eitaa logo
بانوی ایده آل😍👌
3.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
22 فایل
🌸قراره با هم یکم پیشرفت کنیم! 🌸در هر زمینه ای : #فرهنگی #هنری #آشپزی #رواشناسی #تجربه #خیاطی و ... ♥️تب و درخواست هرنوع مشاوره: @m_haydarii 💚لینک گروه: eitaa.com/joinchat/4222091472C4859ce0158 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️🤔 🔴 روان شناسی زرد میگه : رابطه رو میسازن پس یاد بگیر چطور یک رو نگه داری...😐 علم روانشناسی میگه: رابطه نیاز به ، و ی هر دو طرف داره، پس انتخاب درستی داشته باش!☺️ 🔴روانشناسی زرد میگه: آدم‌ها رو باید توی شناخت!😐 علم روانشناسی میگه: آدم‌ها رو باید توی روزهای خوب و بدشون شناخت، و یک مهارته که آدم‌ها باید یاد بگیرند...👌 🔴روانشناسی زرد میگه: اگه توی زندگیت خوشحال نیستی، رهاش کن!😐 علم روانشناسی میگه: قبل از این‌که زندگیت رو کنی، سعی کن نقش و سهم خودت رو هم در مشکلات ببینی و بعد تلاش کن یه راه حل مناسب پیدا کنی و اگه در آخر همه‌ی راه‌هارو امتحان کردی و چیزی درست نشد، رها کردن رو یاد بگیر....☺️ 🔴 روان شناسی زرد میگه: برای اینکه زن جذاب باشی باید یک سری قواعد و اصول رو یاد بگیری...😐 علم روانشناسی میگه: هر فرد های خودش رو داره پس فقط کافیه رو بالا ببری و خودت باشی و همینطور تلاش نکن تایید همه رو بگیری، بپذیر نمیتونی برای همه دوست داشتنی باشی!👌 🔴 روان شناسی زرد میگه: های زنانه داشته باش و گاهی بی محلی کن تا طرفت قدرت رو بدونه!😕 علم روانشناسی میگه: سعی کن مثل باشی و البته یادت نره در کردن و ورزیدن هم باید داشته باشی!
✅یکی از مهم ترین وجوه ابراز خودتون و ☯نشون دادن تونـه 🍃زمانی که بتونید در کوچکترین چیزها سلیقـه خودتون رو ابراز کنید اون زمان هست که یک فاکتور به فاکتورهای قبلیتون اضافـه میشـه👌 میوه🍃یا 😋 👈همسر شما ممکنه به نیاره که چقدر آرزوی یک رو داشته، یا مثلا چقدر غذای تزئین شده بیشتر بهش میچسبه❗️ حتی ممکنه بهتون بگه که خودتو نکن ، مزه ش که عوض نمیشه اینقدر وقت میذاری⛔️ اما☝️ شما میتونید با گفتن : " نه‌ عزیزم کی از شما تر برای دیدن هنرهای من ؟؟؟ "😉😊 👈بهش این پیام رو بدید که از همـه چیز و همه کس براتون با تره❤️ که هرچقدر باشه اما حاضرید براش وقت بذارید☺️ سعی ❌نکنید با گفتن : "نه کاری نداره که!" "یه دقیقه ای درستش کردمم بابا!" و ... ارزش کارتونو پایین بیارید😐 اتفاقا نشون بدید که کار داره اما شما به حد کافی ...😊👌 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
نمــاز همــان باران رحمت خداست حـــی علــی الصــــلاة بشتابید به سوی نماز اول وقت. ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹
رهبر معظم انقلاب اسلامی: «به‌روز باشید. شرایط جهانی روزبه‌روز دارد تغییر پیدا میکند. به‌روز باشید، [تحلیل] حوادث را در حیطه‌ی ذهن خودتان و در حیطه‌ی فکر خودتان حاضر و موجود داشته باشید. عزیزان من! ما امروز یا مواجه با یک پیچِ تاریخیِ مهم هستیم یا در دلِ یک پیچِ تاریخیِ مهم داریم حرکت میکنیم؛ این دوّمی شاید درست‌تر باشد. دنیا دارد تغییر میکند، [آن هم] تغییرات اساسی؛ تغییرات اساسی و بزرگ را نمیشود در ظرف یک هفته و یک ماه و یک سال فهمید؛ اینها بتدریج انجام میگیرد. باید مسلّط باشید ببینید در دنیا چه دارد اتّفاق می‌افتد، در کشور چه اتّفاقی دارد می‌افتد.» 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
توهین نکنید ‼️ ⚠️ همه عصبانی میشوند، اما وقتی به همسرتان توهین میکنید یعنی اوضاعتان خوب نیست و باید کاری کنید. 🔴توهین یکی از بهترین پیشگو کنندگان طلاق است.🔴 توهین یعنی من از تو بهترم! ⛔️ اگر روی همسرتان اسم میگذارید (خپل، خنگ، گیج، ساده لوح، زشت، بچه ننه و..‌.)، اگر او را مسخره میکنید یا طعنه میزنید، یعنی در حال توهین کردن به او هستید.... ⚠️ شاید گاهی موقع بازی و شوخی، سر به سر همسرتان بگذارید که خوب است؛ اما اگر متوجه شدید قصد آزار و اذیت او را دارید و دست روی حساسیت های او میگذارید نشانه ای از تحقیر و توهین است. ⁉️ در عوض چه کار کنید؟ ✅ به جای تمرکز روی چیزهایی که در وجود همسرتان از آنها متنفر هستید، با یک زبان قدرشناسانه و مودبانه بگویید دوست دارید رابطه تان چطور باشد. 👈 اگر می خواهید به توهین و تحقیر ادامه دهید، یک لحظه تصور کنید زندگی بدون همسرتان چطور خواهد بود و بعد تصمیم بگیرید! 📚 کتاب ۵ عادت همسران موفق 💕@kadban0_bash💕
🌹به وقت رمان🌹 ❤️
بانوی ایده آل😍👌
#سجده_عشق نوشته:عذراخوئینی #قسمت_سوم خونه قشنگی داشتند یک باغچه نقلی زیبادرکنارحیاط درست شده بود
نوشته:عذراخوئینی کاری به حرف های مامانم نداشتم مانتوم روپوشیدم وکیفم روبرداشتم اصلانمی تونستم تواین خونه بمونم دلم می خواست گشتی توشهربزنم تاشایدحالم سرجاش بیاد _بقیه که خوابن امافکرکنم محسن بیدارباشه بهش میگم به آژانس زنگ بزنه. اخلاقم روخوب می شناخت تاکاری که می خواستم روانجام نمیدادم اروم نمی گرفتم روی تخت نشستم نگاهم به قاب عکس خانوادگی شان افتادکه کنارحرم انداخته بودند یهودلم هوس زیارت کرد اخرین باری که رفتیم هشت سالم بودیعنی درست چهارده سال پیش!! چنددقیقه بعداومداتاق_بنده خداهم حرف منومیزنه میگه الان دیروقته خوب نیست ولی نمی دونه چه اخلاق گندی داری!. حرصم گرفت وباعصبانیت بیرون اومدم هنوزتوحیاط بود وباتلفن حرف میزد منوکه دیدسریع قطع کرددوباره سرش روپایین انداخت چقدرازاین رفتارش بدم می اومد _ببخشیدآبجی من به مادرتون.... میان حرفش اومدم_من آبجی شمانیستم اگه شماره اژانس روداشتم خودم زنگ میزدم ومزاحمتون نمی شدم. نمی دونم چرارنگ صورتش هرلحظه عوض میشد باپشت دست عرق پیشونیش روپاک کرد این دیگه چه ادمی بود!! دوباره باهمان متانت گفت:این چه حرفیه مزاحمت یعنی چی؟شمامهمون ماهستیدهرکاری که لازم باشه انجام میدم اگه هنوزروحرفتون هستیدمانعی نیست امابهتره به حرم بریدیعنی خودم می برمتون ولی..اینطوری که نمیشه!! خواستم چیزی بگم که متوجه شدم روسری سرم نیست پس بخاطرهمین رنگین کمان تشکیل داد بااینکه توقید وبنداین چیزهانبودم ولی خجالت کشیدم همیشه پیش دوست وآشناهمین طوری ظاهرمیشدم وشال وروسری فقط برای بیرون رفتن بود! امااین بارقضیه فرق می کرد.بازهم دست گل به اب دادم خدابعدیش روبخیرکنه! به تصویرخودم تواینه خیره شدم دستی به صورتم کشیدم لپام گل انداخته بود شالم رومیزون کردم وبیرون اومدم..... وقتی منو تنهاجلوی دردیدباتردیدپرسید:_مادرنمیان؟. ابرویی بالاانداختم_ سرش دردمی کنه. درجلوروبازکردم ونشستم خودش هم سوارشدکاملامشخص بودکه معذبه! تقصیرخودش بودمن که می خواستم باآژانس برم. قدوقامت بلندی داشت واقعانمی شدجذابیتش رودست کم گرفت. ده دقیقه بعدرسیدیم .نزدیک حرم ماشین روپارک کرد ازصندلی عقب نایلونی برداشت وچادرمشکی روبیرون اورد اخمام توهم رفت وبلافاصله گفتم:_من نمی پوشم!مگه این تیپم چشه؟!. _مسیرکوتاهی روبایدپیاده بریم داخل حرم هم که بدون چادرنمیشه رفت نفسم روباحرص بیرون دادم وگفتم_بله خودم میدونم رسیدیم چادررنگی برمیدارم امامحاله اینوبپوشم اصلاازرنگ تیره خوشم نمیاد اومدنی هم مجبوری... ادامه حرفم رونگفتم لعنت بردهانی که بی موقع بازشود!باشرمساری نگاهش کردم این سربزیربودنش دیگه داشت کلافم می کرد شخصیت عجیبی داشت اصلانمی شدباپسرهای فامیلمون مقایسه کرد موقع راه رفتن فاصله اش روبامن بیشترمی کردنه اینکه بی اهمیت باشه مشخص بودکه حواسش به من هم هست امانمی خواست پابه پای من بیاد باشنیدن اسمش هردوبه عقب بر گشتیم رنگش پرید _چطوری فرمانده؟!. چون ازش فاصله داشتم طرف متوجه نشدمنم همراهشم یک لحظه شیطون رفت توجلدم ونزدیکتررفتم وگفتم:نمیریم زیارت؟! لبخندعصبی زدومحجوبانه سربه زیرانداخت_شمابفرماییدمنم میام!. چهره همون پسرخنده دارشده بود نگاه معنی داری به سیدانداخت ازکنارشون که ردشدم گفت:_این خانم کی بود؟!!.
نوشته:عذراخوئینی چنددقیقه ای گذشت باچهره ای گرفته وپرجذبه به سمتم اومدوباعصبانیتی که سعی داشت درکلامش مهارکندگفت:_اخه من به شماچی بگم همین سوتفاهم باعث شدازفرداپشت سرمن حرف بزنند.سرش روتکون دادوتسبیح رودرمشت گرفت پوزخندی زدم وباطعنه گفتم:_یعنی الان جهنمی شدید؟من فکرمی کردم اعتقاداتی که امثال شمابهش پایبندیدفقط برای خداست اماحالامتوجه شدم ظاهرسازیه وبرای رضایت مردمه!!حق میدم دلخوربشید. برای یک لحظه به من خیره شدولی سریع نگاهش روازمن گرفت باصدای مرتعش گفتم:_بهترنیست بریم زیارت. دلم شکست شایداگه هم تیپ وشکل لیلابودم هیچ وقت این حرف رونمی زد چقدردنیاشون بامن متفاوت بود نگاهم روازگنبدگرفتم وبه صحن حرم دوختم موجی ازارامش وجودم روگرفت خوب نمی تونستم چادررونگه دارم اماانگاربرای بقیه راحت وعادی بود! _نیم ساعت دیگه همین جاباشید جای دیگه ای نریدکه گم میشیدونمی تونم پیداتون کنم. زنگ صداش به دلم نشست دلخوریم ازبین رفت!تودلم گفتم اگه قرارباشه توپیدام کنی به این گم شدن می ارزه!! اختیاردلم دیگه دست خودم نبودوحرفای منطقی عقلم روقبول نمی کرد. چندلحظه ای ایستادم ورفتنش روتماشاکردم سمت ضریح خیلی شلوغ بود هرکاری کردم نتونستم نزدیک بشم دیگه داشت گریم می گرفت خانومی که کناردستم ایستاده بود بامحبت گفت:_دخترم بیااول زیارت نامه بخون اگه دستت هم به ضریح نرسیداشکالی نداره مهم اینه ازته دل خانم فاطمه معصومه روصداکنی اگه صلاح باشه حاجت دلت رومی گیری.زیارت نامه رودستم دادامامن که عربیم خوب نبودبخاطرهمین معنیش روخوندم... گذرزمان ازیادم رفته بوددوست داشتم تاصبح بمونم بلاخره تلاش هام به ثمرنشست ودستم به ضریح گره خوردهمون لحظه گفتم:_برای این دلم یه کاری بکنیدامروزخجالت روتوچشمای سیددیدم یعنی اینقدربدشدم که باعث ابروریزی کسی بشم بی اختیاراشکام جاری می شدبه سختی خودم روازبین جمعیت بیرون کشیدم خیلی هادرحال نمازخوندن بودندواقعانمی شدازاین فضای قشنگ دل کند حس وحال همه تماشایی بود امادیگه بایدمی رفتم کفشم روازکفشداری گرفتم ووبادلی سبک بیرون اومدم نگاهی به ساعتم انداختم مخم سوت کشیدمثلاقراربودنیم ساعته برگردم اماازدوساعت هم بیشترشده بود!! اگه عصبانی هم میشدحق داشت کلی معطلش کرده بودم شالم افتاده بودروگردنم تامی خواستم درستش کنم چادرلیزمی خوردواقعابرام سخت شده بود چشم چرخوندم تاسرویس بهداشتی روپیداکنم که اتفاقی نگاهم به سیدافتادکناردختربچه ای روی زانوهاش نشسته بودوبالحن پرمحبتی سعی می کردگریه کوچولورومتوقف کنه فک کنم زمین خورده بودچون مدام دستش رونشون میداد پیش خودم گفتم ای کاش من هم بچه بودم!! لبخندی تواینه به خودم زدم وشالم رومرتب کردم پیرزنی مشغول وضوگرفتن بودارام وباحوصله این کارروانجام میداد بادقت به حرکاتش نگاه می کردم دلم میخواست منم وضوبگیرم مقابل این ادم هااحساس بیچارگی می کردم خوبیش این بودکه این بارارایش نداشتم وقتی که وضوگرفتم مثل بچه هاذوق کردم انگاراین پیرزن روخدابرام رسونده بود ازسیدخبری نبودخیلی ترسیدم نکنه رفته باشه؟!ولی نه همچین ادمی نبود.نگاهم به سمت دیگه ای افتاد دیدمش، سرازسجده برداشت پشت سرش نشستم دوباره ایستادوقامت بست منم بلندشدم باصدای دلنشینی نمازمی خوندومن هم ارام تکرارمی کردم ته دلم ازخداممنون بودم دورکعت که تمام شددوباره به سجده رفت شونه هاش ازگریه می لرزیدواسم خدارومی اوردحسودیم شد چه ارتباط محکمی باخداداشت درحالیکه من اولین باربودنمازمی خوندم البته باتقلیدازیکی دیگه!! _قبول باشه.سرش روبالااوردونگاهی به دوطرفش انداخت.صداش کردم به سمتم برگشت ومتعجب نگام کرد._قبول حق.کی اومدید؟. _باشماقامت بستم اخه بلدنبودم.اخم ظریفی کردولی چیزی نگفت _نمی دونم کارم درست بودیانه ولی دوست داشتم نمازبخونم. بالحن مهربانی گفت:_برای من روسیاه هم دعاکردید؟.یعنی داشت مسخرم می کرد؟!ولی اینطورنشون نمیداد خودش خبرنداشت که چه ولوله ای به درونم انداخته بود والااینقدرمهربان نمی شد این بارمن سربزیرانداختم.
نوشته:عذراخوئینی موقع رفتن پکربودم سیدصبح زودازخونه بیرون رفته بود حتی نموندباماخداحافظی کنه!تودلم گفتم شایداگه سارااینجابودقضیه فرق می کردبالاخره یه زمانی ازش خواستگاری کرده بود بااین فکربیشتربهم ریختم!یعنی به ساراعلاقه داشت؟! اخه اگه اینطوربودپس چرابایک بارنه شنیدن پاپس کشید.انگارعقلم ازکارافتاده بودوبرای خودم هزیون می گفتم! لیلاهم لباس های بیرونش روپوشیده بودیاددیشب افتادم که نمی تونستم چادررونگه دارم ولی واقعابرازنده اش بود.تامسیری همراه مااومد _داداشم تازگی هاحواس پرت شده!زنگ زده که چندتاوسیله جاگذاشته سرراه براش ببرم. ای کاش می گفتم جداازحواس پرتی نامردهم هست حتماازقصد رفت تاباماروبرونشه ،ولی درکل توقعم بی موردبودزندگی واعتقادات مازمین تااسمون باهم فرق می کرد دنیایی داشتندکه برام غریبه بود به این سن رسیدم نمازنخونده بودم یااصلاتوفکرزیارت نبودم! تومحله قبلیمون همسایه پیری داشتیم زن مهربونی بود همیشه به مامانم می گفت این همه سفرهای خارجی میریدکه چی بشه کلی هم هزینه می کنید به جاش بریدمشهد،قم ،بذاریدبرکت بیادتوزندگیتون.مامانم توجواب بالبخندمی گفت:ایشالابه وقتش!.ولی اگه می دونستم یه زیارت تااین حد حس وحالم روخوب می کنه زودترراضیشون می کردم بیایم یک شب بیشترکناراین خانواده نبودیم ولی خوب فهمیدم چقدرباایمان وصبورندبااینکه عزیزازدست داده بودندولی این باعث نمی شدازدنیادست بکشند خداتواین خانواده سهم بزرگی داشت وکم رنگ نمی شدبه خودمون فکرکردم خداکجای زندگیمون بود؟!...... باباماشین روکنارپمب بنزین نگه داشت سوتی کشیدم چقدرصفش طولانی بود!لیلاتشکرکردوپیاده شد.شیشه روپایین کشیدم سرم روازماشین بیرون اوردم ازدورنگاهم به تابلوی پایگاه بسیج افتاد!ناخوداگاه لبخندی زدم.گفتم:بابامنم همراه لیلابرم؟اخه حوصلم سرمیره. _باشه ولی معطلش نکن. _چشم فعلاکه اینجامعطلیم!. پیاده شدم ولیلاروصداکردم._میشه منم بیام؟!._اره عزیزم خوشحال میشم. نزدیک که شدیم شالم روجلوتراوردم.لیلابه سربازی که جلوی پایگاه بود چیزی گفت اونم زودرفت داخل.یکم فاصلم روبیشترکردم وعقب تررفتم قلبم داشت ازجاکنده میشد ازحرم که برگشتیم شوق وعلاقم بیشترشده بود. بلاخره اومد باهمون ابوهت،چفیه ای دورگردنش انداخته بود نایلون روازدست لیلاگرفت انگارتازه متوجه من شدبالبخندسرش روتکان دادوبه پایگاه برگشت!حتی به خودش زحمت ندادجلوتربیاد این بی ادبی دیگه غیرقابل تحمل بودمی ترسیدم پلک بزنم اشکام سرازیربشه بغضم روفروخوردم وبه خودم توپیدم:اخه گلاره توکه اینطوری نبودی کارت به جایی رسیده ازیه شازده پسرمغرور محبت گدایی می کنی؟!هنوزچندقدمی برنداشته بودم که صدام کرد!!یعنی درست شنیدم بهم گفت گلاره خانم!دیگه نگفت ابجی. چقدرشنیدن اسم خودم از زبونش شیرین بودبازم دلخوریم فراموش شد نمی دونم حالت نگاهش تغییرکرده بودیامن زیادی احساساتی شده بودم _شرمنده کارمهمی برام پیش اومدنتونستم بمونم ازخانواده عذرخواهی کنید. همون کتاب دیشبی تودستش بودبه طرفم گرفت_دیدم خوشتون اومدبراتون اوردم.کتاب دعاست یادگارپدرمه توهمه سال های عمرش ازخودش جدانکردحتی لحظه رفتنش! کربلا،مکه،یاتودوران جنگ مونس ویارش بوداین اواخرازم خواست صحافیش کنم. متعجب نگاهش کردم_بقول شمایادگاریه حتمابراتون ارزشمنده من نمی تونم قبول کنم. _مطمئن باشیداین خواست پدرمه چون لیاقتش رودارید.! ازحرفاش سردرنمی اوردم.منظورش چی بود؟این باراشکام بی اجازه جاری شد.... ماجرای من و تو، باور باورها نیست ماجرایی است که در حافظه ی دنیا نیست نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست شب که آرام تر از پلک تو را می بندم بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه! ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست شاعر: محمد_علی_بهمنی ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغــــاز‌میڪنیم ومــعطر‌میڪنیم ‌روزمون‌رابا‌ذڪر زیباے صلوات: ✨هدیه‌به‌چهـــارده‌معصوم✨ 🕊 🌷خـدایـا با توکل به‌اسم اعظمت که روشنگر جانست روزمان را آغاز می‌کنیم باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی ات، زینت بخش دفترمان باشد ... 🍃بسم الله الرَّحمن الرَّحیم🍃 🌹 الهـی بـه امیـد تـو 🌹 ❤️ 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ حوصله و بردباری در زندگی از اهمیت خاصی برخوردار است.💯 👌همیشه در برخورد با همسرتون اول چند ثانیه مکث کنید (عجله نکنید در پاسخ دادن) تا بعدا پشیمون نشید.😒 @kadban0_bash
💞 برای یکدیگر وقت بگذارید 💞 🌹 بخاطر داشته باشید رابطه‌تان در اولویت است 👈 درست مثل یک گیاه که بدون آب پژمرده می‌شود. 😞 رابطه‌تان بدون وقت گذاشتن برای یکدیگر نابود می‌شود. @kadban0_bash
💚 اگر مي‌خواهید دیوار آرامش خونه‌تون در سخت‌ترین روزها ، فرو نریزه؛👇 💖 همسری رو انتخاب کنید که به يه دیوار محکم به اسم خدا ✨ تکیه داده باشه‼️ 💓 همسر متوکل ، کیمیاست.‼️ @kadban0_bash
دوره خفنمون شروع شد😍
در فصل زمستان که لبو میچسبد آغوش و گپ و گفتگو میچسبد پس شعله بالای بخاری ها را کم کن که فقط زیر پتو میچسبد 🔥روابط عمومی شرکت گاز🔥 به جای روابط عمومی شرکت گاز میتونید بزنید روابط عمومی .... بانو جاخالی اسم خودتون بزارید و هرچی که به ذهنتون رسید. 💕@kadban0_bash💕
دیشب برام خواستگار اومده میگم نظرتون درباره جهیزیه چیه؟ میگه توقع دارم جهیزیه کامل و آبرو دار باشه گفتم خونه چی؟! میگه یه کم پدر شما کمک کنه یه کم پدر من یه جارو اجازه میکنیم نگران نباش بچه زرنگ کجایی شما :) 💕@kadban0_bash💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنری😊 🎨 🎨 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگشتر کاغذی🦋 🌹 🌹 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشمزه😋 🍫 🍫 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فانتزی💚 🌿 🌿 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه غذای جدید بدون گوشت😍😋 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a