eitaa logo
بسم الله الرحمن الرحیم
726 دنبال‌کننده
337 عکس
214 ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبر ص فرمودند: صلاة المغرب فهي الساعة التي تاب الله على آدم و كان بين ما أكل من الشجرة و بين ما تاب عليه ثلاثمائة سنة من أيام الدنيا و في أيام الآخرة يوم كألف سنة من وقت العصر إلى العشاء فصلى آدم ثلاث ركعات ركعة لخطيئته و ركعة لخطيئة حواء و ركعة لتوبته‏ فافترض الله عز و جل هذه الثلاث ركعات على أمتي و هي الساعة التي يستجاب فيها الدعاء فوعدني باستجابة لمن دعاه فيها. نماز مغرب هنگامى است كه خداوند توبه آدم (ع) را پذيرفت و فاصله ميان خوردن آدم از درخت ممنوع تا پذيرفته شدن توبه ‏اش بر حسب زمان اين دنيا سيصد سال بوده و بر طبق زمان در آخرت كه هر روزش هزار سال است، در فاصله ميان نماز عصر تا نماز عشاء بوده است و آدم سه ركعت نماز گزارد، ركعتى براى پوزش از خطاى خود و ركعتى براى پوزش از خطاى حواء و ركعتى براى پذيرش توبه ‏اش، خداوند اين سه ركعت را بر امت من واجب فرموده است و اين ساعتى است كه دعا در آن پذيرفته مى‏ شود و خدا به من وعده فرموده است هر كس در آن ساعت دعا کند، دعايش را مستجاب فرمايد. 📚 روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة) ؛ ج‏2 ؛ ص316. 🆔 @huoooo
چوب خدا! شیخ حسنعلی نخودکی می فرمودند: « در ایام دهه اول محرم، به منظور شرکت در مجلس مصیبت حضرت سید الشهداء علیه السلام به منزل عالم عارف مرحوم حاج سید حسین نایب الصدر خاتون آبادی رفته بودم.  مشیر السلطنه پیشکار ظلّ السلطان خدمت آقا بود. عرض کرد که جعبه جواهری متعلق به ظل السلطان در اطاق خوابش گم شده است او اکنون عده ای را زندانی کرده است و زجر می‌دهد، و می‌گوید که اگر نتوانم مال خود را حفظ و پیدا کنم چگونه می‌توانم اموال مردم را حفظ کنم؟ مردم بی گناهی به خاطر این موضوع زیر شکنجه هستند. من(نخودکی) به او گفتم به ظل السلطان بگویید که اگر دزد را نخواسته باشد، من مال او را به او نشان خواهم داد.  فردای آنروز مشیرالسلطنه خدمت آقا آمد و عرض کرد که ظل السلطان حاضر شده است. به او گفتم ظل السلطان باید این موضوع را بنویسد و کتباً تعهد کند که دزد را نخواهد خواست، زیرا بعد از پیدا شدن جواهرات ممکن است بگوید دزد را هم می‌خواهم.  فردای آن روز مشیر السلطنه آمد و تعهد نامه ظل السلطان را به خط خود او آورد.  گفتم: به او بگویید در خارج از شهر در فلان نقطه قنات متروکه ای است، در داخل چاه زمین را حفر کنند، جواهرات آنجا است. پس از یافتن جواهرات به فاصله چند روز مشیر السلطنه آمد و گفت: ظل السلطان می‌گوید: من دزد را می‌خواهم.  فردای آنروز من به ساختمان حکومتی نزد ظل السلطان رفتم و به او گفتم: شما فرزند ناصر الدین شاه، پادشاه این مملکت، و حاکم اصفهان می‌باشید، پس چگونه به خود اجازه می‌دهید که تعهد و امضاء خویش را نادیده بگیرید و آنرا بی اعتبار سازید؟  ظل السلطان گفت من این حرفها را نمی‌فهمم، من دزد را می‌خواهم. به او گفتم: من اول شرط کردم که نمی‌توانم دزد را به شما نشان دهم و شما هم قبول کردید، حال نیز می‌گویم که این کار از من ساخته نیست.  ظل السلطان گفت: من دستور می‌دهم که تو را فلک نمایند تا اقرار کنی که دزد کیست. سپس به فرّاشها دستور داد که چوب بسیار با سه پایه آوردند و آنگاه گفت: این شیخ را به حیاط ببرید و مضروب نمایید. کار که به اینجا رسید گفتم اگر قرار است من مضروب شوم، تو به این امر سزاوارتری.  لذا(به فرشته ها) امر کردم که او را به حیاط باغ حکومتی بردند و به پایه ای بستند و شروع کردند به چوب زدن او. فرّاشها و خدمه ای که آنجا بودند جلو رفتند که ممانعت کنند اما خودشان نیز مضروب(فرشته ها) شدند. و پا به فرار گذاشتند. من نیز همان ساعت مستقیماً از باغ حکومتی به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام عازم مشهد شدم و از یکی از آشنایان خواستم که به منزل ما برود و به مادرم خبر دهد.  بعداً یکی از محترمین اصفهان نقل کرد که مشیرالسلطنه گفت: ظل السلطان مدت نیم ساعت چوب می‌خورد و کسی جرأت نزدیک شدن به او را نداشت، تا آنکه موکّلین(فرشته ها) او را واگذاشته و رفتند.  آنگاه او را برداشتیم و به بستر منتقل کردیم. پس از یکساعت به هوش آمد و پرسید آن شیخ کجا است؟ گفتیم نمی‌دانیم کجا رفت. مشیرالسلطان می‌گفت: از آن به بعد هرگاه شخصی معمم و روحانی مراجعه می‌کرد، ظل السلطان می‌گفت با او مماشات کنید و کارش را انجام دهید.  به او می‌گفتیم: هر کس آن شیخ نمی شود. می‌گفت: آری، اما احتیاط کنید.😁 📚 نشان از بی نشانها. 🆔 @huoooo
امام صادق ع: إن ستة لا تحجب لهم عن الله دعوة الإمام المقسط و الوالد البار لولده و الولد الصالح لوالده و المؤمن لأخيه بظهر الغيب و المظلوم يقول الله تعالى لأنتقمن لك و لو بعد حين و الفقير المنعم عليه إذا كان مؤمنا. شش نفر دعايشان مستجاب مى‏ شود: ۱. دعای امام عادل. ۲. دعای پدر نيكوکار از براى فرزند خود. ۳. دعاى فرزند صالح براى پدر خود. ۴. دعاى مؤمن از براى برادر مؤمن خود در غيبت او. ۵. دعاى مظلوم، حق سبحانه مي فرمايد هر آينه انتقام مي كشم از براى تو اگر چه بعد از روزگارى باشد. ۶. دعاى فقير از براى كسى كه انعام مي كند بر او اگر مؤمن باشد. 📚 معدن الجواهر و رياضة الخواطر ؛ ص55. 🆔 @huoooo
امام صادق ع: إذا أبطأت الأرزاق عليك فاستغفر الله يوسع عليك فيها. هر گاه رزق تو به تأخير افتاد، پس استغفار كن که رزقت وسعت می يابد. 📚 جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص142. 🆔 @huoooo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا شما در سیاست دخالت می کنید؟ جواب از آیت الله کاشانی... 🎙 امام خمینی رحمه الله 🆔 @huoooo
امام صادق ع‏: من استغفر الله بعد العصر سبعين مرة غفر الله له ذلك اليوم سبعمائة ذنب فإن لم يكن له ذنب فلأبيه فإن لم يكن لأبيه فلأمه و إن لم يكن لأمه فلأخيه و إن لم يكن لأخيه فلأخته فإن لم يكن لأخته فللأقرب فالأقرب. هر كس پس از نماز عصر هفتاد بار استغفار كند خداوند هفتصد خطاى او را مى‏ آمرزد و اگر او خطايى نداشته باشد از خطاهاى پدرش مى‏ آمرزد و اگر او نداشته باشد از خطاهاى مادرش مى ‏بخشد و اگر او نداشته باشد از خطاهاى خواهر و برادرش مى‏ بخشد و اگر آنها خطا نداشته باشند از خطاهاى نزديكان او به ترتيب قرابت ايشان مى‏ بخشد. 📚 روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة) ؛ ج‏2 ؛ ص327. 🆔 @huoooo
حضرت آیت الله سیّد عبد الکریم کشمیری (ره) هفتاد مرتبه استغفار بعد از نماز عصر برای روشنایی دل؛ چنانکه امام صادق (ع) فرمود: هفتصد گناه را خدا بیامرزد. ۱۰۰ مرتبه استغفار هنگام خوابیدن، برای آمرزش گناهان. مرحوم سیّد علی آقا قاضی (قدس) به این دو استغفار سفارش می‌کردند. 📚 کتاب پندهای آسمانی، ص ۲۰. 🆔 @huoooo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایتی راجع به خادم و باغبان مدرسه علمیّه ترشیز با یکی از اولیاء خدا علامه طهرانی رحمه الله می فرمودند: یکی از رفقای ما بیان کرد که: در ترشیز مدرسه‌ای است که چند حجره دارد و دارای طلاّبی نیز می‌باشد. من روزی به آن مدرسه رفتم دیدم باغبانی بسیار ضعیف و لاغر زمین را با کمال قدرت و قوّت بیل می‌زند؛ بسیار تعجّب کردم که شخص بدین ضعیفی این نیرو را از کجا آورده است؟! پیش آمدم و از باغبان سبب پرسیدم، باغبان آهی کشید و ساکت شد. چون اصرار کردم داستان خود را نقل نمود که: در این مدرسه شبی مردی فقیر با لباس‌های ژولیده آمده و به من گفت: شما در این مدرسه به من دو شب جای دهید! من گفتم در این مدرسه جا نیست، چون تمام حجرات را آقایان طلاّب سکنی گزیده‌اند. گفت: شما ببینید اگر بشود فقط جائی که من در این دو شب بخوابم برای من بس است و بعد از دو شب هم خواهم رفت. من یکی از حجرات مدرسه را که بی‌سقف بود و در آنجا زباله می‌ریختند گفتم اگر می‌توانی در اینجا زندگی کنی مانع نیست. قبول کرد، اسبابش را به من داد که برود و شب برگردد، رفت، شب آمد و اسباب خود را گرفت و در آن حجرۀ خراب رفت. نیمۀ شب که برای نماز تهجّد برخاستم دیدم نوری مدرسه را روشن کرده است مثل آنکه روز است، ولی این نور از آن حجرۀ خراب است؛ نزدیک آمدم دیدم آن شخص قرآن می‌خواند و این نور مانند دو عمودی از چشمان او به صفحات قرآن افتاده و پرتو‌اَش مدرسه را روشن کرده! چند لحظه‌ای به نظاره ایستادم و به حجره خود مراجعت کردم. اول صبح آمدم و داستان را از او پرسیدم، او انکار نمود. من بر اصرار افزودم او بر انکار، تا بالأخره چون جزئیّات قضیّه را گفتم دیگر نتوانست انکار کند، و از او تمنّا کردم که چیزی به من بدهد؛ او گفت: من شخص فقیری هستم، از مال دنیا بهره‌ای ندارم، گفتم: مقصود من مال نیست، از داستان واقعۀ دیشب مرحمتی کنید! نظری به من کرد قدری تأمل نمود سپس گفت: استعداد ندارید. من بر اصرار افزودم، دوباره تأمّل نموده، گفت: استعداد ندارید. من هم از خواهش خود دست برنداشتم تا راضی شد و گفت: من می‌خواستم در این مدرسه دو شب بمانم ولی از این به پس چهل شب می‌مانم تا به تو بهره‌ای برسانم؛ ولی هرچه من گفتم باید هیچ تخطّی نکنی! اولاً آنکه: در این چهل روز روزه بگیری، دوّم آنکه: هنگام افطار و سحور خوردن جز طعامی که خود من برای تو می‌آورم از هیچ طعامی لب نزنی! من قبول کردم. هنگام افطار و وقت سحر برای من غذا می‌آورد و من می‌خوردم؛ ده روز از این داستان گذشت دیدم نورانیّتی در من پیدا شده مثل آنکه تمام شهر ترشیز و خانه‌های آن و ساکنین خانه‌ها را می‌بینم، آن مرد هم مرتّب برای من غذا می‌آورد و تأکید می‌کرد که مبادا از غذای دیگری بخوری! ده روز دیگر گذشت دیدم نورانیّت من بیشتر شد مثل آنکه تمام شهر ایران و ساکنین آنجا را می‌بینم! باز هر شب آن مرد می‌آمد و دست از تأکید خود بر نمی‌داشت. ده شب دیگر گذشت دیدم مثل آنکه تمام کرۀ ارض و ساکنین و خصوصیّات او را می‌بینم. بالجمله شبها مرتّب می‌آمد و پیوسته در تأکید خود تکرار داشت تا یک شب مانده بود که چهل شب تمام شود، موقع غروبِ آفتاب گرسنگی بر من بسیار غلبه نموده بود و من به سجده افتادم و حال و رمق نداشتم، چون سر از سجده برداشتم دیدم طبقی در نزد من نهاده شده و سرپوشی بر روی آن قرار دارد، سرپوش را برداشتم دیدم غذای خوشگوار است، با خود گفتم از این غذا نباید بخورم زیرا که آن مرد دستور داده که تا من غذا نیاوردم از غذای دیگر نخور، ولی چون بسیار گرسنه بودم طاقت گرسنگی نداشتم و این غذا دل مرا برده بود با خود گفتم این غذا را مسلّماً آن شخص آورده است و چون در سجده بودم با من حرفی نزده، زیرا غیر او کسی نیست که برای من غذا آورد. خلاصه عقل و نفس من در جنگ شدند، بالأخره نفس غالب شد. چند لقمه‌ای که از غذا خوردم دیدم آن شخص به حالت عصبانی در را محکم بهم زد و وارد حجره شد و گفت: مگر آن‌قدر من تأکید نکردم که از آن غذای غیر غذای من نخوری؟! این غذا را گمرک‌چی نذر کرده بود و این نذر او است که خوردی! این را گفت و رفت و من دیگر او را ندیدم. تا به حال ده سال بیشتر است که عاشق او شده‌ام و او را ندیده‌ام، و این ضعف بدن در اثر عشق به اوست، و این قوّت بدن اثر آن چهل روز غذائی است که آن شخص برای من آورده است. 📚 مطلع انوار ج۳ ص۱۲۷. 🆔 @huoooo
خداوند متعال به حضرت داود ع وحى فرمود: يا داود كل ساعة لا تذكرني فيها عدمتها من ساعة. اى داود هر ساعتى كه در آن به ياد من نيستى آن را از ساعت عمر خود مشمار( يعنى بيهوده از دست رفته است و از آن بهره‏مند نشدى). 📚 إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي) ؛ ج‏1 ؛ ص49. 🆔 @huoooo