eitaa logo
بانوی ایده آل😍👌
3.1هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
25 فایل
🌸قراره با هم یکم پیشرفت کنیم! 🌸در هر زمینه ای : #فرهنگی #هنری #آشپزی #رواشناسی #تجربه #خیاطی و ... ♥️تب و درخواست هرنوع مشاوره: @m_haydarii 💚لینک گروه: eitaa.com/joinchat/4222091472C4859ce0158 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 اهداف کوتاه مدت ( جمع آوری هزینه ها و برآوردها، خرید زمین، بدست آوردن سرمایه گذار) 💎اهداف میان مدت ( ساختن مجموعه که ممکن از 1 الی 2 سال طول بکشد ) 💎 اهداف بلند مدت ( تولید لباس، بازاریابی، تبلیغات، فرهنگ سازی، برند سازی که در کل ممکن است 5 الی 10 سال طول بکشد که شما به هدفتان برسید )
✅ میتونید اهداف خودتون رو به این روش بنویسید‼️ و حتما به فرزندانتون مخصوصا نوجوان ها طریقه هدف گذاری درست رو آموزش بدید تا هدفمند زندگی کنند‼️ ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ چقدر در بیان احساسات، فقیریم 💜 پدرم دلواپس آینده برادرمه؛ اما حتی یک بار نشده که با هم در خیابان قدم بزنند. دو کلمه حرف بزنند و گاهی بخندند. 💚خواهرم نگران فشار کاری پدرمه ؛ اما حتی یک بار هم نشده خواسته‌های خودش را به تعویق بیندازد تا پدرم برای مدتی احساس راحتی کند. 💛برادرم نگران وضعیت خانواده است؛ اما حتی چند قرص نان از نانوایی نمی خرد. کارهای بزرگ و مهم پیشکش. 💙 مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمی‌بره؛ اما حتی یک بار هم از من نپرسیده که : عزیزم چه چیزی تو را خوشحال می‌کند؟ 🧡زن نگران شوهرشه؛ اما موقعی که دیر میاد، طوری‌ با او حرف میزند انگار که خونه زن دیگه اش بوده. 💜 مرد نگران بیش از حد کار کردن خانمشه؛ اما موقعی که میاد خونه طوری برخورد می کنه که خستگی تو تنش می مونه. روانشناسان به این حالات *آلکسی تایمیا* *یعنی : " فقر کلمات در بیان احساسات" یا " کمبود کلمات در ابراز احساسات" می ‌گویند. ✳️ آلکسی تایمیا alexithymia یا نارسایی هیجانی، نوعی ساختار شخصیتی است که مشخصه اصلی آن، ناتوانی در تشخیص و تحویل احساسات خود به دیگران است. 🔺🍃 در فرهنگ ما این مریضی یک رسم شده، ولی ناپسند است که: احساساتت را پنهان کن و نشان نده. و در جواب تعجب ما می گویند: لوس می شود 🔺🍃 از یک طرف در خلوت ، دل مان برای این و آن می‌سوزد و تنگ می‌شود، از طرفی وقتی به هم می‌رسیم انگار لال مونی گرفته ایم 🔺🍃 انگار یک نیروی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهان مان را می بندد تا مبادا چیزی در مورد دل تنگی‌مان بگوییم 🔺🍃 یکدیگر را دوست داریم اما آن قدر شهامت نداریم که دوست داشتن‌مان را ابراز کنیم! ما ، بله ما یعنی من و جناب عالی، آدم‌های فقیری هستیم ! فقیری که در کلماتش ، احساساتش را پنهان می‌کند. 🌺 آن قدر در بیان احساسات مان ، آلکسی تایمیک ( فقیر در بیان احساسات و ابراز علاقه)، هستیم که صبر می‌کنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت، آن‌ وقت برایش شعر بگوییم و نوحه بخوانیم. 🌿❣ باید این سکوت خطرناک و طولانی را بشکنیم 🌿❣ باید پدر به فرزندش بگوید که چقدر دوستش دارد 🌿❣باید فرزند، دست پدر و مادر را بگیرد و با هم قدم بزنند و شوخی کنند و بخندند. و ... بخندند. 🌿❣ باید مادر فرزندش را به یک شام دونفره در خانه یا جای دیگری دعوت کند. 🌿❣ زن باید به همسرش بگوید: عزیزم از این که دیر کردی، نگرانت شدم. دلم برایت تنگ شده بود. 🌿❣ مرد باید به همسرش بگوید: عزیزم روز پر کاری داشتی. خدا قوت. من از تو متشکرم 🌿❣ باید فرزندان در گوش مادرشان بگویند: چقدر خوب است که تو را داریم مامان. 🌿❣ باید کسی که دوستش داریم بداند که چقدر با بودنش حال ما را خوب کرده و دوستش داریم و بداند که دوستش داریم .. ❤️ بیاییم در بیان احساساتمان فقیر ، ناتوان، بخیل و خسیس نباشیم. محبت را باید ابراز کنیم و الا در دلمان می پوسد. ♥️⃟༈࿐⊹ @red_hart
بانوی ایده آل😍👌
#کلیدهای_طلایی 🔑 قسمت دوم ✅ روانشناسی زن محبوبیت است، 💞انگار تمام سلول های بدن زن از محبت تشکیل ش
🔑 قسمت سوم افرادی هستند که در برابر جمله ی زیبا و معجزه گر 🌷دوستت دارم🌷 مقاومت می کنند. این افراد چه کسانی هستند❓ ✅ کسانی که گمان می کنند گفتن جمله ی دوستت دارم به همسر،یعنی تقلید از غربی ها و همین را بهانه می کنند و از بیان آن خود داری می کنند. ✅ افراد بی انصافی که تصور می کنند اگر از این کلمه استفاده کنند، طرف مقابل سو استفاده می کند. خانم ها می گویند: آقایان پررو می شوند و مردها می گویند : زن ذلیلی است ✅ افرادی که فکر می کنند طرف مقابل به خصوص خانوم ها از به کاربردن این جمله خواسته ای دارند و برای برآوردن خواسته شان این جمله را به کار می برند. ✅ افرادی که درون گرا و کم حرف هستند، می گویند: همین که درون دل مان دوستش داریم کافی است و نیاز به ابراز نیست. ✅ افرادی که معتقدند ما دوست داشتن را در عمل نشان می دهیم و نیاز به گفتن نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 راهی برای نرم کردن اخلاق آقایون 🔴 استاد پناهیان 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
🌸زنی به روحانی مسجد گفت: من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم! ☘روحانی گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ 🌸زن جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی ها به من خیره شده اند... ☘روحانی ساکت بود، بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ 🌸 زن گفت: حتما چه کاری هست؟ ☘روحانی گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. 🌸زن گفت: بله می توانم! زن لیوان را گرفت و دوبار به دور مسجد گردید. برگشت و گفت: انجام دادم! ☘روحانی پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ 🌸زن گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... ☘روحانی گفت: وقتی به مسجد می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. 💖برای همین است که حضرت محمد(ص) فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!💖 ✨نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود.✨ 🌿نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان. 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
🌹به وقت رمان🌹
بانوی ایده آل😍👌
#قسمت 16 بعد از پر کردن فرم ،رفتم سمت در اتاق مدیریت در زدم و وارد شدم... (یه مرد جوون،سی و هفت،هش
17 سویچ ماشین و گذاشتم رو میز اتاق جواد خودمم رفتم تو اتاقم ،خیلی خسته بودم لباسمو عوض کردم، اول رفتم نمازمو خوندم تا قضا نشه بعد صدای در خونه رو شنیدم سجاده مو جمع کردم ،رفتم پایین بابا اومده بود.. - سلام بابایی بابا: سلام دخترم بعد نیم ساعت جواد اومد ،با دیدن جواد از خجالت صورتم سرخ شده بود سر سفره شام یاد موسسه افتادم - بابا جون ،میشه من برم تدریس خصوصی؟ بابا: چرا میخوای بری تدریس کنی؟ - خوب دوست دارن مستقل بشم... جواد: خوب پول میخوای بگو بهت بدیم ،سرکار چرا میخوای بری؟ - داداشی الان شما هم بعد ازدواج نمیزارین زهرا جون بره سرکار؟ جواد:چکار داری به زن من، این موضوعش فرق میکنه! تو درسات تمام بشه ،خودم میبرمت یه جای خوب کار کنی خوبه؟ - اما من دلم میخواد الان یه کاری کنم، تازه میخوام درس بدم کاره بدی که نمیکنم بابا: بهار جان ، آدرسشو بده جواد بره ببینه اگه جایه خوبی بود برو... - چشم ،دستتون درد نکنه... روی تختم دراز کشیده بودمو به اتفاق های امروز فکر میکردم نمیدونم چرا حس بدی ندارم نمیدونم چرا رفتم و خواستم اونجا درس بدم اینقدر تو ذهنم خیال بافتم که خوابم برد جواد: بهار تنبل خانم، پاشو دیگه لنگه ظهره - داداشی بزار یه کم بخوابم امروز جمعه هااا جواد: مثل اینکه امروز عقده خان داداشت هم هستااا - ( چشمام مثل بابا قوری باز شد) ای وااای یادم رفته بود ،بدبختی هات از امشب شروع میشه... جواد: بدبختی !؟ یه دفعه یه لیوان آب ریخت رو صورتم منم جیغ کشیدم جواد : خوب میگفتی! - خیلی لوسی، تلافی میکنم ... جواد رفت و من حرص میخوردم از کارش. ادامه دارد...
18 بعد از کمی این طرف و اون طرف کردن بلند شدم و یه دوش گرفتم بعد خوردن ناهار همه مشغول آماده شدن شدیم لباس خوشکلی که خریدمو پوشیدم یه لباس خریدم که هم مانتو میشد گفت هست هم پیراهن یه شال سفید هم گذاشتم یه عطر خوش بو زدم اهل آرایش کردن نبودم ، کیف کوچیک مو برداشتم و رفتم پایین مامان و بابا روی مبل نشسته بودن ومنتظر من بودن - من آمادم بریم بابا با دیدنم اومد سمتم ،پیشونیمو بوسید : انشاءالله عروسی خودت مامان: انشاءالله لباست خیلی قشنگه بهار - خیلی ممنونم ، همه حرکت کردیم سمت محضر وارد محضر شدیم مهمونا کم کم اومده بودن بعد احوالپرسی با مهمونا رفتم سمت جایگاه عروس دوماد... چند تا عکس از خودم و سفره عقد گرفتم بعد مدتی زن دایی اومد سمتم بلند شدم و سلام کردم ( زن دایی بغلم کرد ) زندایی: سلام عزیز دلم، انشاءالله جشن عقد خودت (میدونستم منظورش چیه) خیلی ممنون چند باری بود که زنداییم واسه پسرش سعید میاومدن خواستگاری منم هر بار جواب منفی میدادم سعید پسره خیلی خوبی بود، ولی نمیدونم چرا هیچ حسی بهش ندارم با صدای صلوات مهمونا متوجه شدم عروس و دوماد اومدن منم یه لبخندی زدمو نشستم روی صندلیشون بعد مدتی جواد و زهرا اومدن که بشینن که من با لبخند نگاهشون میکردم... جواد: بهار جان ،اینجا الان جای ماستااا، انشا سری بعد نوبتت شد بیا بشین اینجا - میدونم ،بلند شدنم از اینجا خرج داره... ( زهرا خندید) جواد: عع خرج دیگه چیه، بلند نشی بغلت میشینمااا - بشین ، منم جیغ میکشم آبروی جناب سروان میره... جواد: الان چی میخوای؟ - دوتا تراول ناقابل... جواد: چرا دوتا - نکنه میخوای زهرا پول یکیشو بده ،آخ آخ آخ از همین اول زندگی داری خسیس بازی در میاری؟ جواد: باشه بابا ،بیا بگیر حالا پاشو دارن نگاهمون میکنن... - ای قربونت برم من ،بفرمایید بعد از تمام شدن مراسم ،رفتیم خونه، زهرا هم همراه جواد رفتن دور دور،آخر شب اومدن خونه... ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...☘ در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده ای خسته ام مکن🥀🍃