🍏🍏🍏🍏🍏🍏 *دیوان غزلیات حضرت حافظ*
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
*با هم غزلی ناب از خواجه اهل راز حافظ شیرازی به نیت صاحبدلان بخوانیم ولذت ببریم*
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🔹زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
🔹دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
🔹سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
🔹چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
🔹کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
🔹بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
🔹اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
🔹رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
🔹چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
🔹ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
🔹فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
🔹به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
☘️تعبیر
کار خود را به دست خدا بسپار. از تو دیگر کاری بر نمی آید. تو فقط باید صبر پیشه کنی. سرنوشت آنچه را که باید برایت رقم می زند پس دعا کن تا آنچه را که می خواهی پیش آید. اگر بخواهی به زور چیزی را بدست بیاوری زود هم از دست می دهی. پس با خدا و توکل به او کن.
🍏🍏🍏🍏🍏🍏
https://eitaa.com/hosiniya
#ظاهر_زندگی_دیگران
ﺩﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﻭﻟﯽ:ﺩﯾﺸﺐ، ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ؟
ﺩﻭﻣﯽ:ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻮﺩ،ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺖ و خوابید.
ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟
ﺍﻭﻟﯽ: «ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ بخوریم. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻣﻨﺰﻝ، ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ.»
همسران این دو خانم نیز همکار بودند و درباره دیشب صحبت میکردند.
ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ:ﺩﯾﺮﻭﺯ ﭼﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟
ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﻣﯽ:ﻋﺎﻟﯽ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟»
ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎﺑﺸﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ.»
🔻گول ظاهر زندگی دیگران را نخوریم. شاید ما خوشبختتر از کسی هستیم که همیشه حسرت زندگیشو داریم.
🔻غالبا ظاهر همیشه تمیز و فریبنده دیده میشود، ولی باطن و واقعیت آن تا از نزدیک برسی نشود معلوم نمیگردد.
در داستات ما شاید خانم دومی آرزوی داشتن مردی مثل شوهر رمانیک اولی داشته باشد. وشوهر اولی در آرزوی داشتن خانمی،خانه دار مثل خانم دومی.
♦️لذا حضرت فرمود: کسی که مدام به زندگی دیگران چشم بدوزد، غم واندوهش فراوان میشود.بخاطر آرزوی داشتن،و حسرت نداشتن آن امکانات.
https://eitaa.com/hosiniya
مرحوم کافی - میثم تمار.mp3
10.12M
🔊 منبر کوتاه
🔸 داستان زندگی میثم تمّار
🎙 با بیان شیوا و شیرینِ مرحوم شیخ احمد کافی
بشنوید و لذت ببرید و برای دیگران بفرستید.
در آغوش خدا باشید
🔸─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔸
https://eitaa.com/hosiniya
خانواده آسمانی.MP3
30.62M
سخنرانی #استاد_شجاعی
#خانواده_آسمانی
ـ عوامل ورود به جهنم
( ترجیح جلوههای فانی به باقی )
※ پنج شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲
https://eitaa.com/hosiniya
١٠ روش ساده برای شروع یک روز خوب
🔟💠✅
مغزمتفکر 🧠
https://eitaa.com/hosiniya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دختر نخبه ایرانی خانم فاطمه رضایی 37 ساله صاحب هفت اختراع که هر جای دنیا رفت با چادر بود!
https://eitaa.com/hosiniya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید جانباز دکتر رفیعی گوینده این خاطره سال ۹۲ به دوستان شهیدش ملحق شد
اما یادگاری او بیت آخر شعر او خطاب به رهبر پاک تر از گل ما:
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام ای یل نام آور باقیمانده
کاش بیطرفان با انصاف ببینند که رهبر ما چه فدائیانی داشته و دارد
https://eitaa.com/hosiniya
💛✨💛
#حکایت
شخصی نزد سقراط آمد و گفت:
میدانی راجع به شاگردت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن.
آیا کاملا مطمئنی که آنچه که
می خواهی بگویی حقیقت دارد؟
مرد: نه، فقط در موردش شنیده ام.
سقراط: آیا خبرخوبی است؟
مرد پاسخ داد: نه، برعکس.
سقراط: آیا آنچه که می خواهی بگویی،
برایم سودمند است؟
مرد: نه واقعا.
سقراط: اگر می خواهی به من چیزی را
بگویی که نه حقیقت دارد،
نه خبر خوبی است و نه حتی
سودمند است، پس چرا اصلا آن را به
من می گویی؟
مراقب نقل قولهایمان باشیم 🦋
🎍〰〰〰〰〰〰🎍
👴 https://eitaa.com/hosiniya
💜✨💜
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم،
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد!
اما، مادرم، در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت: امان از باران بی موقع…
این است معنی مادر….....❤️
#دکتر_علی_شریعتی
🎍〰〰〰〰〰〰🎍
👴 https://eitaa.com/hosiniya