هدایت شده از بیرون پراکنی درونییاتم!
-
سال ۶۱ هجری وقتی سپاه کفر در مقابل حسین بن علی ایستاد، از هیچ کاری شرم نکرد. صحنهای رقم زد که شد ضرب المثل. جنایتی کرد که روی دستش در تاریخ نیامده و نخواهد آمد. جوری قوانین بین المللی جنگ را زیر پا گذاشت که هیچکس در باطل بودنشان، شک هم نکرد. تا لحظهی آخر هم که حسین بن علی در قتلگاه بود و تشنگی، آسمان را درچشمانش غبار کرده بود و داشت زیر لب با خدای خودش زمزمه میکرد و شمشیر هم به دست نداشت، دست از جنگ نکشیدند و اسب دواندند روی پیکر بیجانش. حتی به این هم راضی نشدند و آه از اتفاقاتی که دل را ریش ریش میکند و زبان قفل میشود از بیانش.
آنها نمیخواستند فقط حسین بن علی را بکشند! میخواستند هم خودش، هم کلامش و هم مسیرش را محو کنند. میخواستند کاری کنند که اثری از نام و راه و کلام حسین بن علی نباشد. زهی خیال باطن. با گذشت چهارده قرن هنوز کسی بر میخیزد و قلم به دست میگیرد و میٰنویسد:
«آه یاران! اگر در این دنیای وارونه رسم مردانگی این است که سر بریدهی مردان را در تشت طلا نهند و به سیاهرویان هدیه کنند، بگذار اینچنین باشد؛ این دنیا و این سر ما».¹
قطره قطره خون حسین بن علی دلیل و انگیزه شد برای هزاران نفر که برخیزند و جان بر کف بروند وسط میدان و بایستند مقابل ظلم.
دشمن همان دشمن است. هنوز که هنوز است رویهاش تغییر نکرده. توی خبرها خواندیم که با هشتاد بمب سنگرشکن، قصد جان یک نفر را کردند. گمانشان این بود که با زدن فرمانده، نیروها ضعیف میشوند و پیروزی آنها محتمل میشود. دشمن سید بزرگ مقاومت را کشت تا نه تنها جسمش، بلکه کلام و اثراتش هم محو شود. زهی خیال باطن. خون حسین بن علی هنوز انسان میسازد؛ نیروهای لشکر خدا در برابر ظلم تمام قد ایستادند و ظالمها را از خانهشان بیرون کردند. و امروز که چندین ماه از کشته شدن فرماندهشان میگذشت، همگی شاهد بودید که مردم چطور به خیابانها آمادند و درحالی که ظالمها، با خیال باطن خودشان جنگده در آسمان پر میدادند تا ترس در دل مردم بندازند، جانانه ایستادند و فرمانده عزیزشان را به آغوش کشیدند.
ای کسانی که فرماندههای ما را میکشید، این را در گوشتان فرو کنید؛ یک قطره از خون عزیزان ما هزارن هزارن آدم میسازد. آدمهایی که در دلشان، جز نابودی شما آرمانی نیست. ما درس آموخته و شاگرد مکتب حسین بن علی هستیم و تا آخرین قطره خونمان، در مقابلتان ایستادهایم.
مهدے شفیعـے
پ.ن¹:
جمله از دست نوشتههای شهید آوینی است.
بهقول نفیسه مرشد زاده :
آدمیزاد وقتی بزرگتر میشود،
یاد میگیرد جوری فرار کند که
به نظر بیاید دارد جایی میرود.