🌹شهرستان سردشت که شهری مرزی است
از یکطرف عراق مورد حمله توپ و حمله شیمیایی وحمله هوایی قرار می داد و از طرفی شخصی به نام فقه عبدالله معروف به فقه توپ که فرمانده منافقین در آن منطقه بودتوپ صدوپنجی را بوسیله تراکتور بالای کوه برده بود وبا شلیک توپهای زیاد به سمت شهر آرامش وامنیت را از مردم شهرسلب کرده بود.
🌹هنگام شلیک توپها وحشت شهر را فرار میگرفت .تمام مردم شهر او رامی شناختند.هنوز هم مردم این شهر نام این جنایتکاروجنایات او را به یاد دارند.زیرا که عده زیادی از مردم شهر رابوسبله شلیک مکررتوپ به شهادت رساند
🌹در عملیاتی با شجاعت تمام شهید نوری که با رسیدن کامل به الهی هب لی کمال الانقطاع الیک به شجاعت زیاد ونیرو وتوان بدنی زیادی دست یافته بود موفق شد این توپ را از چنگال منافقین دربیاورد
و فقه عبدالله هم در ابن عملیات کشته شد
🌹وقتی خبر به غنیمت گرفتن این توپ وکشته شدنش به مردم سردشت رسید
مردم شهر از خوشحالی آن روز را در شهر جشن گرفتند ودر شهر شیرینی پخش می کردند
وشهر سردشت به ارامش نسبی ای برسد.
🌹📕 #خاطره
#همرزمشهید
🌷نگاهت را به شهید بسپار👇
✅ @shahidmedia
🌹
همرزمی داشتم به نام داود محسنی. او معاون دستۀ ویژه (صف) بود.
شاد و شوخ بود. امثال داوود اگر در جبهه نبودند، ممکن بود دوری از خانواده برای برخی از رزمندهها سخت باشد، ولی وجود نازنینهایی چون او، شادی و شور را در بین نیروها ایجاد میکرد.
او شعر طنزی را همیشه میخواند و میگفت:
«چنانت زنم به گُرز گران که پشتک زنی تا به مازندران.»
*
داوود ساکن شهریار بود. آنجا باغ داشتند.
میگفت: «هر وقت رفتیم مرخصی، میریم باغمون با هم گیلاس میخوریم و صفا میکنیم.»
ولی قرارمان عملی نشد و فرصت رفتن به باغ داود محسنی هرگز دست نداد.
او حتی قرار عروسی با نامزد عقدکرده اش را هم عملی نکرد و در شلمچه (عملیات کربلای ۵) پرواز کرد.
*
حالا داوود مانده و وعده اش،
من مانده ام و امید به عملی شدن قرارمان، در جایی دیگر و باغی بهتر از شهریار…
من مانده ام و رفیقی که ایمان دارم خلف وعده نمی کند…
(برگرفته از کتاب اعزامی از شهر ری – صفحه ۲۶۱)
🌹📕 #خاطره
#همرزمشهید
🌷نگاهت را به شهید بسپار👇
✅ @shahidmedia