مرا سخت است نبود تو
میان این اشوبها
کاش بودی و دلم کنارت گرم بود
دلخوشم به این که گویند شهید زنده است....
#لبیک_یا_خامنه_ای
#همراه_شهدا
@idont_care
آن کس که مرا آرامش است تویی....
مرحبا به آن زمینی که پا در آن نهادی...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#همراه_شهدا
-يقيناً كُـلُه خَـير | @idont_care
رفیق!
از همه جا و همه آدم ها جا موندم...
مراهم با خودت ببر....
مراهم شفاعت کن....
تنهام تنها ترینم نکن....
دعا کن من هم از شما جا نمونم....
#لبیک_یا_خامنه_ای #همراه_شهدا
-يقيناً كُـلُه خَـير | @idont_care
دوباره نگاهی به حیاط کردیم، سایه از دیوار بالا می آمد. گفتم: حتماً خودشه. چند روز بود که شوهرم نمی توانست مدرسه را نظافت کند، کمرش درد می کرد. مدیر چند بار جلوی دانش آموزان شوهرم را تحقیر کرده بود. تهدید کرده بود که اخراجمان می کند و اثاثیه مان را بیرون می ریزد. فکر کردیم شب را بیدار بمانیم و ببینیم کار کیست؟
نزدیک صبح بود که سایه از دیوار بالا آمده بود و حیاط را جارو می زد. با شوهرم رفتیم توی حیاط. دانش آموز کوچک اندامی بود که چهره اش آشنا به نظر می رسید. وقتی ما را دید سرش را زیر انداخت و سلام کرد. گفتیم: اسمت چیه؟ جواب داد: عباس بابایی. گفتم: پدر و مادرت ناراحت می شوند اگر بفهمند که به جای درس خواندن، مدرسه را جارو می کنی. گفت: من که به شما کمک می کنم، خدا هم در خواندن درس هایم به من کمک خواهد کرد.
به نقل از: کتاب مکاتبه اندیشه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#همراه_شهدا
@idont_care