تازه نامزد کرده بودم شوهرم فارس و ما ترک، بابام خوب نمی تونست فارسی صحبت کنه، یک روز شوهرم خونمون بود داشت با بابام صحبت می کرد، 🗣️
به قدری بلند بلند صحبت می کرد انگار واقعا داره داد می زنه، داداشم اومد سلام کرد رفت آشپزخونه چند دقیقه بعد من و صداکرد ، گفت چه خبره اینقدر بلند صحبت می کنه بهش بگو بابامون ترکه ها،کر که نیست😂🤣
#خاطره_بفرس😆
یه بار مامانم زنگ زد خونه عموم پسر عموم به جای الو گفت کیه؟؟؟ مامان ماهم باحال گفت درو باز کن ما پشت دریم پسر عموم خوشحال رفته آیفونو زده میگه بفرمایید تو و قطع کرده
وقتی مامانم تلفنو گذاشت نمیتونست از خنده حرف بزنه 🤣
نیم ساعت بعد زنگ زده میگه زن عمو چرا نمیاین تو ما داشتیم منفجر میشدیم😂😂
#خاطره_بفرس😆
۸ سالم بود یکی از فامیلامون مرده بود مراسمختمش دادن من خرما بچرخونممنممیگفتم بفرمایید دهنتون و شیرینکنید🤣🤣🤣
#خاطره_بفرس😆
مجلس ختم پدربزرگ دوستم.دوستمو بغل کردم گفت دیدی بی پدر بزرگ شدم.من موندم چی بگم گفتم اره دیدم😐😐😐😐
قیافه دوستم اینجوری بود😐بعد رف زیر چادرش اینجوری شد🤣🤣
گف تو از دور فاتحه بخونی میرسه ما راضی به زحمتت نیستیم😂😂😂
#خاطره_بفرس😆
من یه بار از شرکت اومدم بیرون دیدم یکی زده در عقب سمت راننده گلگیر سمت راننده جمع کرده رفته تو... یهو مغزم تیر کشید هاااا...😡
سه تا پسر جلو مغازه روبه روی ماشینم واستاده بودن. بهشون با تمام عصبانیت داد زدم گفتم شما نمیدونید کدوم اشغالی زده این ماشین رو جمع کرده اینجوری کرده؟؟؟
با تعجب گفتن نه😳
منم دزدگیر ماشین مو درآوردم زدم در باز بشه... یهو دیدم صدای دزدگیر ماشینم داره از ماشین جلویی میاد...🙊 نگو ماشین من جلوتر پارکه....
اون ماشینم مال یکی از اون پسر ها بود... وقتی صدای دزدگیر ماشینم از ماشین جلویی درومد اینا زدن زیر خنده🤣 یکی شون گفت ماشین منه.
تعجب کردم چرا شما کاسه داغ تر از اش شدی داری برای ماشین من دلسوزی میکنی و کسی که زده به ماشین رو فش میدی!!!😂
#خاطره_بفرس😆
یه باررفته بودیم مشهدباجاری برادرشوهرم هم بودن چون مسیروبلدنبودیم شوهرم گفت علی برادرشوهرم بپرس قوچان ازکدوم طرفه
ماهم توچراغ قرمزبودوایستاده بودیم یه دوچرخه سوارداشت🚴
بهمون نزدیک میشدعلی پرسیدآقامیریم قوچان تااون موقع چراغ سبزشدنزاشت ادامه حرفش وبزنه فقط گفت آقامیریم قوچان دوچرخه سوارگفت به من چه بروبه سلامت🤣 هنوزکه هنوزیادم میادازخنده میترکم ای خداتاشهرمون میخندیدیم بهش😂😂😂
#خاطره_بفرس😆
شوهرم تیشرت سفید و شلوار کرم داشت خیلی دوسشون داشت😄 منم با حوله قرمز انداختم تو ماشین و دوتا شو صورتی تحویلش دادم😁😂😂
#خاطره_بفرس😆
مادر شوهرم میرن زیارت مشهد
از زبون خودشون ☺️
رفتیم بازار دیدم زعفران میفروشن بعد رفتم گفتم آقا ببخشید زعفران کیلویی چند🧐 دیدم مرده چشاش 🤓 اینجوری شد گفت کیلویی ...میلیون
برگشتم گفتم پس ۵۰ تومنی بده بی زحمت
قیافه فروشنده🤓😒😒😏😐
مادر شوهر🤩😳😳🙂
#خاطره_بفرس😆
یه بار مهمون داشتیم و خیلی مامان و بابام باهاشون رودروایسی داشتن موقع شام شد مامان و بابام رفتن سفره رو آماده کنن🍗🍖🥞🍜🍝، که مامانم گفت بفرمایید تشریف بیارید سر سفره
که منم همونجا داد زدم پاشید بیایید مفت خوری، 🙊
هیچی دیگه بعدش خوب به حسابم رسیدن 😢
که آخر شب مهمون گفت هر حرفی جلو بچه نمیزنن 😐😐😂😂😂😂😐😐😐🤦🏻♀️
#خاطره #خاطره_بفرس