شبیه دخترکِ کوچکِ تنهایی
که داغِ پدر دیده و در کنجِ خانه زانویِ غم بغل گرفتهست و موهای آشفته اش را دور انگشتان نازکش میپیچد و میپیچد و میپیچد و صدای قلبش را واضح میشنود. مستأصل و حیرانم.
من روایتِ زینب را در هنگامهی از دست دادنِ پدر نخواندهام! شرح حال حسنین را نمیدانم ولیکن تا مغزِ استخوانم میسوزد وقتی که به یک عمر مظلومیتِ علی ع میاندیشم...
اصلا شبِ بیست و یکم مگر روضه میخواهد؟ مگر شرح و قصه و مرثیه ميخواهد؟ آدمی اگر دل داشته باشد و عاشقی بداند بی مقدمه چشمانش قطره قطره اشک میریزند.
نه فقط چنین شبی که علی ع را مردمِ بی بصیرت یک عمر به شهادت رساندند.
شهادت
مولایمان علی، کسی که پدرِ خاک بود و عزیز ترینِ پیامبر ص را تسلیت عرض میکنم :)
#طلبهیجوانِحزباللهی
#شهادت_امام_علی
#شب_قدر
حق هم دارد خب.
بیست و خوردهای سال حقاش را خوردند. دَم نزد. عدل ورزید زخم زبان زدند دَم نزد. دوشآدوش پیامبر خیبر از جا کَند، مرتدّش خواندند دَم نزد. بانویش را، دختر عمویش را جلوی چشماش زدند و لای دَر گذاشتند، دَم نزد. گفت قرآن را نوشتم، قرآن ناطقم، گفتند خارج از کتاب خدا عمل میکند، دَم نزد. یتیم هارا سوار دوشش کرد و قربان صدقهشان رفت، گفتند علی جنگطلب است و مردان را به کشتن میدهد، دَم نزد. قاتل خودش را، حتی ابنملجم را بخشید و از حقاش گذشت، گفتند علی زمانشناس نیست، دَم نزد.
دَم نزد نه برای اینکه نمیتوانست، که میتوانست با برق شمشیرش سیلیزننده را سر ببرد و ناحقگو را فلج کند و حاکم نامشروع را کمر بشکند، ولی به فکر دیناش، اعتقادش و پیامبرش قدم برداشت و ریاست برایش از آب بینی بز هم پستتر بود.
بله، دَم نزد دَم نزد دَم نزد تا اینکه وقتی شمشیر زهرآگین نشست بر فرق سر مبارکشاش، لبخند زد و داد زد که رستگار شدم. سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم.
اینک شما و وحشت دنیای بی علی...
#طلبهیجوانِحزباللهی
#شهادت_امام_علی
#شب_قدر