eitaa logo
🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
430 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
638 ویدیو
35 فایل
رمان فعلے : # 💗 روزانه دو پارت درکانال قرار میگیره💌 کپے بدون ذکرلینک کانال و منبع حرام☺🌙 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . #ترک_‌کانال 💕💛💙💜💚💕💛💙💜💚💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🏴] •[ 🥀]• . . هر انسانے را لیله القدرے هست ڪه در آن ناگزیر از انتخاب مےشود و حُــر را نیز، شب قدرے این چنین پیش آمد ... «عمربن سعد » را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد... اگر باب یا لیتنے ڪنت معڪم هنوز گشوده است، چرا آن باب دیگر باز نباشد..؟ لعن الله امه سمعت بذلڪ فرضیت به؟ •[ ]• •[ 🕊]• . . •[راهِ‌من‌و‌ٺو‌، ازڪربلا‌میگذرد حرمِ ڪربلاسٺـ✨]• °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
•🕊•🍃• |• •| و هر روز دلداده‌های منتظر؛ به عشق حسین(ع) مشکی به تن میکنند! °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
مداحی آنلاین - خدارو شکر به آرزوم رسیدم - بنی فاطمه.mp3
8.44M
[•🎧•] 🖤خداروشڪر بہ آرزوم رسیدم . . .💚 🖤نمردم و محرم ات رو دیدم . . . 💚 🎤 مجید بنے فاطمہ °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
🌺🍃~° 🦋| |🦋 ••خـَواهرم•• در ایڹ دُنیا ترڪش هاے حجاب نادُرستَت تقواے جَواناڹ ایڹ مَرز بوم را میگیرد!💔 و در آڹ دُنیا، هَمـیڹ ترڪِش ها دامڹ خودت را🙃✋🏻 ••برادَرم•• نگاه شما تیریست از سَمت شیطاڹ بر قـَلب خودتاڹ؛❤️ مُراقب دام هاے شیطاڹ باشیم✋🏻❌ 💚•• ـوَ خُــدا ـخواست ڪه تو ریحانه‌ے خلقت باشے °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
°🐝| |🐝° 🤨 اَمَّس میجن: آقا بیشین! سلوق نَخُن!....... پاسله احتماهییـــــیی 😫 بابا من دیجه عَسته سُدم. دِعَم میآد بازی خُونَم. استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
♢﷽♢ ۞[ 💪 ]۞ فإنّ حزب الله هم اݪغالبون♥️✨ ﴿ مَردان بے اد؏ـا😌👇ツ ﴾ °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
•🕊•🍃• |• •| حضرت آقا: 🍃 وقتی ایمان در دل قوی شد؛ مواجهه‌ با مشکلات آسان میشود! 🙃 °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید مجید قربان خانی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم ولادت [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۱۹۳۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
🌺🍃~° 🦋| |🦋 وقٺے ڪہ توے این زمونہ چادر بر سر دارے بدون ڪہ وسط میدونے !😍❤️ + با چادُرم عرصہ دار میدانم✋🏻🍃 💚•• ـوَ خُــدا ـخواست ڪه تو ریحانه‌ے خلقت باشے °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
[• ♡•] دلم گرفتـه‍ از این آسمـٰان بےپیغـامـ|♥️..• دلم گرفتـه‍ برایم کبوترے بفرستـ|🕊..• ؟😩 😍 مجردان ـانقلابے😌👇 °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا🌺 : زندگی در آتش به سختي بغض گلوش رو فرو داد ... - من و کريس از زماني که وارد گنگ شد با هم دوست شده بوديم ... خيلي بهم نزديک بوديم ... تا اينکه کم کم ارتباطش رو با همه قطع کرد ... شماره تلفنش رو هم عوض کرد ... ديگه هيچ خبري ازش نداشتم تا حدودا يه ماه قبل از اون روز ... اومد سراغم و گفت ... مچ دو تا از بچه هاي دبيرستان رو موقع پخش مواد گرفته ... ازم مي خواست کمکش کنم پخش کننده اصلي دبیرستان رو پيدا کنه ... - چرا چنين چيزي رو از تو خواست و نرفت پيش پليس؟ ... سکوت سختي بود ... هر چه طولاني تر مي شد ضعف بيشتري بدنم رو فرا مي گرفت ... - اعتقاد داشت اون طرف فقط داره از نياز اونها سوء استفاده مي کنه ... اونها نمرات شون در حدي نبود که بتونن براي کالج و دانشگاه بورسيه بشن ... وضع مالي شون هم عالي نبود که از پس خرج کالج بر بيان ... هیچ دانشگاه خوبی هم مجانی نیست ... کريس گفت اگه يکي جلوي اونها رو نگيره ... اون طرف، زندگي اونها و آينده شون رو نابود مي کنه ... اينطوري هرگز نمي تونن يه زندگي عادي رو تجربه کنن و اگه براي خروج از گروه دير بشه ... نه فقط زندگي و آينده شون ... که ممکنه جون شون رو از دست بدن ... با خودشون هم حرف زده بود ... اما اونها نمي تونستن مثل کريس شرايط رو درک کنن و واقعيت رو ببينن ... چون پول نسبتا خوبي بود حاضر نبودن دست بردارن ... فکر مي کردن تا وقتي از دانشگاه فارغ التحصيل بشن به اين کار ادامه ميدن بعدم ولش مي کنن ... نمي دونستن اين راهي نيست که هيچ وقت پاياني داشته باشه ... - قتل کريس کار اونها بود؟ ... - نه ... اشک توي چشم هاش حلقه زد ... - من خيلي سعي کردم جلوش رو بگيرم ... اما اون حاضر نبود عقب بکشه ... مي گفت امروز دو نفرن ... فردا تعدادشون بيشتر ميشه ... و اگه اين طمع و فکر که از يه راه آسون به پول زياد برسن ... بين بچه ها پخش بشه ... به زودي زندگي خيلي ها به آتش کشيده ميشه ... آخرين شب بين ما دعواي شديدي در گرفت ... قبول نمي کرد سکوت کنه و چشمش رو روي همه چيز ببنده ... بهش گفتم حداقل بره پيش پليس ... يا از يه تلفن عمومي يه تماس ناشناس با پليس بگيره ... اما اون مي گفت اينطوري هيچ کس به اون بچه ها يه شانس دوباره نميده ... اونها بچه های بدی نیستن و همه شون فریب خوردن ... نمی تونن حقیقت رو درست ببینن ... اما احتمالش کم نيست که حتي از زندان بزرگسالان سر در بيارن ... مي خواست هر طور شده اونها رو نجات بده ... از هم که جدا شديم ... يه ساعت بعدش خيلي پشيمون شدم ... داشتم مي رفتم سراغش که توي يکي از خيابون هاي نزديک خونه شون ديدمش ... دنبالش راه افتادم و تعقيبش کردم ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📝نویسنده :شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا🌺 : جوشش خون - حدود ساعت 8 شب بود که رفت بيمارستان ... وقتي اومد بيرون رفتم سراغش ... مطمئن بودم رفتنش اونجا يه ربطي به ماجراي مواد داشت ... هر چي بهش اصرار کردم ... اولش چيزي نمي گفت ... اما بالاخره حرف زد ... مي خواست ماجرا رو به آقاي ساندرز بگه تا با اون بچه ها صحبت کنه ... و يه طوري قانع شون کنه که از اين کار دست بردارن ... نمي دونست بايد چي کار کنه ... خيلي دو دل بود ... مدام به اين فکر مي کرد اگه بره پيش پليس چه بلايي ممکنه سر اون بچه ها بياد ... براي همين رفته بود سراغ ساندرز ... اما بدون اينکه چيزي بگه برگشت ... وقتي ازش پرسيدم چرا ... هيچي نگفت ... فقط گفت ... آقاي ساندرز شرايط خاصي داره ... که اگر ماجرا درست پيش نره ممکنه همه چيز به ضررش تموم بشه ... نمي خواست ساندرز به خاطر حمايت از کريس آسيب ببينه و بلايي سرش بياد ... براي همين تصميم گرفت چيزي نگه ... اون شب ... من تا صبح نتونستم بخوابم ... من خيلي کريس رو دوست داشتم ... خيلي ... مخصوصا از وقتي عوض شده بود .. يه طوري شده بود ... مي دونستم واسه من ديگه يه آدم دست نيافتني شده ... خوب تر از اين بود که مال من بشه ... اما نمي تونستم جلوي احساسم رو بگيرم ... صبح اول وقت ... رفته بودم جلوي مدرسه شون ... مي خواستم بهش بگم تو کاري نکن ... من ميرم پيش پليس و طعمه ميشم ... حاضر بودم حتي به دروغم که شده به خاطر نجات اون برم زندان ... مي ترسيدم بلايي سرش بياد ... که ديدم داشت با اون مرد حرف مي زد ... خيلي با محبت دستش رو گذاشته بودي روي شونه کريس و با هم حرف مي زدن ... برگشت سمت ماشينش ... و ... همه چيز توي يه لحظه اتفاق افتاد ... کريس دو قدم به سمت عقب تلوتلو خورد ... و افتاد روي زمين ... انگار تو شوک بود ... هنوز به خودش نيومده بود ... سعي کرد دوباره بلند بشه ... نيم خيز شده بود ... که اين بار چند ضربه از جلو بهش زد ... همه جا خون بود ... از دهن و بيني کريس خون مي جوشيد ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📝نویسنده :شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات