خسته¡
دیگه دارم به مرحله چمدون بستن برای تیمارستان میرسم.
البته که اینا فرمالیتهست.
دلم میخواد برگردم به زمانی که بعد از کلاس والیبال سالن مسجد فائق با دوستم تبادل CD بنتن انجام میدادیم :)
و گاهی هم تا خونه نوشمک و باغلار میخوردیم و برای
همدیگه تعریف میکردیم.
یعنیا حرفای پزشکیان حتی همینطور گذری تو اخبار گوش میدم دلم میخواد از عصبانیت با کله برم تو شیشه/دیوار.