#قسمت_چهاردهم
🌸مجلس دوم🌸
#بزرگ_خانه_ی_مایی
نظــر اسلام در بــاب خانــواده و جایگاه زن در خانواده، نظر خیلی روشنی اســت.
ببینید که پیامبرخــدا(ص) میفرماید:
(المرأة، ســیدة بیتهــا)
بزرگ خانه،زن خانه است.
درواقــع خانـواده را هــم زن به وجــود مــی آورد و اداره میکند؛ این را بدانید،
رهبــر معظــم انقــاب در بزرگی مقام زن تعبیر جالبــی دارند:
مادر از هر ســازنده ای، ســازنده تر و باارزش تــر اســت.
بزرگتریــن دانشــمندان، ممکــن اســت مثلا یــک ابــزار بســیار پیچیــده الکترونیکــی را بــه وجــود آورنــد، موشــک های قاره پیمــا بســازند، وســایل تســخیر فضــا را اختــراع کننــد.
امــا هیچ یک از این هــا اهمیــت آن را نــدارد کــه کســی یــک انســان والا به وجــود آورد و
او مادر اســت❤️
ادامه دارد...
#سجده_عشق
نوشته:عذراخوئینی
#قسمت_چهاردهم
چشمامو که بازکردم مامانم پرده روکنارزده بود نور افتاب چشمامواذیت می کرد هنوزخوابم می اومد غلتی زدم امااین بارسردردم شروع شد اروم ازجابلندشدم این یک هفته خیلی به من سخت گذشت تنهاخوبیش این بودکه ازفضای خونه دوربودم واقعادلم نمی خواست ازپیش خالم برگردم چون بهم گیرنمیدادوسوال پیچم نمی کرد.این تنهایی منوبه خودم اورد،ولی چه فایده علاقه ای که داشتم ازبین نرفت حتی نمی تونستم متنفرباشم بیشتراحساس دلتنگی می کردم
رفت وامدم با چادر باعث ناراحتی مامان وبابام شده بود خیلی سعی کردندبامحبت نظرموعوض کننداماازحرفم برنگشتم وقتی دیدندفایده نداره تبدیل به بحث وجدال شد
منم دلایل قانع کننده خودم روداشتم اما اهمیتی نمی دادند بیشترنگرانیشون هم بابت مهمونی اخرهفته بود دلشون نمی خواست بااین سروشکل ظاهربشم ،چندوقت پیش سامان تصادف کرد چون بخیرگذشت عمومهمونی ترتیب داده بود.چقدرباخانواده سیدفرق داشتیم اونابرای سلامتیشون نذری می دادند ولی ما شب نشینی راه مینداختیم!! حق داشت منوازخودش دورکنه خانواده هامون هیچ شباهتی بهم نداشتند.
خط قبلیم روتوگوشی انداختم چندتاپیام وتماس داشتم که بیشترش ازخانم عباسی بود اما پیامک های لیلاتوجهم روجلب کرد
_گلاره جان حتمابهم زنگ بزن.
_گوشیت چراخاموشه خیلی نگران شدم.
_به خونتون هم زنگ زدم امامادرت گفت رفتی شهرستان!بخداکارواجبی باهات دارم بایدباهم حرف بزنیم.
اعصابم خوردشد.ومدام تکرارمی کردم دیگه برام مهم نیست نبایدکنجکاومی