eitaa logo
حسینیه حضرت زهرا (س)
102 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
366 فایل
✨️اللهم عجّل لولیک الفرج✨️ 🌺کپی با ذکر صلوات🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
| باور به امام، تقویت اراده‌ها باور کنیم امام امروز در صحنه است‼️ ✅ مرکزتنظیم‌ونشرآثاراستادعابدینی 🌐 Eitaa.com/joinchat/366215168Cc0e81daf3e
14.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 آخرین وضعیت منطقه ..خصوصا آوارگان ⭕️ چه کمکی از دست ما برمیاد ؟! ⛔️ کوتاهی و کم کاری ممنوع .... 🎥 سوریه/محمدمسلم وافی 👇 برای اطلاع از آخرین اخبار جبهه مقاومت 👇 @vafimoslem @vafimoslem آیدی شخصی: 👇👇 🆔 @Moslemvafi
🔸روایت دختر شهید فواد شکر از شهید حاج رمضان و جریان یکی از دیدارهای ایشان با رهبرانقلاب 📝خدیجه شکر دختر محرمه فرمانده شهید حزب‌الله حاج فؤاد شکر در الاخبار نوشت: بین صدای بلند پهپاد و سکوت سنگینی که خانه را در بر گرفته بود، صدای نزدیک‌شدن یک موتور سیکلت شنیده شد. چند لحظه بعد، زنگ در به صدا درآمد. صدا کوتاه و مختصر بود: «پیام خصوصی.» کاغذ تاخورده را با شتاب باز کردم: «در فلان مکان، در فلان زمان باش.» جای هیچ ابهامی نبود. این پیام از حاج رمضان بود. برای من، خط دست‌نوشته‌هایش بسیار آشنا بود. این پیام در اوج جنگ اسقاطیل علیه لبنان رسید، و تنها چند هفته پس از شهادت پدرم؛ کسی که بیش از سی سال با حاج رمضان دوستی عمیق داشت. پیش از این همیشه بی‌درنگ پاسخ می‌دادم، بی‌نیاز به تردید یا آماده‌سازی. اما این بار باید با احتیاط عمل می‌کردم: خطر در هر گوشه بود و دشمن، در کمین مجاهدان. چه زمانی باید حرکت کنم؟ گوشی موبایلم را کجا بگذارم؟ چطور هشدارهای دشمن را پیگیری کنم؟ چه کسی آن‌سوی راه منتظرم است؟ با این حال، عملیات خیلی روان پیش رفت. پرده‌های تیره خودروی دودی مانع از آن شد که بتوانم مسیر را دنبال کنم، و زمان درون آن خودرو گویا متوقف شده بود تا اینکه به آسانسور، و سپس به یکی از طبقات ساختمان رسیدم. حاج رمضان پشت دری نیمه‌باز با لبخندی آشنا منتظرم بود؛ همان لبخندی که همیشه با شوخی‌هایم، در میانه بحث‌های جدی، بر لبش می‌نشست. دیدار با حاج رمضان، حتی در سخت‌ترین شرایط، تعجب‌آور نبود. از زمان شهادت پدرم، من نیز یکی از فرزندان شهدا شده بودم که حاج رمضان به‌خاطر وفاداری به خون و پیمان، به آنان توجهی ویژه داشت. جنگی که هیچ چشم‌انداز مشخصی درباره حد و مرز وحشی‌گری دشمن ندارد – کاری بود که شاید حتی پدرم هم در آن شرایط انجام نمی‌داد. این نشان‌دهنده بعدی دیگر از شخصیت او بود: درک اهمیت لحظه و آنچه این لحظه نیاز دارد از پشتیبانی، اطمینان و اعتماد. بعد از اعلام آتش‌بس در لبنان، وارد تهران شدم. حسی شدید از غربت وجودم را گرفته بود. برای اولین بار بعد از شهادت پدرم، قدم در کشوری می‌گذاشتم که همیشه برایم محل امنیت و خاطرات پدری بود. ترس داشتم از عبور در مکان‌هایی که با پدرم مرتبط بود و او راهنمایم در آن‌ها بود. غیبتش سهمگین و سنگین بود. در آن گم‌گشتگی، بار دیگر یکی از پیام‌رسانان حاج رمضان به من جهت داد. یک تماس سریع و کوتاه، ولی پر از گرمای تعلقی که غربتم را تسکین داد. در مسیر دیدار، مدام به این فکر می‌کردم که حالا قرار است بدون پدرم به دیدار حاج رمضان بروم. سخت‌تر این‌که، این احساس دوباره هنگام دیدار با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تکرار می‌شد. و وقتی رسیدم، حس کردم که آن مکان، خاطرات بازی کودکی در برابر چشمان آنان را با خود دارد. حاج رمضان با گرمایی پدرانه پذیرایم شد، آن‌چنان که شرمنده‌ی تمام احساسات یتیمی‌ام شدم. و او تنها به این اکتفا نکرد؛ لحظه‌ای که به محضر رهبر انقلاب وارد شدم، خودش همراهی‌ام کرد و همان‌گونه معرفی‌ام کرد که پدرم همیشه می‌کرد. گرچه من به‌عنوان دختر شهید معرفی شدم، اما او تمام مدتی که با رهبر صحبت می‌کردم کنارم بود؛ گویی می‌خواست بگوید: من اینجا هستم… تو تنها نیستی. در سال‌های مختلف، موقعیت‌ها با این مرد بزرگ تغییر می‌کرد، و من در او همان فرمانده سخت‌گیر را می‌دیدم، با نگاهی تیز و صدایی قاطع. اما در ورای آن جدیت، پدری مهربان و حکیم پنهان بود که پس از شهادت پدرم، توانست احساس محبت و حمایت را به من منتقل کند. در تهران، همانند بیروت، حاج رمضان همواره تأکید داشت که شهدا هرگز غایب نمی‌شوند، بلکه به حضوری دائمی در زندگی و لحظات سرنوشت‌ساز تبدیل می‌شوند. به من گفت: «پدرت همان‌گونه که بود، همچنان از بالای سرت مراقبت خواهد کرد.» ▪️ڪانال مدافعان حـــــرم 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran