💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📘 روایت پنجم: خدمت به مردم...
🌕 خیلی صحبت کردیم که با این اوضاع و شیوع کرونا امسال اردوی جهادی را برگزار کنیم یا نه؟
نگرانی مان بیشتر به خاطر این بود که مبادا اهالی منطقه هم مبتلا شوند.
بعد از کلی بحث و بالا پایین کردن اردو منتفی شد.
دیدم که ناراحت است و افسوس میخورد اما چه میشد کرد؟
...
صبح که پیش دوستان رفتم نیامده بود.
رفته بود بیمارستان قرنطینه مبتلایان به کرونا. قبلش برای خانه خرید کرده بود و وصیتش را هم نوشته بود.
گفته بود مهم #خدمت_به_مردم است. آنجا و اینجا چه فرقی میکند.
📝 راوی: محمد ندیری
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
💠💠 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📘 روایت بیست و ششم: طلبه نگاشت (٢)
🌸 لبخند و اشتیاق پسری که با همسرش آمده بود تا بعد از چند روز، پدر پیرش که به لطف خدا حالش خوب شده بود را از بیمارستان ببرد، دیدنی بود. انگار سالها او را ندیده بودند.
🌸 بیماری که تا اذان گفتند گوشهای مشغول نماز شد و بیماری دیگر که عصرگاهان وقتی از خواب بیدار شد، اول از جهت قبله سؤال کرد.
🌸 طلبه ای که با چند شاخه گل نرگس و با شعار «یا صاحب الزمان، امید زندگی ام تویی» روی روپوش آبی رنگش، به یاری بیماران شتافت.
🌸 پرستاری که گفت: صادقانه میگویم که تا قبل از این، ذهنیت بدی از طلبهها داشتم اما الآن کاملا نگاهم تغییر کرده و وقتی برای دوستانم تلاش طلاب را نقل میکنم، متعجب میشوند.
🌸 پرستاری که لحظهای در طول ۷ ساعت ندیدمش که بنشیند و دائماً به بیمارانش سر می زد.
🌸 بیمارانی که حاضر نبودند با وجود بد حالی کارشان را به ما بسپارند و با وجود ضعف جسمی، تلاش می کردند خودشان کارشان را انجام دهند.
🌸 پرستارانی که هنگام نیاز به احیای قلبی بیماری، سراسیمه به سمت او میرفتند و برای برگرداندن او به زندگی، دورهاش میکردند.
🌸 زن و شوهری که هر دو در لباس پرستاری، بدون حتی یک روز استراحت، دوشادوش هم به بیماران کمک میکردند.
🌸 پرستارانی که حدود ساعت ۴ عصر، آرام آرام شروع به ناهار خوردن می کردند.
🌸 پرستاری که با دو جعبه شیرینی، خبر میلاد امام جواد علیه السلام را برای پرستاران و بیماران آورد و بخش را غرق شادی کرد...
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
@howzehenghelabi
💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📗 روایت هفتم: چرا طلبه ها به بیمارستان می روند...
✅ برایم سؤال شده بود که چه ضرورتی دارد طلبه ها وارد این کار شوند. اصلا این یک کار تخصصی است؟ طلبه و پرستاری؟
پیش خودم گفتم خوبه که طلبه ها همیشه جلودار باشند؛ ولی خوب اینجا کار خاصی از دستشون بر نمیاد.
💠 ولی ظاهرا مسئله چیزی برخلاف تصورم بود. مسؤول یک بیمارستان دیگر امشب تماس گرفته بود و اصرار می کرد که حتماً ٣٠ نفر از طلبه هایتان فردا بیایند بیمارستان ما. کارتان در بیمارستان قبلی خیلی مؤثر بوده.
❓برایم دوباره سؤال شد که طلبه ها در بیمارستان چکار می کنند؟ وقتی ریز شدم دیدم رئیس بیمارستان حق داشته.
بیمارهایی که در قرنطینه بودن اجازه نداشتن همراه بیارن. چون مثلا در یک بخش اگه بیست سی نفر بستری باشن و هر کدام هم یک همراه داشته باشن اوضاع خیلی ناجور می شد. در حالی که الان هر یک طلبه به جای این ٣٠ نفر کار همراه بیمار رو انجام می ده. قرص هاشون رو می ده. آب دستشون می ده و از همه مهم تر پای درد دلشون می شینه و بهشون قوت قلب می ده. همین چند کار ساده و به جا، هم برای کادر پزشکی و هم برای بیمارها خیلی مفید واقع شده...
📝 راوی: حجت الاسلام و المسلمین عصاره
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
🌐🌐 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📘 روایت سی و ششم: بیدارشدم...
🌀 یکی از رفقای طلبه جهادی تعریف میکرد میگفت:
تو بیمارستان با یه بیمار کرونایی رفیق شدم که بعد از چند روز مرخص شد، منم دورادور پیگیر احوالاتش بودم، رفاقتمونم خیلی صمیمی شده بود.
💠 بعد از چند روز خودمم مریض شدم و تو خونه خودمو قرنطینه کردم، همون رفیقم زنگ زد، بهش گفتم منم مریض شدم، خیلی ناراحت شد گفت خدا شفا بده.
🔹چند روزی گذشت حالم خوب شد، وقتی مطمئن شدم مشکلی ندارم دوباره رفتم بیمارستان برای کمک به بیمارا، یه شب که بیمارستان بودم رفیقم زنگ زد، احوالم رو پرسید گفت کجایی گفتم حالم خوبه شده الانم بیمارستانم، دیدم لحن صداش عوض شد گفت داداش چرا دوباره رفتی؟نمیگی مبتلا میشی؟خیلی مواظب باش، خلاصه قطع کرد، منم به کارم ادامه دادم.
🔸 بعد از چند روز رفیقم زنگ زد گفت میام ببینمتون، وقتی اومد باهم رفتیم سر مزار شهدای گمنام و مدافع حرم سوریه، داشتیم راجع به کارای بیمارستان صحبت میکردیم، رفیقم گفت یه چیزی بهت میگم شاید باورت نشه، گفتم چی؟ گفت من مدتها بود که دیگه نماز نمیخوندم، اون شب که زنگ زدم و شما گفتید دوباره رفتید بیمارستان، گوشی رو که قطع کردم و بلند شدم، وضو گرفتم و سجاده رو انداختم و گفتم: #الله_اکبر
🌕 خانومم هاج و واج نگام میکرد، بعد نماز بهش گفتم این طلبه ها جونشونو کف دست گرفتن برا اینکه ما بیدار بشیم اونوقت من تو خواب غفلت حتی نمازامو نمیخونم. حاشا به غیرتم.
🔆 در تاریخ ثبت کنید کرونا من را نجات داد...
✍ راوی: حجت الاسلام علی اصغر محمدی راد
🆔 @hoseynie_ershad
🆔 @howzehenghelabi