حوزه هنری انقلاب اسلامی
روایت یک شهر مقاوم-۲ ◾️ گوشهای نشستهبود و آرامآرام اشک میریخت. میگفت با پسرم قرار دارم اما هرچ
روایت یک شهر مقاوم-۳
⚫️ گروهی از نویسندگان و محققان تاریخشفاهی در #کرمان حضور دارند و راویِ احوالات این شهر زخمی اما مقاوم در این لحظات سخت هستند. قسمت #سوم خردهروایتهای #راویان_کرمان را میخوانیم:
◾️ از شهرستان انار آمدهبود. اطراف کرمان. همراه با چهارده نفر از دوستانش. یک گروه جهادی بودند و میخواستند در میزبانی از زائران حاجی سهیم باشند. نوجوان قصهی ما گرمِ خادمی بود که صدای انفجار اول را شنید. برخلاف موج جمعیت، رفت سمت منبع صدا. میخواست کمک کند. تکههای پیکرها را از زمین برمیداشت و برای مردم راه باز میکرد. اینها را که میگفت دستش میلرزید. جهادگر بود. موج انفجار دوم زمینگیرش کرد. حالا توی بیمارستان بستری بود. با آن موهای بور و چشمهای عسلی در زمینهی سفیدِ بيمارستان زیبا جلوه میکرد. بهشوخی بهش گفتم حالا با این درجهی جانبازی راحت کنکور قبولی! لبخند کمرنگی زد و گفت نه آقا، ما لیاقت این حرفها را نداریم. نگران دوستانش بود و ما نگران خودش. هنوز داخل بخش بودیم که دیدیم آقای دکتر پروندهاش را داد دستش. مرخص شد.
🆔 @hozehonari_ir