eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
44.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
331 ویدیو
27 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ در حسرت نه تمنای خود بیان داریم نه دگر فکر آب و نان داریم شکر خالق، همینکه عرضِ سلام... محضرِ صاحب الزمان داریم لحظه‌ای بین غم رها نشدیم بس‌که مولای مهربان داریم مرگ نزدیک و غافلیم از آن چقدر ما مگر زمان داریم؟! سر به زیر از خجالتیم اما چشم بر لطف آسمان داریم داغ دیدند همسران شهید تا که امنیت و امان داریم شد پریشان وجود و خاطرشان اگر آرامشِ روان داریم روضه‌خانه، بهشت نوکرهاست جا در این بیت و آستان داریم روز و شب از فراق کرب و بلا ذکر "مولا حسین جان" داریم گرمی داغ اوست در دل ما از غمش بین دل، نشان داریم ** یاد دست گره‌گشای حسین گله از دست ساربان داریم ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بالابلندی، شانه‌های مهربان داری بر طاق چشمانت دو ابروی کمان داری بر لب طنین دلنشین نور و الرحمن روی عبایت آیه‌هایی از دخان داری بارانی و با ابرهای جمعه می‌باری بارانی و در مُشت خود هفت آسمان داری در دست، گرچه ذولفقار انتقام اما بر روی دوشت بقچه‌های آب و نان داری ما عاشقان مدعی هرگز نفهمیدیم حسی که تو، به هر کدام از شیعیان داری! گفتیم دوری، بی نشانی، غافل از اینکه هر جا که دلتنگ توأیم، از خود نشان داری ** هر جا که نامت را بخوانم می‌رسی از راه هرجای دنیا باشم آنجا جمکران داری ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای چاره‌سازِ مشکل ما را تو چاره کن برحال عاشقانِ خرابت نظاره کن پرده ز رخ نمی‌کشی ای ماهِ دل، مکش حرفی بزن، به جانب ما یک اشاره کن خورشیدِ آسمانِ علی، ماه فاطمه شام سیاهِ بخت مرا پُر ستاره کن بنگر چه آمده به سرم از فراق تو زخم دل شکستۀ ما را شماره کن ما از نفس فتاده و در راه مانده‌ایم ما را به روی مرکبِ لطفت سواره کن ای سایۀ عنایت تو بر سر همه بر سائلِ شکسته، نگاهی دوباره کن باید عریضه‌ای بنویسم برای تو خواهی بخوان تو نامۀ من، یا که پاره کن ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
10.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای‌کاش که موسمِ خروشم برسد هنگام نشاط و جُنب‌و‌جوشم برسد ای‌کاش که فریاد انا المهدی تو... در یک سحر جمعه به‌گوشم برسد 📝 |عضو شوید https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ز خاطرات و مرورش هنوز بیزارم به یُمن گریه‌ی شب تا به صبح بیدارم به آب می‌نگرم روضه می‌شود تکرار به یاد العطش روزهای دشوارم هنوز لحظه‌ی گودال خاطرم مانده هنوز فکر حسینم، هنوز می‌بارم هنوز قابل لمس است جای دست سنان به تازیانه‌ی خود داده بسکه آزارم تمام کودکی‌ام با رقیه یکجا سوخت هنوز هم که هنوز است من عزادارم نرفته از نظرم عمه‌ام زمین می‌خورد نرفته از نظرم گریه‌های بسیارم هجوم و غارت و پای برهنه و صحرا من این سیاهه‌ی غم را چگونه بشمارم تنم میانه‌ی بازار برده‌ها لرزید بلا کشیده‌ی شام سیاه بازارم ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضه‌دارِ منا توئی آقا شاهدِ کربلا توئی آقا پیش تو مادرت زمین خورده نوه‌ی مجتبی توئی آقا همره عمه آمدی گودال راویِ ماجرا توئی آقا آنکه دیده گروه‌گروه زدند سنگ و چوب و عصا توئی آقا آنکه دیده به زیرِ چکمه‌ی شمر شاه، زد دست و پا توئی آقا آنکه دیده تمام قرآن شد با لگد جا به جا توئی آقا آنکه دیده ضریح مویِ حسین دستِ یک بی‌حیا توئی آقا آنکه دیده سرِ عزیزِ خدا رفت بر نیزه‌ها توئی آقا بعد از آن شاهدِ هجومِ سپاه سویِ آل عبا توئی آقا آنکه همراه قافله رفته سویِ شامِ بلا توئی آقا سخت بر تو گذشت آن ساعات بد شکستند حرمت سادات اوج بی غیرتی نشان دادند سنگ در دست این وآن دادند اول شهر عنان مرکب را دست یک مشت بد دهان دادند جای عرضِ سلام، پیرو جوان ناسزاها به کاروان دادند رأسِ جدت به زیرِ پا افتاد بسکه سر نیزه را تکان دادند دستِ سادات بر سرِ بازار صدقه تکه‌های نان دادند بوسه‌گاهِ رسول خاتم را به دمِ چوبِ خیزران دادند ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
خواهم کنم روایت، با صوتِ آشکارا یک گوشه از تمامِ، غوغای کربلا را وقتی که مرکب آمد بی راکبش ز گودال حالِ حرم بهم ریخت، عصمت شد آشکارا از پرده‌های خیمه بیرون شدند زن‌ها لطمه‌زنان به صورت، خَستند قلب ما را من بودم و امامم، یعنی امام سجاد مَحرم نمانده بود از اَقوام، خیمه‌ها را دیدم که بانوان تا، گودال می‌دویدند سعیِ صفا و مروه اینجاست نینوا را بر سر زنان تمامِ اهل حرم به گودال کردند جمله بر پا اهلِ سما عزا را کعبه حسین بود و اهلِ حرم به گِردش با چشمِ خویش دیدیم خونبارشِ مِنا را من همرهِ رقیه ملحق شدم به عمه غلطان به‌خاک دیدم فرزند مصطفا را با گوشه چشمِ جدم، عمه به خیمه برگشت نگذشت دیری اما، دیدم چنین قضا را "وَالشمرُ جالِسٌ" وای، با چکمه روی سینه دیدیم ساعتی بعد، آقای سر جدا را بی سر عزیز زهرا افتاده بود بر خاک این است عشق‌بازی با بندگان خدا را تنگِ غروب بود و حکمِ امیرِ لشکر: عریان کنید اینَک ابدانِ کشته‌ها را! تن‌ها همه به صحرا، سرها همه به نیزه! نه با کسی مروت، نه با کسی مدارا دیدم تمامِ سرها بر نیزه‌ها چو خورشید کردند سوی سرها، پرتاب سنگِ خارا در بینِ آتش و دود شد صحبت از اسارت از عمه‌اَم بجویید دنبال ماجرا را... 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
از سن کودکی شده غم آشنای من باد خزان وزیده به دولت‌سرای من بغض و شرر گرفته مسیر صدای من بالا گرفته کار دل و گریه های من خاک مزار من ز جفا بی نصیب نیست زائر نمانده دور حریمم، عجیب نیست مانند من امام غریبی، غریب نیست گریه کنید اهل منا در عزای من اهل زمانه غصه به قلبم رسانده‌اند بر روح و جان من، غم و غربت چشانده‌اند من را به روی مرکب سمی نشانده‌اند از زهرِ زینِ اسب، ورم کرده پای من از کودکی رسیده به من چهره‌ای کبود در کربلا و کوفه و جولانگه یهود از بس که زخم‌های تنم در فشار بود مانده نشان سلسله بر جای جای من بر روی خار سخت مغیلان دویده‌ام از ابن سعد و حرمله طعنه شنیده‌ام هفتاد و دو ستاره سر نیزه دیده‌ام این روضه‌هاست گوشه‌ای از ماجرای من بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم بزم حرامِ شام، نرفته ز خاطرم مانده ز شام کرب و بلایی برای من یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم آتش گرفته بود، پر عمه زینبم یاد لباس شعله‌ور عمه زینبم فریاد می‌کشد جگر مبتلای من من روضه‌خوان غربت عمه رقیه‌ام مردم شکست، حرمت عمه رقیه‌ام آه... از شب شهادت عمه رقیه‌ام تغییر کرده صحبت و حال و هوای من یاد غروب کرب و بلا زار و مضطرم آن خاطرات می‌گذرد از برابرم یک عمر یاد تشنگی جد اطهرم ذکر حسین گشته دعا و نوای من داغش برای اهل ولا سینه سوز ماند بی حال، زیر خنجر آن کینه‌توز ماند در زیر آفتابِ بیابان سه روز ماند اعضای جدِ تشنه‌لب و سر جدای من 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
مگر می‌شود گریه بسیار کرد... مگر می‌شود دیده خونبار کرد... مگر می‌شود صحبت از خار کرد... مگر می‌شود نقل بازار کرد... ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد! مگر می‌شود خیمه سوزان شود... درآن شعله‌ها عمه حیران شود... کشیده نصیب یتیمان شود... رد دست‌هاشان نمایان شود... ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد مگر‌ می‌شود لشگر نیزه‌دار بیفتد به دنبال یک طفل زار ببینی سر شاه را نی سوار ز داغ رقیه شده بی قرار ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد حرم شد گرفتار رنج و عذاب چه‌ها کرد با دست‌هامان طناب مگر می‌توان روضه خواند آب آب مگر می‌شود حرف زد از رباب ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد شبی که حرم سمت غم‌خانه رفت به مهمانی قصر شاهانه رفت ز شوق پدر طفل دردانه رفت مگر می‌توان گفت ویرانه رفت ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد کنون این من و این دل گریه‌خیز نشستم به بستر مریضِ مریض چه باید کنم با غمش یا عزیز مگر می‌شود گفت حرف از کنیز ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
قلم در دست می‌گیرم که‌ امشب شاعرت باشم نم ناچیزی از دریای "قال الباقرت" باشم قلم در دست می‌گیرم که پای مکتبِ فقهت شبیه دانش آموزِ همیشه‌حاضرت باشم مسیرم را به سمت جاده‌ات یکراست کج کردم که در هر رفت و هر آمد، همیشه عابرت باشم به زیر خیمه‌گاه چادرم گه‌گاه بنشینم به یاد کربلا اشکی بریزم، ذاکرت باشم میان سینه‌ی تنگم کبوترخانه‌ای دارم که گاهی تا بقیعت پرکشم؛ تا زائرت باشم! ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم با کاروانی دیده‌گریان، گریه کردم هربار با مویی سپید و قامتی خم عمه صدا می‌زد «حسین جان» گریه کردم یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم دنبال مرکب پا برهنه می‌دویدم دنبال زن‌ها در بیابان گریه کردم دیدم که دسته‌ دسته در گودال رفتند شد شاهِ عالم سنگ‌باران، گریه کردم دیدم یکی زانو زده بر روی سینه گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم دیدم که آبِ مشک را روی زمین ریخت سر می‌بُرید از ذبح عطشان، گریه کردم همبازی‌ام را پیش چشمم ضجر می‌زد گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم با چشم‌هایم کوچه‌های شام دیدم کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار برحال عمه من فراوان گریه کردم دیدم که می‌بندد یکی با خیزرانش لب‌های یک قاریِ قرآن گریه کردم ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
زبانم قاصر است از وصف غم‌هایی که تو دیدی ندیده هیچ‌کس رنج و ستم‌هایی که تو دیدی مصائب لحظه لحظه بر صدایت لحنِ ماتم داد نوای نینوا شد زیر و بم‌هایی که تو دیدی غروب و خیمه و غارت‌؛ چه بد شد قاتل جانت- به روی چادر عمه‌‌، قدم‌هایی که تو دیدی به رویِ نيزه‌ها با خنده سرها را علَم کردند دلم آتش گرفت از آن علَم‌هایی که تو دیدی ندیده قدر یک ثانیه در عمرش به خود تاریخ سپاهی از همان نامحترم‌هایی که تو دیدی برای شیرخواره تیر شیر افکن مهیا شد به دست کینه‌ی آن بی جنم‌هایی که تو دیدی نهایت‌‌‌‌‌‌‌! پنج سالت بود سال شصت و یک اما کهنسال است و صد ساله‌ست غم‌هایی که تو دیدی! ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e