تکیه کردم به هیچ بودن خود
تکیه کردم به اینکه تو همهای
همهام رفت و باز هیچ شدم
در سرم از تو ماند همهمهای
من همانم که در تراکم درد
زخم بر زخم ساختم خود را
یک شب سرد، یک شب برفی
من به چشم تو باختم خود را
درد از این طرف مرا بلعید
زخم از آن طرف مرا سوزاند
چه کنم؟ سرنوشت من این بود
که مرا عشق، بی صدا سوزاند
کوچهها را به یاد بچگیام
میدویدم مگر به تو برسم -
به تویی که مرا نمیدیدی -
خواستم بیشتر به تو برسم
گفته بودی که جان پناه تو چیست؟
شعر، بعد از تو جان پناه منست
آتشی مانده زیر خاکستر
نگرانش نباش، آه منست
نگرانش نباش، سرد شده
نگرانش نباش، بی خطرست
نگرانش نباش، بعد از تو
آن دعایی شده که بی اثرست
درد، غصه، سکوت، ماتم، مرگ
در دل تنگ من چه بازاریست
با من از عافیت مگو حرفی
کار من بعد تو خودآزاریست...
#حسین_سنگری
#و_دیگر_هیچ