eitaa logo
خوشبختی با روانشناسی اسلامی
3.7هزار دنبال‌کننده
711 عکس
229 ویدیو
12 فایل
جعفرهوشیاری دکترای روانشناسی هیئت علمی دانشگاه پژوهشگرروانـشناسی اسلامی ش پروانه نظام روانشناسی ۷۵۵۸ هیئت مدیره انجمن روانشناسی اسلامی مــشـاور پیش از ازدواج و زوج درمانگر مشاور خانواده قوه قضاییه ۱۲۹۷۱ مشاوره در تهـران و قم دریافت نوبت 👇🏻 @M_M_I_R
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺💛💛🌺 👌 که 🤚دستانش دارد، گیسوانش 🧕در جوانی شده، ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ 📍ﻭ ﺭﻧﮓ ﻫﺎﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻓﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻭ 👌 " ﺍﺳﺖ😍 ┏━ᬉ━〰️〰️🌺〰️┓ 🆔@houshyari_jafar575 ┗━〰️〰️〰️〰️━ ⃟❤️ᬉ
❤️ ❤️ 🔴 ، پر نشاط میخواهند نه وسواس وبدبین وکارای اینکه همش یکجا بشینید کتاب بخونید فیلم ببینید مدام سرتون تو گوشیتون باشه! اینکه همش، بنالید، بزنید ❌اینکه همش بگید کن حوصله ندارم📛 ولم کن📛 برو بابا📛 کم کم را از دست میدهید🚫 تـــــا میتوانید مردرا نوازش کنید غـــرور بیجا ممنوع 👈 و زن،یه شاه کلیده تامرد عشق بازی با زن داشته باشه البته فیلم بازی نکن، از عمق وجود بخوادش✅ ┏━ᬉ━ℒℴνℯ〰️🌺〰┓ https://eitaa.com/joinchat/3612409958Cb7831b5a24 ┗━〰️〰️〰️〰️〰〰━ ⃟ᬉ
که بشکند ؛ شاید ... بخوابد ... غذایت را کند ... کودکانت را کند ... 👀اما داشت ... ┏━ᬉ━ℒℴνℯ〰️🌺〰┓ https://eitaa.com/joinchat/3612409958Cb7831b5a24 ┗━〰️〰️〰️〰️〰〰━ ⃟ᬉ
که به طولانی می رسد، کم توقع نیست. نیست. نیست. به این نتیجه رسیده 👈 که حرف زدنش مساویست با یا هیاهو... هیچ گاه از ادامه دار یک زن نباشید. زن اغلب ساکت، یا مرده ای است در درون؛ یا آتشی است که فقط در درون دارد... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━ᬉ━ℒℴνℯ〰️🌺〰┓ https://eitaa.com/joinchat/3612409958Cb7831b5a24 ┗━〰️〰️〰️〰️〰〰━ ⃟ᬉ
الحسود لایسود روزگاری در سرزمینی، بود بسیار ، همسایه‌اى داشت به نام خواجه سلمان كه ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى‌برد ونسبت به او حسادت می کرد و مى‌كوشید كه اندكى از نعمتهاى آن مرد شریف را كم كند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى‌برد و خواجه به حال خود باقى بود. ✒️عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را به آنها داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى‌الحال مردند. خبر به حاكم شهر رسید و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع، پس از یكى دو روز مرد... این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد. ┏━ᬉ━ℒℴνℯ〰️🌺〰┓ https://eitaa.com/joinchat/3612409958Cb7831b5a24 ┗━〰️〰️〰️〰️〰〰━ ⃟ᬉ