eitaa logo
رَأسُ الْحُسِینْ عَلَیه‌ِالسَّلامْ
1.1هزار دنبال‌کننده
767 عکس
1.2هزار ویدیو
14 فایل
تو ببینی ام مرا بس اگر عالمین نبیند... رسد ادمی بجایی که به جز حسین نبیند...🖤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 حکایت غلامانی که با مشاهدهٔ امام هادی عليه‌السلام‌ به سجده افتادند... شخصی به نام «بَلطون» گوید: 🔹 من یكی از دربانان متوكّل بودم، روزی پنجاه غلام از ناحيه خزر به او هدیه شد، او به من دستور داد تا آنها را تحویل گرفته و با آنان به نيكویی رفتار نمایم. 🔸 یك سال از این ماجرا گذشت، روزی من در دربار متوكّل بودم كه ناگاه امام هادی عليه‌السلام وارد شد، وقتی حضرت در جایگاه خود نشست، متوكّل به من دستور داد كه غلامان را وارد مجلس نمایم. من دستور او را اجرا نمودم. 📋 فَلَمّا بَصَروا بِأبِي الحٕسَن عليه‌السلام سَجَدوا لَهُ بِأجمَعِهم، 👈 وقتی آنان وارد شده و چشمشان به امام هادی عليه‌السلام افتاد،همگی به سجده افتادند. 🔹 چون متوكّل این صحنه را دید، نتوانست خود را كنترل كند و از ناراحتی خود را كشان كشان حركت داد و پشت پرده پنهان شد. آنگاه امام هادی علیه‌السلام از دربار خارج شد . 🔸 وقتی متوكّل متوجّه شد كه امام عليه‌السّلام مجلس را ترک فرمود، از پشت پرده بيرون آمد و گفت: وای بر تو ای بلطون ! این چه رفتاری بود كه غلامان انجام دادند؟ گفتم: سوگند به خدا! من نمی‌دانم؟ گفت: از آنان بپرس. 🔹 من از غالمان پرسيدم: این چه كاری بود كه كردید؟ گفتند: این آقایی كه در اینجا حضور داشت، هر سال نزد ما می‌آید و ده روز كنار ما می‌ماند و دین را برای ما عرضه می‌كند، او جانشين پيامبر مسلمانان است‌. 🔸 وقتی متوكّل از این جریان با خبر شد، دستور داد همه غلامان را از دم تيغ گذرانده و به قتل برسانم. من نيز فرمان او را اطاعت كرده و همه آنها را كشتم. 🔹 شامگاهان خدمت امام هادی عليه‌السلام شرفياب شدم، دیدم خادمش كنار درب ایستاده و به من نگاه می‌كند، وقتی مرا شناخت گفت: وارد شو! من وارد شدم، دیدم امام هادی عليه‌السلام نشسته، رو به من كرد و فرمود‌: ای بلطون! با آن غلامان چه كردند؟ عرض كردم: ای فرزند رسول خدا! سوگند به خدا! همه آنها را كشتند. حضرت فرمود: همه آنها را كشتند؟ عرض كردم: آری، سوگند به خدا! حضرت فرمود: 📋 أتُحِبُّ أنْ تَراهُم؟ 🔻آیا دوست داری آنها را ببينی؟ 🔸 عرض كردم: آری، ای فرزند رسول خدا! امام هادی عليه‌السلام با دست مباركش اشاره فرمود كه: پشت پرده وارد شو! 📋 فَدَخَلتُ فإذاً أنا بِالقَومِ قُعودٌ و بينَ أيديهِم فاكهةٌ يَأكُلُون. 👈 من وارد شدم، ناگاه دیدم همه آن غلامان نشسته‌اند و در برابر آنان ميوه‌هایی است كه مشغول خوردن آنها هستند. 📚الثاقب فی المناقب، ص۵۲۹ ✍ خوشا سَری که شود خاکِ پای حضرتِ هادی خوشا دلی که پَرد در هوای حضرتِ هادی به چشمِ بسته خدا را به روی باز ببیند به دیده هر که نَهد خاکِ پای حضرتِ هادی زِ قبر و برزخ و فردای محشرش نَبُود غم کسی که زادِ رَهش شد وِلای حضرتِ هادی به سیم و زَر نَکُند اِعتنا کسی که به عالَم طَلب کُند نظرِ کیمیای حضرتِ هادی به سعی بنده نیاید به دست، قُربِ خداوند مگر که درک کُند دل، صَفای حضرتِ هادی کسی که جانِ جهان بود، داد جانْ به غریبی هِزار جانِ مُقدّس فدای حضرتِ کانال رأس الحسین علیه السلام 👇 🆔@hossinemazlom
💐💐💐 شخصی به حضرت هادی علیه السلام نامه ای نوشت..... ادامه در تصویر فوق 👆 🟩فوق‌العاده زیبا کانال رأس الحسین علیه السلام 👇 🆔@hossinemazlom
⭕️مقتل شماره 160 🩸امام‌حسن عسکری علیه‌السلام، با «گریبان چاک‌داده» ، «پاهای برهنه» و «بدون‌ عمامه» در عزای پدر بزرگوارش حاضر شد ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که خبر شهادت امام هادی علیه‌السلام به گوش معتمد عباسی رسید امر کرد که اهل سامرا با سواره هایشان پی جنازه‌ی امام علیه‌السلام بروند و ایشان را تا دم قصر خودش بیاورند تا بر جنازه‌ی مطهر امام علیه‌السلام نماز بخواند. برخی از شیعیان نیز بر در خانه امام هادی علیه‌السلام جمع شده بودند؛ 📋 و خَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ حَافِيَ اَلْقَدَمِ مَكْشُوفَ اَلرَّأْسِ مُحَلَّلَ اَلْأَزْرَارِ خَلْفَ اَلنَّعْشِ مَشْقُوقَ اَلْجَيْبِ مُخْضَلَّ اَللِّحْيَةِ بِدُمُوعٍ عَلَى عَيْنَيْهِ ▪️در این هنگام بود که امام حسن عسکری علیه‌السلام از خانه خارج شده در حالی که پایش برهنه بود و عمامه بر سر نداشت؛ گریبان دریده بود و آن‌قدر گریسته بود که محاسنش در اشک چشمانش غوطه‌ور بود... 📚الهدایة الكبری ج۱ ص۲۴۸ ✍ آه ... یا امام حسن عسکری ... «گریبان چاک دادن‌تان»، دل ما را به همان ساعت دردناکی می‌کشاند که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ثُمَّ وُضِعَ رَأسُ الحسينِ عليه‌السّلام بينَ يَدَيهِ ... ▪️مخدّرات را وارد مجلس یزید لعین کردند و سر مطهر سیدالشهدا علیه‌السلام را جلوی او گذاشتند... 📜 و أمّا زينبُ فإنّها لَمّا رَأَتْ رأسَ الحسينِ عليه‌السّلام أَهْوَتْ إلى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوتٍ حَزينٍ، يُقرِحُ الكَبِدَ، و يُوهي الجِلْدَ: ▪️و اما زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها تا نگاهش به سر مطهر برادر افتاد، دست انداخت و گریبان چاک داد سپس با ناله‌ای جگرسوز فریاد زد: «يا حُسيناه! يا حَبيبَ جَدِّهِ الرَّسولِ! و يا ثَمَرَةَ فُؤادِ الزّهراءِ البَتولِ! يا ابنَ بِنتِ المصطفى! يا ابنَ مكّةَ و مِنى! يا ابنَ عليٍّ المرتضى!» 📚مثير الأحزان، ص۱۰۰ 📝 وقتی که دور از تربت پیغمبر افتاد غمهای عالم بر دل او یکسر افتاد گاهی به یاد روضه جدِّ غریبش گه یاد مادر اشکش از چشم تر افتاد بزم شراب و آیه تطهیر ، ای وای راهش بمیرم من کجاها آخر افتاد این روضه اما تازگی دارد؟ ندارد حق داشت یاد زینب غم پرور افتاد بزم یزید و عمه سادات ،ای وای بعد از برادر چه غریب و مضطر افتاد ای کفیل زینب الحوراء ؛ اباالفضل! بین حرامی خواهرت بی یاور افتاد چشمان خود را بست از خجلت برادر در طشت، چشمش تا به چشم خواهر افتاد چوب یزید بی حیا تا رفت بالا دیدند در مجلس که از پا دختر افتاد آنقدر زد با خیزرانش بی مروت دندان بشکسته در آن طشت زر افتاد... کانال رأس الحسین علیه السلام 👇 🆔@hossinemazlom
⭕️مقتل شماره 161 🩸کسانی که قصد کُشتنِ امام هادی علیه‌السلام را داشتند، در مقابل آن حضرت به سجده افتادند ... در نقل‌ها آمده است: روزی کینهٔ متوکل ملعون از امام هادی علیه‌السلام آن‌قدر بالا گرفت که دستور داد چهار نفر از اهالی خزر را برایش حاضر کنند؛ مأموران حاضر شدند و متوکل به هر کدام شمشیری داد و به آنها دستور داد، وقتی‌که حضرت هادی علیه‌السلام وارد مجلس شد با شمشیر به او حمله کنند و با خود می‌گفت: به خدا قسم پس از کشتن بدنش را آتش می‌زنم. 🥀 راوی گوید: من گوشه‌ای ایستاده بودم که در همین گیر و دار، حضرت ابوالحسن امام هادی علیه‌السلام وارد شد ... من دیدم امام علیه‌السلام در موقع آمدن لبهایش به دعایی تکان می‌خورد و هیچ ناراحتی و وحشتی ندارد؛ 📋 فَلَمَّا بَصُرَ بِهِ الْمُتَوَکِّلُ رَمَی بِنَفْسِهِ عَنِ السَّرِیرِ إِلَیْهِ وَ هُوَ سَبَقَهُ وَ انْکَبَّ عَلَیْهِ فَقَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ یَدَهُ وَ سَیْفُهُ بِیَدِهِ ▪️تا متوکل ملعون چشمش به امام هادی علیه‌السلام افتاد خود را از تخت به زیر انداخت و خود را به آن حضرت رساند و دست و پیشانی او را بوسید و در حالی که شمشیر در دست داشت می‌گفت: آقا یا ابن رسول اللَّه! ای بهترین خلق خدا! پسر عمو و مولایم یا ابا الحسن!... 🥀 سپس متوکل گفت: آقا ! چه چیز موجب تشریف فرمایی شما در این موقع گردیده؟ امام علیه‌السلام فرمود: پیکی از طرف شما آمده و گفت: متوکل شما را می‌خواهد؛ متوکل گفت: دروغ گفته زنازاده! هرجا می‌خواهید، تشریف ببرید! سپس روی به حاضرین نموده و گفت: از آقا و مولای من و خودتان مشایعت کنید. 📋 فَلَمَّا بَصُرَ بِهِ الْخَزَرُ خَرُّوا سُجَّداً مُذْعِنِینَ ▪️همین‌که امام علیه‌السلام خواستند از قصر متوکل بیرون بیاید، تا چشم آن چهار نفر اهالی خزَر به آن حضرت افتاد، با حال اقرار به عظمت ایشان، به سجده افتادند. 📚 الخرائج و الجرائح،ج ۱ ص۴۱۹ ✍ آه ... یا امام هادی ای‌کاش همانگونه که شمشیر از دست متوکل و آن چهار نفر افتاد، در گودال قتلگاه هم شمشیر از دست شمر و آن چهل نفر حرامیِ ملعون می‌افتاد... ➖ ما را کُشته است آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ... وَ بَقِيَ الحُسينُ علیه‌السلام مَكبُوبًا عَلَى الأرضِ مُلَطّخًا بِدَمِهِ ثَلاثَ سٰاعاتٍ ▪️حدود سه ساعت بود که سیدالشهدا علیه‌السلام بی‌رمق بین گودال، در خون خودش غوطه‌ور افتاده بود. 🥀 دائماً لب‌های خشکش به هم می‌خورد و می‌فرمود: صَبرًا عَلَى قَضائِك لا الٰهَ سِواكَ يا غياَث المُستَغيثين 📜 فَاِبْتَدَرَ إلَيْهِ أربَعونَ رَجُلاً كُلٌّ مِنهُم يُريدُ حَزَّ نَحرِهِ و عُمَرُ بنُ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ يَقولُ: يا وَيلَكُم! عَجِّلوا عَلَيْهِ ▪️در آخر چهل حرامی پیشی گرفتند تا سرِ مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام را جدا کنند؛ عمر بن سعد ملعون هم دائمًا می‌گفت: وای بر شما! هرچه زودتر کارش را تمام کنید! 🥀 شَبث و سنان ملعون به ترتیب وارد گودال شدند تا سر مطهرش را جدا کنند؛ اما پس از لحظاتی یکی پس از دیگری وحشت‌زده از گودال قتلگاه بیرون آمدند. 🥀تا اینکه در نهایت شمر ملعون به سنان لعین گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چرا دست کشیدی؟ سنان گفت: وای بر تو! چشمانش را به رویم باز کرد و شجاعت پدرش را به خاطرم آورد که از کشتن او دست کشیدم. پس شمر به او گفت: 📜 إنّي لأقتُلُهُ سَواءً شَبِهَ المُصطفىٰ أو عَلِيّ المُرتضىٰ؛ فأخَذَ السّيفَ مِن يَدِهِ، و رَكِبَ صَدرَ الحُسينِ علیه‌السلام... ▪️این من هستم که او را می‌کشم؛ حال چه شبیه مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد و چه شبیه علیّ مرتضی علیه‌السلام؛ پس شمشیر را از دست سنان گرفت و وارد گودال قتلگاه شد و از سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام بالا رفت... 📚مقتل أبومخنف (مشهور)،ص۹۳ 📚اسرارالشهادة ص ۴٢۶ 📝 ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر زینب بیا ، این شمرِ با پا رفته منبر را ببر چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیرزن از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست دامن کشان، دام‍ن بیاور با خودت سر را ببر ناله بزن، فریاد کن؛ اما همه‌ش بی‌فایده است این شمر، از اینجا نخواهد رفت؛ مادر را ببر ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن پیراهنش را بر زمین بگذار، معجر را ببر انگشتری که ضربه خورده در نمی‌آید ز دست جایش، النگوی من و این چند دختر را ببر من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام از بین نامحرم بیا عباس! خواهر را ببر... کانال رأس الحسین علیه السلام 👇 🆔@hossinemazlom