eitaa logo
کانال حسینیه مجازی اباعبدالله الحسین ع
5هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
15هزار ویدیو
787 فایل
کانال آموزش فرهنگ ایرانی اسلامی سیاسی اجتماعی وابسته به مرکز فرهنگی ونیکوکاری بیت المهدی عج کمک نقدی بشماره 6037697429548081 حسینیه مجازی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 نبض یک خمپاره نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت سوم آوارگی مردم مظلوم رضا یازع پسرعموی مکی که قبل از انقلاب تکاور چترباز بوده و در عملیات ظفار هم حضور داشته و بهمین دلیل الان مسئول آموزش نظامی مسجد است با قاطعیت اعلام کرد تو کوچکی و به درد جبهه نمیخوری. صبح روز بعد بطرف مسجد امیرالمومنین حرکت کردم، مسیرم از کفیشه میگذره، ماشالله کفیشه مثل پادگان نظامی شده. رضا یازع خیلی تلاش میکنه دیسپلین نظامی را بین بچه ها برقرار کنه، از جلو نظام به چپ چپ به راست راست... حالا که خوب نگاه میکنم میبینم مسئولین مسجد حق دارن منو قبول نکنن، وقتی اینهمه بچه های سربازی رفته توی کوچه هست جایی برای من نیست. ولی حضرت عباسی من که از عباس کمالی پور و حبیب محسنی و حسن زعلی کوچیکتر نیستم، چطوری اونها را قبول کردن منو قبول نکردن. حسین شهریاری با یه وانت آبی رنگ از راه رسید و با صدای بلند به بچه ها گفت سریع مسلح بشید میریم خرمشهر. محمد قندی با یه نیشخند جواب داد منظورت از مسلح شدن، همین چماق‌هاست؟ بچه ها زدن زیر خنده. حسین با لحنی محزون و ملتمسانه به محمد گفت ؛ جان خودت کمتر شوخی کن کمتر بخند، وضع خرمشهر خیلی خرابه. : وولک یعنی خنده ها و شوخیهای مو باعث این وضعیته؟ یعنی اگه مو نخندم، این چماقها تبدیل به آرپی جی و تیربار میشه؟ اگه مو شوخی نکنم، هلی کوپتر و هواپیما میاد و تانکهای دشمن را نابود میکنن؟ چونکه مو خندیدم صدام به خرمشهر طمع کرد؟ حسین، خودت میدونی این خنده ها از سر بیچارگی و ناچاریه، سکینه هر روز ازم سراغ خرمشهر را میگیره. ؛ سکینه کیه؟ : مادر بچه هام دیگه. ؛ تو که هنوز بچه نداری. : خب بالاخره بچه دار میشم دیگه. زنم هر روز بهم میگه محمد یادته میرفتیم زیر پل خرمشهر جیگر میخوردیم، یادته لب کارون قدم میزدیم، تو را خدا نگذار عراقیها شهرمون را بگیرن، لامصب فکر کرده مو لشکر زرهی دارم. نمیدونه شما یه برنو بهم میدید با ۵ تا فشنگ میگی برو جلوی پیشروی تانکهای صدام را بگیر. حسین، جان هرکسی دوست داری برو به فرماندها بگو برنو حریف تانک نمیشه، آرپی جی بدید. درسته که ما حاضریم برای دفاع از شهر و کشورمون جونمون را هم بدیم ولی لامصبا کمک کنید قبل از اینکه کشته بشیم ۴ تا از تانکهای صدام را هم بزنیم. همینجوری که حرف میزنه اشک توی چشماش جمع میشه. حمزه قیطانی با نوک آرپی جی غنیمتیش میزنه به پهلوی محمد قندی و میگه وولک مگه نمیبینی مو آرپی جی دارم؟ : تو چی میگی با این صورتت، اینهم خدا خواست یه عراقی آرپی جیش را انداخت و فرار کرد تو برش داشتی. اگه راست میگی چندتا موشکش را از مسجد بگیر، نیست ندارن. دلت را صابون زدی دوباره یه عراقی فرار کنه و چهارتا موشک گیرت بیاد. تو حتی وانتت هم بنزین نداره، یادت رفت دیروز دم فرمانداری خرمشهر بنزین تموم کردی مجبور شدیم بشاشیم توی باک ماشینت.... حسین کمالی دست محمد قندی را گرفت و بسمت وانت هلش داد و گفت بیا بریم تانکهای صدام منتظرمون هستن. این همون حسین کمالیه که یکسال پیش سر یه موضوع بچگانه با هم دعوامون شد و نزدیک بود کتک کاری کنیم؟ چقدر عوض شده، چقدر عوض شدیم. نعمت مراد زاده به محمد قندی گفت مگه حسین شهریاری دستش به رئیس جمهور میرسه، او هم با ما میاد خرمشهر، با همین تفنگهای کهنه و بدون فشنگ. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• دنباله دارد https://eitaa.com/joinchat/1089077342Ce67880372a
🍂 🔻 نبض یک خمپاره نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت پنجم اولین شب پاسداری در جبهه ما را به کمیته انقلاب اسلامی آبادان تحویل داد. یه نفر به اسم محمد پورمند ما را برد لب شط توی یه ساختمان که خوابگاه پرستاران بیمارستان شرکت نفت بوده و الان تبدیل به مقری برای تجمع نیروهای مدافع شده. شرکت نفت آبادان یه دانشکده پرستاری داره و تعداد زیادی دانشجوی دختر و پسر از سراسر کشور در این دانشکده مشغول تحصیل. جهت اسکان این دانشجویان ۳ تا ساختمان ۲ طبقه که تعداد زیادی اتاقِ مجهز داره ساخته شده. دانشجویانی که از این دانشکده فارغ التحصیل می‌شوند در سراسر کشور نمونه هستن. فاصله ساختمان با لب شط ۲۰ متر و عرض شط در این نقطه حدود ۳۰۰ متر. یعنی ما در فاصله ۳۰۰ متری عراقیها هستیم. مسئول مقر ابراهیم اسحاقی است، پاسدار کمیته و عرب زبان. ما آبادانیها به رودخانه اروند میگیم شط، چون خیلی بزرگه. چند تا سنگر پشت شمشادها کنده شده. نفرات بنحوی تقسیم شدن که در هر سنگر ۳ نفر با ۱ تفنگ مستقر شدیم. امشب اولین بار در عمرم است که بیرون از خونه و توی سنگر و جبهه نگهبانی میدم. نمیدونم باید چکار کنم اصلا هیچ چیزی نمیدونم. بهمون گفتن دونفر بخوابند ۱ نفر بیدار باشه و ۳ ساعت نگهبانی بده بعد نفر بعدی را بیدار کنه. گفتن ۲ نفر بخوابند ولی نگفتن کجا بخوابیم. سنگری که توش هستیم خیلی کوچک و کم عمقِ، در حالت نشسته فقط کمرمون داخل سنگر و سینه و سر از سنگر بیرون است. تازه اگر پاهامون را دراز کنیم تمام طول سنگر را می‌گیره. البته نمیتونیم بخوابیم، هم هیجان داریم هم ترس. ترس از اینکه هر لحظه یه عراقی بیاد بالای سرمون و سرمون را ببره. به ما گفتن که غواصهای عراقی مکررا از شط عبور میکنند و به مدافعان حمله میکنند. از ترس مون هر ۳ نفری تا صبح بیدار موندیم. صبح غلام با وانتش اومد دنبالمون و برگشتیم مسجد از مسجد هم رفتم خونه. وقتی بابام شنید شب گذشته مرز بودم و نگهبانی دادم خیلی خوشحال شد. سفارشهایی در مورد هوشیاری و مراقبت میکنه. خیلی خسته ام، چند ساعتی میخوابم. ظهر به امید اینکه ببرندم جبهه خرمشهر خودم را به مسجد میرسونم. بغیر از نگهبانها کسی نیست، برگشتم خونه و با یه لقمه غذا شکمم را سیر میکنم. بعد از ظهر بهمراه سعید برادر بزرگترم و سعید یازع و فرید خنافری میریم مسجد امیرالمومنین. چند نفر دیگه هم اومدن. یه مرد ریشو که دیروز هم توی مسجد بود و شب هم همراهمون اومده بود کمیته و از دیروز بطرز عجیبی به دلم نشسته بود، او هم اومده. باهاش دست دادم و احوالپرسی میکنم، طنین صداش هم قشنگه، نمیدونم چطور شده که از دیروز تا حالا بهش علاقمند شدم. اسمش محمد است ریش انبوه و حنایی رنگی داره و حدود ۲۱ ساله. برادرم و بقیه بچه ها را بهش معرفی کردم. عمو غلام با وانت پیکانش اومد و سوار شدیم. قسمتی از مسیر حرکتمان بطول تقریبا ۵۰۰ متر بدون هیچ حفاظ و پوششی از جلوی چشم عراقیها میگذره. این خیابون در کناره اروند رود است و از جلوی درب اصلی پالایشگاه میگذره، بعلت پیچ تندی که در این قسمت از جاده وجود داره، از قدیم به پیچ خطرناک معروفه. عراقیها چندتا تیربار را روی همین نقطه آماده شلیک گذاشتن. عمو غلام نعره کشید و پا را روی پدال گاز فشار داد. تیربارها به غرش دراومدن، ده ها گلوله بسمت وانت اومد ولی اصابت نکرد و بسلامت میگذریم. محمد پورمند، مسئول عملیات کمیته اومد و نیروها را بین سنگرها تقسیم کرد. من و سعید یازع و فرید خنافری توی یه سنگر سعید برادرم هم سنگر بعدی با چندنفر دیگه. در حین اینکه وارد سنگرها می‌شیم اطلاع دادن که حدود نیم‌ساعت دیگه کسی میاد و شام میاره یه وقت بهش شلیک نکنید. شام همبرگر آوردن!!! •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• دنباله دارد https://eitaa.com/hosiniya