#خنده_تاخاڪریز
.
﴿آبگوشت🍵﴾
.
فروردینسال1365در مقر
"شهید محمد منتظری"
از مقرهای تیپ 44قمربنیهاشم؏ در نزدیکیسوسنگرد بودیم.
زير حملههوايیدشمنمشغولخوردن آبگوشتبوديم.
آنرا در یک سینیبزرگی ریختهبودیم وهمگیدور آننشستهبودیم.
برقکهقطعشد شیطنتها شروع شد.
هرکسکاریمیکرد ودر آن تاریکیسر به سر دیگریمیگذاشت.
.
باهماهنگیقبلیقرار شد
یکیاز بچهها از حوزهاستحفاظیآقای خدادادیلقمهایرا بردارد
کهایشانبا لحنخاصیگفت:
لطفا غواصاعزام نفرمایید
منطقهدر دید کاملرادار قراردارد!😂
با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچهها منفجر شد.
اینقدر فضا شاد شدهبود که کسیبه فکر حملههواییدشمننبود!
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
﴿🦋﴾روزهایاولیكه خرمشهر آزاد شدهبود تویكوچهپس كوچههای شهر برایخودمانصفا میكرديم.
پشتديوار خانهمخروبهای به عربی نوشته بود
"عاشالصدام"
يکدفعه رانندهزد رویترمز و انگشتبه دهانگزيد
+پس اين مرتيكهآشفروشه!
آنوقتبه ما میگويند جانیوخائنومتجاوز!☹️
كسیكهبغل دستشنشسته بود گفت:
-پاکآبرومونرو بردیپسر،عاش،بيسواد يعنیزند باد!🤣
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
﴿🌱﴾در منطقهو موقعيتما آتشعراق سنگينبودخصوصاً خمپاره.
بچهها عصبانیشدند
چند شباز اينماجرا نگذشتهبود كهدو سهنفر از برادران،داوطلبانهرفتند سراغ عراقیها
صبحباچندقبضهخمپارهانداز برگشتند
پرسيدم:اينها ديگر چيه؟
گفتند: آشباجايش! پلو بدون ريگهكه نمیشه😂
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
آقا مهدیفرمانده گروهانماندرست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتیکه میرفتیمتو جیهمانکرد.
همانشبزدیم بهقلبدشمنوتختهگاز جلو رفتیم.
صبحکلهسحر بود و من نزدیکسنگر آقا مهدیبودم که ناغافلخمپارهای سوت کشانو بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز.
زمینو زمان بهمریختو موجانفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانهکوبید زمین.😅
نعرهزدم: یامهدی! یک هو دیدمصدای خفهایاز زیر میگوید:
«خونهخراب، بلند شو، تو کهمهدیرا کشتی!»😑
از جا جستم. خاکها را زدمکنار. آقا مهدیزیر آوار داشت میخندید.
خودم هم خنده ام گرفت!😂
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
حسينهی گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حكم صحرای عرفات را داشت.
خلوتی برای بيتوته كردن.
در تمامی ساعتهای شبانهروز هر وقت به آنجا میرفتی در گوشه و كنار آن اوركت يا پتويي به سر كشيده در حالراز و نياز با خدای خود بود.
همواره دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسينيه پناه برديم.
خلوت بود.
جز يك نفر كه در گوشهای چمباتمه زده و پشت به در ورودی مشغول ذكر و فكر بود.
.
احدی نبود.
سلامی داديم و نشستيم.
تازهچشممان داشت گرم میشد كه يک مرتبه آن اخوی عابد و زاهد از جا جست و با صدای بلند و بیخبر از حضور ما گفت:
آخ جان گيلاس! اين يكي ديگر سيب نبود.😍🍒
بله، كاشف به عمل آمد كه رفيق ما از شر
وسواس خناس به حسينيه گريخته و سرگرم كارشناسی كمپوتهای اهدايی بوده است.😂
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
اولین عملیاتیبود که شرکت میکردم. بسکه گفته بودند ممکناست موقع حرکتبه سوی مواضع دشمن،در دلشب عراقیهابپرند تو ستونوسرتانرا با سیممخصوصازجا بکنند
دچار وهموترسشدهبودم.
ساکت و بیصدا در یک ستون طولانی کهمثل مار در دشتیصاف میخزید،جلو میرفتیم.
جایینشستیم.
یک موقعدیدمکه یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند.
کم مانده بود از ترس سکته کنم.
فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم.
با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد.
روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمانگفت:
دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیستکه کدام شیر پاک خوردهای به پهلویفرماندهکوبیده کههماناول بسم اللهدنده هایشخرد و روانهیعقبشده.
از ترسصدایشرا در نیاوردمکه آن
«شیر پاک خورده» من بوده ام!:😰😂
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
وسط عملياتخيبر،احمدیخودش را آماده كرد تا هليكوپتری را كه از روبهرو ميآمد، هدف بگيرد.
هليكوپتر كه به خاكريز نزديك شد، احمدي موشك را روی دوش گرفت و پس از نشانهگيریآن را شليکكرد.
موشک از كنار هليكوپتر رد شد.
خوب كه نگاه كردم ديدم هليكوپتر شروع كرد به شليك موشک.
احمدیكه دود حاصل از شليک موشک ها را ديد، به خيال اينكه موشک خودش به هليكوپتر اصابت كرده، كف دست هايش را به هم كوبيد وتوي خاكريز بالا و پايين پريد و با خوشحالي گفت:
ـ زدم زدم... زدم زدم...
ولي تا موشک های هليكوپتر روی خاكريز خورد و منفجر شدند، احمدی كه ديد بدجوری خراب كرده، برای اينكه ضايع نشود و خودش را كنترل كند، باهمان حال شادي و خنده و در حالي كه دست ميزد ادامه داد:
ـ زدم زدم...نزدم نزدم...نزدمنزدم...
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
پسر فوقالعادهبامزه و دوستداشتنی بود.
بهشمیگفتند«آدم آهنی» يک جای سالم در بدن نداشت.🤯
يک آبكشبهتماممعنابود.😂
آنقدر طیاين چند سالجنگتير وتركش خوردهبود كهكلكسيونتير و تركششده بود.
.
دست به هر كجایبدنشمیگذاشتیجای زخمو جراحتكهنهو تازهبود.
اگر كسی نمیدانست و جايپی زخمش را محكم فشار میداد و دردش میآمد، نمیگفتمثلا
ًآخ آخ آخ آخ آخ يا درد آمد فشار نده
بلكه با يک ملاحتخاصیعملياتیرا به زبانمیآورد كهآن زخمو جراحترا آنجا داشت.
.
مثلاً كتفراستش را اگر كسیمحكم میگرفت ميگفت:
+آخ بيتالمقدس
واگر كمیپايينتر رادستمیزد میگفت:
+آخ والفجر مقدماتیو همينطور
+آخ فتحالمبين
+آخ كربلاي پنج و......
تا آخر بچهها هم عمداً اذيتش میكردند و صدايش را به اصطلاح در میاوردند
تاشايد تقويم عملياتها را مرور كرده باشند.😂💜
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
خرمشهر بوديم
آشپز وكمک آشپز تازه وارد بودند و با شوخی بچهها ناآشنا
آشپز سفرهرو انداخت وسط سنگر و بعد بشقابها رو چيد جلوی بچه ها.
رفتنون بيارهكهعليرضابلند شد و
گفت:
بچه ها ! يادتون نره !
آشپزاومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوی هر نفر ورفت.
بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون.
كمک آشپز اومد نگاه سفره كرد.
تعجب كرد.
تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت ورفت.
.
بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لای نون هایی كه زير پيراهنشون بود.
آشپز و كمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها. زلزدند به سفره.
بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگی:
ما گشنمونه ياالله !
.
كه حاجی داخل سنگر شد و
گفت:
-چهخبره؟!
آشپز دويد روبرویحاجی
+حاجی،اينها ديگه كيند!
كجا بودند!
ديوونهاند يا موجی؟!
فرمانده با خنده پرسيد
-چي شده؟
.
+تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائی های گشنه هرچی بود بلعيدند!!😤
آشپز داشت بلبل زبونیميكرد
كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكی گذاشتند تو سفره.
-اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند!
آشپز نگاه سفره كرد.
كمی چشماشو باز وبسته كرد.😨
با تعجب سرش رو تكونی داد
+جل الخالق،اينهاديونهاند يا اجنه؟!
و بعد رفتتو آشپزخونه
هنوز نرفته بود كه صدایخندهیبچهها سنگرو لرزوند😂
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
『😂🌿>
یڪروحانیداشتیم
هروقت عملیاتبود یڪسره دعاوتوسل وگریـه وزاریمیڪرد.🕊|
.
آقااینقدر ڪه تو هرعملیاتیقراربـود شرڪتڪنه اون عملیاتڪنسلمیشد
این آخریها بهشنمیگفتیم عملیاتداریم؛
والا..😅|
.
اونوقت عملیاتبـرقرار بود.
شبعملیات بود با بچـهها توسل پیداڪردیم بـه اهلبیت وحسابی گریهو زاری آماده میشدیم بـرایعملیات
من یڪ جڪ گفتم همهترڪیدن؛☺️|
.
گفتن:
سید الان حالمون خوببود وقت جڪ نبودڪه!!
گفتم:
آنتیشهادته دڪتر تجویزڪرده
حالا باخیالراحت برین عملیات..😉|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
. . .
اسیرشدهبودیم
قرار شد بچهها براخانوادههاشوننامه بنویسن
بین اسرا چندتابیسواد وکمسوادهم بودند کهنمیتونستنسنامهبنویسن
اونروزا چند تا کتاببرامونآوردهبودن ڪهنهج البلاغههم لابهلاشونبود📚|
.
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
مننمیتونمنامهبنویسم
از نهج البلاغهیکی از نامه هایکوتاه امیرالمومنین﴿؏﴾رو نوشتمرویاینکاغذ
میخوامبفرستمشبرا بابام☺️|
.
نامهرو گرفتم وخوندم
از خنده روده بُر شدم😂|
بندهخدا
نامهیامیرالمومنین﴿؏﴾به معاویهرو برداشتهوبرایباباشنوشتهبود😅|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
<🌱>
.
دوتا بچهبسیجییهعراقیدرشتهیڪل رو اسیرڪردهبودند
هایهایهم میخندیدند🧐|
بهشونگفتماینڪیه؟!
گفتند:عراقیهدیگه
گفتم:چطوریاسیرشڪردین؟!
بازهمزدند زیرخندهوگفتند:
مثاینڪهاینآقا از شبعملیات یهجایی پنهونشدهبودهتشنگیبهشفشار آورده و با لباسبسیجیخودموناومدهایستگاهصلواتی
گفتم:خب ازڪجا فهمیدین عراقیه؟!🤨|
گفتند:آخهاومد ایستگاهصلواتی،شربت کهخورد پولداد
اینطوریلورفت😂|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
<🌱🛵>
رفتم اسم بنویسم برایاعزامبهجبهه
گفتند:سنّتڪمه
یهڪمفڪر ڪردم
یهراهیبهذهنمرسید😃|
رفتمخونهوشناسنامهخواهرمرو برداشتم
« ه »سعیدهرو بادقتپاڪ ڪردمشد سعید
اینبار ایراد نگرفتند و اعزاممڪردند
هیچڪسهمنفهمید
از آنروز به بعد
دوتاسعید تویخونه داشتیم😅😂|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
<😆🍃>
.
اذاننماز رو ڪهگفتنرفتمسراغفرمانده
بهشگفتمروحانینداریم
بچهها دوستدارنپشتسرشما نماز رو به جماعتبخونن😍^
فرمانده مون قبول نمیڪرد
میگفت:
پاهامترڪشخورده وحالممساعد نیست
یهآدمسالم بفرستینجلو تا امامجماعت بشه
بچهها گوششونبه اینحرفا بدهڪار نبود
خلاصهبا هر زحمتیشده فرمانده رو راضیڪردند ڪه امامجماعتبشه😅^
فرماندهنماز رو شروعڪرد و ماهم بهش اقتداڪردیم
.
بندهخدا از رڪوع و سجدههاشمعلوم بود پاهاشدرد میڪنه
وسطاینماز بود ڪه یهاتفاقعجیبافتاد
وقتیمیخواستبرا رڪعتبعدیبلند بشه
انگار پاهاشدرد گرفتهباشه،یهو گفت:
یا ابالفضلو بلندشد
نتونستیم خودمون رو ڪنترل ڪنیم ، همه زدیم زیر خنده😂^
فرماندهمون میگفت:
خدابگم چیڪارتونڪنه!
نگفتم من حالم خوب نیست یڪی دیگه رو امام جماعت بذارین...☹️^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😂💦|
.
در بهدر دنبالآب میگشتيم
جايىڪهبوديمآشنا نبود،واردنبوديم
تشنگىفشار آوردهبود
یڪیاز بچهها گفت:
بچه ها بيايين ببينين...اونچيه؟
.
یڪ تانڪر بود
هجومبرديمطرفش
امامعلومنبود چىتوشه
روىيهاسڪلهنفتى هرچى مىتونست باشه
گفتم:
ڪنار...ڪنار... بذارين اول من يه ڪم بچشماگه آببود شما بخورين
با احتياط شيرشرو بازڪردم، آببود
.
به روىخودم نياوردم
یه دلِ سير آبخوردم😅^
بعد دستم رو گذاشتم روىدلم
نيمخيز پا شدماومدم اينطرف
بچهها با تعجبو نگرانىنگام مىڪردن
پرسيدند:چىشد؟
هيچىنگفتم
دور ڪه شدمگفتم
آره...آبه...شما هم بخورين...
يڪ چيزى از ڪنار گوشم رد شد خورد به ديوار
پوتين بود...😂^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
.
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😆🌿|
.
تویسنگر هرڪس مسئولڪاریبود.
یڪ بارخمپارهایآمد وخورد ڪنارسنگر
بهخودمانڪهآمدیم
دیدیمرسولپای راستشرا باچفیهبسته است.😨^
نمیتوانست درستراهبرود
از آن به بعد ڪارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند
ڪمڪم بچهها بهرسولشڪ ڪردند🤨^
.
یڪ شب چفیه را از پایراستشباز ڪردند و بستند بهپایچپش
صبح بلند شدراه افتاد
پایچپش لنگید!
سنگر از خنده بچهها رفترویهوا🤣^
تا میخورد زدنشو مجبورشڪردن تایه هفتهڪارایسنگر رو انجامبده.
خیلیشوخبود🙂^
همیشهبه بچههاروحیه میداد
اصلا بدونرسولخوش نمیگذشت🙃^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😆🌿|
.
"دعایڪمیلاز بلندگو پخشمیشد
در گوشه وڪنار هرڪسبرایخودش مناجاتمیڪرد.
آن شبمیرزایی و جعفریبالایتپه نگهبانبودند.
میرزاییحدود دوڪیلو انار با خودش آوردهبود
رویتپه موقع پستبخورد☹️^
وقتیهنگامدعا عبارتخوانیمیڪردند
آنها را فشرده میڪرد و بعد از ذڪر مصیبتوگریه
آنها را یڪییڪی همانطور ڪه سرش پایینبود میمڪید!
ڪاری ڪه گمان نمیڪنم ڪسیتا به حالڪرده باشد.🤯^
به او میگفتم بابا یا بخور یا گریه ڪن هر دو ڪه باهم نمیشود
ولی او نشان میداد ڪه میشود!😅😂^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
.
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😆🍃|
°در منطقه ماموریتبودیم
سال66 ماشین غذا را عراق زدهبود.
داغشڪمجداً سختاست.☹️^
خدا برای هیچڪسنیاورد.
وقت غذا بود، مثل بچه های مادر از دست داده،هرڪس گوشهای زانوی غم بغل گرفته بود.😣^
شعار آن روز ما این بود: بخورید،بیاشامید البته اگر دیدید و دستتان به آن رسید!😂^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.🤣✨|
.
آقامهدیهر وقت میافتاد توخـط شوخی دیگر هیـچکسجلـودارشنبود.😅^
یکوقت هندوانهایرا قاچکرد
لایآن فلفل پاشید🤯^
بعد به یکیاز بچه ها تعـارف کرد.
اون هم برداشت و شروع کرد به خـوردن!😰^
وقت حسابی دهانش سوخت..آقامهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهشگفت:داداش!
شیرین بود؟!😂^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😆🌿|
.
سال61 پادگان21 حضرتحمزه؛
آقایفخر الدینحجازیآمده بود منطقه برایدیدار دوستان.
طیسخنانیخطاب به بسیجیانو از روی ارادتو اخلاصیکه داشتندگفتند:منبند کفششمابسیجیانهستم.☺️|
یکیاز برادراننفهمیدم.
خواببودیاعبارترادرستمتوجهنشد.
از آنته مجلسباصدایبلند و رسادر تایید وپشتیبانیاز اینجملهتکبیرگفت.😅|
جمعیتهمبا تمامتوان اللهاکبر گفتند و بند کفشبودن او را تایید کردند😂|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.☘|
توے خط مقدم فاو بودیم
بچه ها سرآر پےجے رو باز میڪردند و داخلش سیر میریختند😆*
شلیڪ ڪه میڪردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومےپوشاند🤣*
بیچاره عراقے ها فڪر میڪردند ایران شیمیایے زده!😅*
یهترسےوجودشونرو مےگرفتڪهبیاوببین😂*
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
^😴🌿'"
.
خيلیاز شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد
وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن😂|
يڪی از همين شبها يڪی از بچه ها سردرد عجيبی داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع يڪی از بچه ها رفت بالا سرشو گفت:
رسووول! رسووول! رسووول!
رسولبا ترس بلند شد و گفت:
چيه؟؟؟چی شده؟؟😨|
گفت:هيچی...
محمد میخواستبيدارت ڪنهمن نذاشتم!😌|
رسول و می بينی داغ ڪرد
افتاد دنبال اونبسيجی و دور پادگان اونرو میدواند🤣|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥