فک کن، تا همین یک ماه پیش یه آدمی/ دوستی تو زندگیت بود که از انتخاب عکس پروفایلش تا عوض کردن شغلش، تا امروز ناهار چی بخورم؟ یا ماشین جدید چی بخرم؟ و هزار چیز ریز و درشت دیگه باهات مشورت میکرد، از هر دری باهم حرف میزدید، ساعتها پناه هم بودید.
ولی بووووووووم
دیگه نیست.
هر چقدر بیشتر تو زندگیت خریت کنی داستانای قشنگتری میتونی واسه نوههات تعریف کنی.
آدم وقتی از خانوادش دوره فقط لحظات خوبشون رو به خاطر میاره.
وقتی برمیگردی و باهاشون زندگی میکنی دوباره یادت میفته چرا از اول تصمیم گرفتی ازشون جدا بشی.
راننده تاکسی : دانشجویی؟
مسافر : بله
راننده : وقتی زنگ میزنی خونتون حتما با پدرت حرف بزن ، پسر من وقتی زنگ میزنه فقط با مادرش حرف میزنه … خیلی دلم براش تنگ شده.
خوشبحال پسری که با دختری ازدواج کنه که جهیزیش یه کتابخونه پر از کتاب داشته باشه نه ظرف دکوری.
من اگه یه کفتری داشتم که سیگار میکشید و حرف میزد، کسی رو نمیآوردم خونهم واسه تماشاش، خودم مینشستم باهاش حرف میزدم ، سیگار میکشیدیم.
سلیقهی منو با لباسهای که تو اینستاگرام سیو کردم مقایسه کن نه این لباسهایی که چند سال پیش از دیوار مهربانی برداشتم.