حالم از تمام جهان بهم میخوره. حتا یک چیز کوچک هم نمانده که دوستش داشته باشم. بیزارم از همهچیز.
حرف زدن با آدم درونگرا مثل مصاحبه میمونه، اگه ازش سوال نپرسی اون دیگه چیزی واسه گفتن نداره.
بارها کارم با آدمایی که بی اموجی چت میکنن سر سوتفاهم به دعوا کشید.
بابا یچی بذار ته اون پیام کوفتی من بدونم لحنت چیه.
خارج از شهر، تو جمع رفیقا راجع به جن و اتفاق های عجیب غریب این مدلی حرف زدن واقعا حال میده.
همه میخوان بگن فانه ولی با این حال تنها نمیرن تا ته باغ و برگردن.