶۹/۰۱/۲۲ 🗓 ۲۸ صفر سالروز شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) ✅ @hosenih_maghtal
از دشمنان برند شکایت به دوستان ... چون دوست، دشمن است شکایت کجا برم؟ #یا_امام_حسن ✅ @hisenih_maghtal
✅اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 📚منبع: مناقب آل أبي طالب، ابن شهرآشوب، ج4، ص: 19   🔸أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يَرُدّ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ وَ قَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَيْنَاكَ وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاكَ وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَيْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ قَضَيْنَاهَا لَكَ فَلَوْ حَرَّكْتَ رَحْلَكَ إِلَيْنَا وَ كُنْتَ ضَيْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِكَ كَانَ أَعْوَدَ عَلَيْكَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالًا كَبِيراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلَامَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالاتِهِ» 🔸وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم. 🔹مردی شامی امام حسن علیه السلام را دید در حالی که آن حضرت سوار بر مرکب بود. مقابل آن حضرت ایستاد و شروع به ناسزا گفتن نمود. 🔹حضرت سکوت نمود و پاسخ او را نداد. وقتی آن مرد مسافر دشنام گویی خویش را به پایان برد، حضرت به او سلام نموده و لبخندی بر لب آورد و چنین سخن آغاز نمود: 🔹ای پیرمرد! به گمانم غریبی! گویا دچار اشتباهی شده ای! اکنون اگر از ما رضایت و حلالیت بطلبی تو را عفو خواهیم نمود؛ 🔹اگر چیزی بخواهی عطایت می کنیم؛ اگر طالب رشد و هدایت باشی ارشادت می کنیم؛ اگر مرکبی بخواهی آن را به تو می بخشیم؛ 🔹اگر گرسنه هستی غذایت می دهیم؛ اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم؛ اگر حاجتمندی حاجتت را روا می سازیم؛ 🔹اگر از وطن رانده شده باشی پناهت می دهیم؛ اگر نیازی داشته باشی نیازت را برآورده می سازیم؛ 🔹اکنون بهتر است وسایلت را به خانه ی ما بیاوری و تا پایان سفرت با ما زندگی کنی، زیرا منزل ما وسیع است و اسباب رفاه و آسایش در آن فراهم می باشد... 🔻وقتی آن مرد شامی جملات مهر آمیز امام را شنید شروع به گریستن کرد و گفت: شهادت می دهم تو خلیفه ی خدا بر زمین هستی و حقیقتا خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد. پیش از این تو و پدرت مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید اما از این پس کسی را بیشتر از شما دوست نمی دارم. 🔻آن مرد اسباب و وسایل خویش را به منزل امام برد و تا زمانی که در مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدین به محبت این خاندان شد. ✅ @hosenih_maghtal
✅مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 📚منبع: كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، علی بن محمد خزاز رازی، ص: 226 -229 ▪️حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي دَاوُدُ بْنُ الْهَيْثَمِ بْنِ إِسْحَاقَ النَّحْوِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي جَدِّي إِسْحَاقُ بْنُ الْبُهْلُولِ بْنِ حَسَّانَ قَالَ حَدَّثَنِي طَلْحَةُ بْنُ زَيْدٍ الرَّقِّيُّ عَنِ الزُّبَيْرِ بْنِ عَطَا عَنْ عُمَيْرِ بْنِ هَانِي العيسي [الْعَبْسِيِ] عَنْ جُنَادَةَ بْنِ أَبِي أميد [أُمَيَّةَ] قَالَ: ▪️دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَشْتٌ يُقْذَفُ فِيهِ الدَّمُ وَ يَخْرُجُ كَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ السَّمِّ الَّذِي أَسْقَاهُ مُعَاوِيَةُ (لَعَنَهُ اللَّهُ) فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ مَا لَكَ لَا تُعَالِجُ نَفْسَكَ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ بِمَا ذَا أُعَالِجُ الْمَوْتَ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ وَ قَالَ ▪️وَ اللَّهِ إِنَّهُ لِعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ ع وَ فَاطِمَةَ ع مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ ثُمَّ رُفِعَتِ الطَّشْتُ وَ اتَّكَأَ ص فَقُلْتُ عِظْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ اسْتَعَدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ وَ لَا كمل [تَحْمِلْ هَمَ] يَوْمِكَ الَّذِي له باب [لَمْ يَأْتِ] عَلَى لومك [يَوْمِكَ] الَّذِي أَنْتَ فِيهِ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَا تَكْسِبُ مِنَ الْمَالِ شَيْئاً فَوْقَ قُوتِكَ إِلَّا كُنْتَ فِيهِ خَازِناً لِغَيْرِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ فِي حَلَالِهَا حِسَاباً وَ حَرَامِهَا عِقَاباً وَ فِي الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ فَأَنْزِلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ الْمَيْتَةِ خُذْ مِنْهَا مَا يَكْفِيكَ فَإِنْ كَانَ ذَلِكَ حَلَالًا كُنْتَ قَدْ زَهِدْتَ فِيهَا وَ إِنْ كَانَ حَرَاماً لَمْ تَكُنْ قَدْ أَخَذْتَ مِنَ الْمَيْتَةِ وَ إِنْ كَانَ الْعِتَابَ فَإِنَّ الْعِقَابَ يَسِيرٌ وَ اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ ▪️كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً وَ إِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذَا نَازَعَتْكَ إِلَى صُحْبَةِ الرِّجَالِ حَاجَةٌ فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَكَ وَ إِذَا خَدَمْتَهُ صَانَكَ وَ إِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً فاتك [أَعَانَكَ] وَ إِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَكَ وَ إِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَكَ وَ إِنْ مَدَدْتَ يَدَكَ بِفَضْلٍ جَدَّهَا [مَدَّهَا] وَ إِنْ بَدَتْ مِنْكَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا وَ إِنْ رَأَى مِنْكَ حَسَنَةً عَدَّهَا وَ إِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاكَ وَ إِنْ سَكَتَّ عَنْهُ ابْتَدَأَكَ وَ إِنْ نَزَلَتْ بِكَ أَحَدُ الْمُلِمَّاتِ أسألك [وَاسَاكَ] مَنْ لَا يَأْتِيكَ مِنْهُ الْبَوَائِقُ وَ لَا يَخْتَلِفُ عَلَيْكَ مِنْهُ الطَّوَالِقُ وَ لَا يَخْذُلُكَ عِنْدَ الْحَقَائِقِ وَ إِنْ تَنَازَعْتُمَا مُنْفِساً آثَرَكَ قَالَ ثُمَّ انْقَطَعَ نَفَسُهُ وَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ حَتَّى خشت [خَشِيتُ] عَلَيْهِ ▪️وَ دَخَلَ الْحُسَيْنُ ص وَ الْأَسْوَدُ بْنُ أَبِي الْأَسْوَدِ فَانْكَبَّ عَلَيْهِ حَتَّى قَبَّلَ رَأْسَهُ وَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَعَدَ عِنْدَهُ وَ تَسَارَّا جَمِيعاً فَقَالَ أَبُو الْأَسْوَدِ إِنَّا لِلَّهِ إِنَّ الْحَسَنَ قَدْ نُعِيَتْ إِلَيْهِ نَفْسُهُ وَ قَدْ أَوْصَى إِلَى الْحُسَيْنِ ع وَ تُوُفِّيَ ص فِي يَوْمِ الْخَمِيسِ فِي آخِرِ صَفَرٍ سَنَةَ خَمْسِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ لَهُ سَبْعٌ وَ أَرْبَعُونَ سَنَةً. 🔹از جنادة بن أبى اميه حديث كند كه گفت:وارد شدم بر حسن بن على عليه السّلام در آن مرضى كه به آن ارتحال فرمود، و در پيش روى او طشتى بود كه در آن خون ريخته بود، و جگر حضرت در اثر زهرى كه معاوية بن أبى سفيان- خدايشلعنت كند- به آن حضرت خورانده بود قطعه قطعه بيرون میآمد، عرض كردم: اى مولاى من! چرا خود را معالجه نمىكنى؟ فرمود: اى ابا عبد اللَّه مرگ را به چه چيز علاج كنم. گفتم: انّا للَّه و انّا اليه راجعون سپس حضرت به جانب من توجه كرده فرمود: 🔸به خدا سوگند اين پيمانى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با من فرموده كه اين امر (امامت) را دوازده نفر پيشوا و امام از فرزندان على و فاطمه مالك شوند، و هيچ يك از ما نيست جز اين كه يا به زهر و يا به شمشير كشته شود (و به مرگ عادى از دنيا نخواهيم رفت) سپس طشت را از نزد حضرت برداشتم و حضرت تكيه ف
رمود، 🔹جناده گويد: به وى عرض كردم: 🔸اى فرزند رسول خدا مرا موعظه فرما. ✳️فرمود: آرى، مهياى مسافرت (آخرت) شو، و توشه آن را پيش از رسيدن اجل فراهم نما، 🔻و بدان كه تو دنيا را طلب نمايى و مرگ تو را میطلبد، و اندوه و غصه روزى را كه نيامده در روزى كه در آن هستى به خود راه مده، 🔻و بدان كه در آنچه بيش از قوت خود مال فراهم كنى خزينه دار ديگران خواهى بود؛ 🔻و بدان كه در حلال دنيا حساب و در حرام آن عقاب و در شبهه ناكهايش عتاب (و سرزنش) است. 🔻پس دنيا را مانند مردارى قرار ده، و بگير از آن به مقدارى كه تو را بی نياز كند. اگر حلال باشد در آن زهد ورزيدهاى، (و بيش از احتياج از اين مردار مصرف ننمودهاى)، و اگر حرام باشد از مردارى برگرفتهاى (و خوردن مردار در صورت ناچارى به مقدار ضرورت مباح است) و اگر مورد سرزنش و عتاب باشد (يعنى شبههناك باشد، هموار كردن كمى) سرزنش آسان است. 🔻و براى دنياى خود چنان كار كن كه گويى هميشه زندگانى خواهى كرد. 🔻و براى آخرت طورى كار كن كه گويى فردا خواهى مرد؛ 🔻و هر گاه بخواهى بدون (داشتن فاميل زياد) و عشيره عزيز گردى، و بدون داشتن سلطنت (مانند سلاطين) مهابت و بزرگى داشته باشى، 🔻از ذلت نافرمانى حق تعالى بيرون آى و به سوى عزّت فرمانبرداريش وارد شد، 🔻و هر گاه نياز و احتياج تو را به گرفتن رفيقى وادار نمود، 🔻با كسى رفاقت كن كه گاه همراهيش تو را زينت دهد (يعنى كردار و رفتارش در موقع همراهى با تو نزد ديگران موجب آبروى تو گردد و مانند زينتى براى تو باشد) 🔻و هر گاه خدمت او كردى (آبروى) تو را حفظ كند و اگر از او كمك خواستى تو را كمك كند، 🔻هر گاه سخن گويى گفتارت را تصديق كند، و هر زمان بر دشمن حمله كنى تو را تقويت كند، 🔻و اگر دست كمك به سويش دراز كردى تو را مدد كند، و اگر در كارت شكستى پيدا شود برطرف كند، 🔻و هر گاه نيكى از تو بيند فراموش نكند، اگر دست مسألت به سويش دراز كنى از عطايش محرومت ننمايد، 🔻و اگر به زبان نياورى او در عطا پيشدستى كند، 🔻و هر گاه سختیها و بلاها به او رو آورد مبتلاشدنش تو را بدحال كند، 🔻رفاقت كن با كسى كه از ناحيه او به تو گرفتارى و بلايى نرسد، و به واسطه او در روشها انحرافى پيدا نشود، و اگر گاه تقسيم (مال يا غير آن) ميان شما نزاعى درگير شد تو را بر خويش مقدّم دارد. 🔹جناده گويد: پس نفس حضرت به شماره افتاد و رنگ مباركش زرد شد به طورى كه بر آن حضرت ترسناك شدم، (در اين هنگام) حضرت امام حسين عليه السّلام و اسود بن أبى الاسود (يكى از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله) وارد شدند آن حضرت امام حسن را در برگرفت و سر مباركش و ميان دو ديدگانش را بوسيد و نزدش نشست، پس مقدارى آهسته با هم صحبت كردند، 🔸ابو الاسود گفت: 🔹إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ امام حسن عليه السّلام خبر مرگ خود را به برادرش مىدهد، پس حضرت به برادرش امام حسين عليه السّلام وصيت فرمود، و در روز پنج شنبه آخر ماه صفر سال پنجاه هجرى از دنيا رحلت فرمود، و در آن وقت عمر مباركش چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد. ✅ @hosenih_maghtal
◾️ امام حسن مجتبی، مرد جنگ و سیاست و تدبیر و سخنوری #انسان_250_ساله ✅ @hosenih_maghtal
🔹امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند: هیچ روزی مثل روز تو نیست حسین جان... ✅ @hosenih_maghtal
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل کاشکی می شد بریزی آب بر قبر حسن کاش اینجا داشت شبها روضه خوانی لااقل ✅ @hosenih_maghtal
نقش باید بشود در همه جا چون دلِ من هر دری بسته شود جز در پر فیض #حسن ✅ @hosenih_maghtal
✅شهادت حضرت مجتبى عليه السّلام و ذكر خبر جناده 🔹بدان كه در يوم شهادت آن امام مظلوم اختلاف است ، بعضى در سال پنجاهم هجرى و جمعى در آن ماه گفته اند و در مدّت عمر گرامى آن جناب نيز اختلاف است و مشهور سال است ، چنانچه صاحب (كشف الغمّه ) به روايت ابن خشّاب از حضرت باقر و صادق عليهماالسّلام روايت كرده است كه مدّت عمر شريف امام حسن عليه السّلام در وقت وفات چهل و هفت سال بود و ميان آن حضرت وبرادرش جناب امام حسين عليه السّلام به قدر مدّت حمل فاصله بود و مدّت حمل امام حسين عليه السّلام شش ماه بود و امام حسن عليه السّلام با جدّ خود رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم هفت سال ماند و بعد از آن با حضرت اميرالمومنين عليه السّلام سى سال ماند و بعد از شهادت پدر بزرگوار خود ده سال زندگانى كرد. 🔸قطب راوندى رحمه اللّه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت امام حسن عليه السّلام به اهل بيت خود مى فرمود كه من به زهر شهيد خواهم شد مانند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، پرسيدند كه خواهد كرد اين كار را؟ فرمود كه زن من جَعْدَه دختر اَشْعَث بن قيس ، معاويه پنهان زهرى براى او خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه آن زهر را به من بخوراند. گفتند: او را از خانه خود بيرون كن و از خود دور گردان ، فرمود كه چگونه او را از خانه بيرون كنم هنوز كارى از او واقع نشده است ، اگر او را بيرون كنم كسى به غير او مرا نخواهد كشت و او را نزد مردم عذرى خواهد بود كه بى جرم و جنايت مرا اخراج كردند. پس بعد از مدّتى معاويه مال بسيارى با زهر قاتلى براى جعده فرستاد و پيغام داد كه اگر اين زهر را به حسن عليه السّلام بخورانى من صد هزار درهم به تو مى دهم و ترا به حباله پسر خود يزيد در مى آورم ؛ پس آن زن تصميم عزم نمود كه آن حضرت را مسموم نمايد. 🔹روزى جناب امام حسن عليه السّلام روزه بود و روز بسيار گرمى بود و تشنگى بر آن جناب اثر كرده و در وقت افطار بسيار تشنه بود، آن زن شربت شيرى از براى آن حضرت آورد و آن زهر را داخل در آن كرده بود و به آن حضرت بياشاميد، چون آن حضرت بياشاميد و احساس سمّ فرمود كلمه استرجاع گفت و خداوند را حمد كرد كه از اين جهان فانى به جنان جاودانى تحويل مى دهد و جدّ و پدر و مادر و دو عمّ خود جعفر و حمزه را ديدار مى فرمايد، پس روى به جعده كرد و فرمود: اى دشمن خدا! كشتى مرا، خدا بكشد ترا، به خدا سوگند كه خلفى بعد از من نخواهى يافت ، آن شخص ترا فريب داده خدا ترا و او را هر دو را به عذاب خود خوار فرمايد؛ پس آن حضرت دو روز در درد و اَلَم ماند و بعد از آن به جدّ بزرگوار و پدر عالى مقدار خود ملحق گرديد. 🔸معاويه از براى آن ملعونه وفا به عهدهاى خود نكرد و به روايتى آن مالى كه وعده كرده بود به او داد وليكن او را به حباله يزيد درنياورد و گفت : كسى كه با حسن عليه السّلام وفا نكرد با يزيد وفا نخواهد كرد. 🔹وشيخ مفيد رضى اللّه عنه نقل كرده كه چون مابين امام حسن عليه السّلام و معاويه مصالحه شد، آن حضرت به مدينه رفت و پيوسته كظم غيظ فرموده و ملازمت منزل خويش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آنكه ده سال از مدّت امارت معاويه بگذشت و معاويه عازم شد كه بيعت بگيرد از براى فرزند خود يزيد و چون اين خلاف شرايط معاهده و مصالحه بود كه با امام حسن عليه السّلام كرده بود، لاجرم بدين سبب و هم به ملاحظه حشمت و جلال امام حسن عليه السّلام و اقبال مردم به آن جناب از آن حضرت بيم داشت پس يك دل و يك جهت تصميم عزم قتل آن حضرت نمود و زهرى از پادشاه روم طلبيد با صد هزار درهم براى جعده دختر اشعث بن قيس فرستاد و ضامن شد اگر جعده آن حضرت را مسموم نموده و به زهر شهيد كند او را در حباله يزيد درآورد، لاجرم جعده به طمع مال و آن وعده كاذبه ، امام حسن عليه السّلام را به شربتى مسموم ساخت و آن حضرت چهل روز به حالت مرض مى زيست و پيوسته زهر در وجود مباركش اثر مى كرد تا در ماه صفر سال پنجاهم هجرى از دنيا رحلت فرمود و سنّ شريفش به چهل و هشت سال رسيده بود و مدّت خلافتش ده سال طول كشيد و برادرش امام حسين عليه السّلام متولّى تجهيز و تغسيل و تكفين او گشت و در نزد جدّه اش فاطمه بنت اسد عليهاالسّلام در بقيع مدفون شد. 🔸و در كتاب (احتجاج ) روايت شده كه مردى به خدمت امام حسن عليه السّلام رفت و گفت : يابن رسول اللّه ! گردنهاى ما را ذليل كردى و ما شيعيان را غلامان بنى اميّه گردانيدى ، حضرت فرمود: به چه سبب؟ گفت : به سبب آنكه خلافت را به معاويه گذاشتى . حضرت فرمود: به خدا سوگند كه ياورى نيافتم و اگر ياورى مى يافتم شب و روز با او جنگ مى كردم تا خدا ميان من و او حكم كند وليكن شناختم اهل كوفه را و امتحان كردم ايشان را و دانستم كه ايشان به كار من نمى آيند عهد و پيمان ايشان را وفائى نيست و برگفتار و كردار ايشان اعتمادى نيست ، زبانشان با من است و دل ايشان