eitaa logo
حوض خون ؛روایتی اصیل از نقش آفرینی بانوان ایثارگر درپشتیبانی جبهه های نبرد ۸ سال دفاع مقدس
140 دنبال‌کننده
549 عکس
195 ویدیو
11 فایل
⭕ حوض خون : @houzekhoon ⭕ روایتی اصیل از رخت‌شویی بانوان مبارز و ایثارگر در سال‌های دفاع مقدس و پشتیبانی جبهه ⭕ با حضور بانوی ایثارگر صغری بستاک ( از راویان اثر ) 🆔️ 🆔️ @Bostak1337
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴هم‌اکنون؛ بیمارستان شهید کلانتری اندیشمک(یادمان حوض خون) 🔳مراسم رونمایی و انتشار تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب «حوض خون» در «دوازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» 📖 کتاب «حوض خون» به نویسندگی فاطمه‌سادات میرعالی روایتی از مجاهدت بانوان اندیمشکی از رخت‌شویی در دوران دفاع‌مقدس در بیمارستان شهید کلانتری اندیشمک است. ⭕️سفارش آنلاین کتاب با تخفیف 20درصد: instagram.com/raheyarpub basalam.com/raheyar vaketab.ir@Raheyarpub
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
این فیلم هم مربوط بود به دیروز پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک که باز قراربود این نوجوانان برای پذیرایی راهیان نور وارد بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بشوند نگهبانان درب بیمارستان از ورودشان جلو گیری میشود
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
صدا ۰۰۵.mp3
زمان: حجم: 2.9M
حجت الاسلام والمسلمین موسوی امام جمعه اندیمشک در خطبه های نماز جمعه ی این هفته : تصمیم عجولانه اخیر و ممانعت از ورود اعضای موسسه ی شهید زیوداری، راویان و نویسندگان حوض خون به یادمان بیمارستان شهید کلانتری در اوج حضور راهیان نور و مسافرین نوروزی یک بی خردی بود عاملان اصلی و آقایان تهران پاسخگو نبودند کسانی که قلم زدند و در این مسیر تلاش کردند خیلی راحتتر می توانند روایتگری کنند
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
. سلام رفتم به بچه ها سر بزنم چند نوجوان پیاده آمده بودند برای بازدید یادمان حوض خون می گفتند بنر تبلیغ یادمان را دیده ایم ولی نگهبان ورودی راهشان نداد😢 می گفتند ما یک کاروان چهار نفره هستیم چرا جلوگیری می کنید
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
💠 عجب صبری داری مادر! 🔻اسفند ۶۲ عملیات خیبر بود. علیرضا هم جبهه بود. صبح تا شب لباس و ملافه شستم. شب از شدت خستگی بیهوش افتادم. خواب دیدم عده ای لباس نیروی دریایی پوشیده اند. علیرضا هم بینشان بود. آمد پیشم و دست راستش را نشان داد سه تا درجه قرمز روی دستش بود. 🔻گفتم: «کی می آی؟» گفت: «اینها درجه هام بودن من شهید شدم مادر شما هم صبور باش و هرکس چیز دیگه ای درباره من بهت گفت قبول نکن.» دستش را برایم تکان داد و رفت. 🔸از خواب پریدم نماز خواندم ، صبحانه خوردم و آماده شدم حال عجیبی داشتم یکی در زد باز کردم پاسدار بود. گفت: «خانم زارع؟» گفتم: «بله.» گفت: «میشه با شما حرف بزنم؟» گفتم: «علیرضا شهید شده...» سرم را بالا گرفتم و ادامه دادم: «... خدایا شکرت.» 🔻گفت: «عجب صبری داری مادر شنیدم پیکرش را نتوانسته اند بیاورند عقب گفتم فدای امام حسین» چادرم را کشیدم روی سرم و رفتم داخل خانه سجاده را پهن کردم و دو رکعت نماز شکر خواندم به بچه ها چیزی نگفتم سوار سرویس شدم و رفتم رخت شویی به روی خودم نیاوردم. 📚 برشی از کتاب "حوض خون" به قلم فاطمه سادات میرعالی خاطراتِ ۶۴ بانوی اندیمشکی‌ که در رخت‌ شوی‌ خانه‌ بیمارستان کلانتری اندیمشک، داوطلبانه پتوها و البسه‌ رزمندگان را می‌شستند و ترمیم می‌کردند. @Yadshohada