کسی به معبد خجلت چه سجده پیش برد
جبین به سیل عرق رفت تا وضو کردند
معبد خجلت: مکانی که انسان در آن از گناهان خود شرمنده و پشیمان است.
سجده پیش برد: سجده کردن، به معنای اظهار بندگی و توبه.
جبین: پیشانی
سیل عرق: عرق بسیار زیاد که مانند سیل جاری میشود.
وضو کردند: عمل شستشوی صورت و دستها قبل از نماز.
بیدل در این بیت، تصویری بسیار زیبا از توبه و پشیمانی واقعی ارائه میدهد. او میگوید کسی که واقعاً از گناهان خود خجل است، نیازی به سجدهی ظاهری ندارد. همین که از شدت شرم و پشیمانی، عرق از پیشانیاش جاری شود، کافی است. این عرق، مانند آبی زلال، گناهان او را میشوید و او را پاک میکند.
در واقع، بیدل سجدهی واقعی را نه در حرکات ظاهری، بلکه در عمق جان و در حالت خجلت و پشیمانی میداند. او معتقد است که تا انسان از گناهان خود پشیمان نشود و از ته دل توبه نکند، هیچ سجدهای او را پاک نخواهد کرد.
این بیت، یادآوری است برای ما که توبهی واقعی، نه فقط گفتن کلمات، بلکه تغییری عمیق در قلب و رفتار است. تا زمانی که از گناهان خود پشیمان نشویم و تصمیم به ترک آنها نگیریم، توبهی ما ارزشی نخواهد داشت.
#حسین_سنگری
🔸اینستاگرام:
https://ig.me/hossein.sangari
🔸ایتا:
https://eitaa.com/hosseinsangari
🔸تلگرام:
https://t.me/hossein_sangari70
طلسم / حسین سنگری
من فکر میکنم به امیدی که واهی است
دنیای من چقدر شبیه دو راهی است
من خستهام از این همه تصمیم بی اثر
از انفجار تلویزیون ساعت خبر
در یک جهان بی سر و ته زیست میکنم
اخبار را درون سرم لیست میکنم:
خورشید، خواب مانده و دنیا پر از شب است
اخبار هشت صبح چرا بیمخاطب است؟
یک کانگرو که در وسط جاده مرده است
آن موش را که گربهی همسایه خورده است
من زندهام هنوز در این گیر و دارها
من پرسه میزنم وسط زندهزارها
در این جهان جا شده در چشملوچها -
در این جهان پر شده از هیچ و پوچها -
من دلخوشم به بچگی جوجه زاغها
من فکر میکنم به تمام کلاغها
من فکر میکنم به جهانی که کوچک است
من فکر میکنم به یقینی که از شک است
من فکر میکنم به زمانی که نیستی
ای آنکه نیستی همه جا، پس تو کیستی؟
تو کیستی که هر شب من از تو خالی است؟
هر چار فصل خانهی من خشکسالی است؟
تو کیستی که نبض جهانم به دست توست؟
که رفت و آمد ضربانم به دست توست؟
دارم به هیچ بودن خود فکر میکنم
دارم به هرچه گفتی و شد فکر میکنم
از من چه مانده است؟ چه میخواهی از منم؟
من یک قطار له شده در زیر بهمنم
یک روح خستهام که به دنبال یک تن است
سرگرمیام به مورچهها فکر کردن است
بلیعده است صبح مرا شام تیرهگون
من فکر میکنم به تو در ساعت جنون
آن ساعتی که رفتی و از خود به در شدم
یک جفت چشم خیرهی تر رو به در شدم
من ماندم و شکوه غمی در نبود تو
من باختم تمام خودم را به سود تو
عمر مرا بدون تو دنیا حرام کرد
کار مرا جهان پس از تو تمام کرد
از این جهان یخ زده وقتی که رد شدم
راه جهان تازهتری را بلد شدم
باید سفر کنم به جهانهای تازهای
من فکر میکنم به زبانهای تازهای
من فکر میکنم به سؤالات بی جواب
من فکر میکنم به تو در متن یک کتاب
من فکر میکنم به جهانی که مبهم است
من فکر میکنم که چرا سهم ما کم است؟
سگ دو زدن، به هیچ رسیدن، تلف شدن
در کارزار آینه با خود طرف شدن
خنجر برای بار هزارم به خود زدن
پیچیدن دوبارهی خود در دل کفن
سرمست از این نبرد، از این مرگ ناگزیر
خرسند از طراوت این بغض سر به زیر
از این تناقضات، که در صلح با منند
از هرزهها که در سر من پاکدامنند
آزاد از جهانم و زندانی خودم
تن میدهم به عشق، به ویرانی خودم
دیوارهای سرد اتاقم قفس شدند
با من تمام بینفسان همنفس شدند
از دوری تو در هذیان غوطه میخورم
از هرکسی بریدهام از تو نمیبُرم
هرچند گاهگاه دلم سنگ میشود
این سنگ هم برای تو دلتنگ میشود
یک روزگار رو به زوالم بدون تو
با من چه کردهای که محالم بدون تو؟
#حسین_سنگری
🔸اینستاگرام:
https://ig.me/hossein.sangari
🔸ایتا:
https://eitaa.com/hosseinsangari
🔸تلگرام:
https://t.me/hossein_sangari70