قصه ی ما به سر رسید عاشقی به مقصد نرسید. - آبی

عطر تو؛ گرمای بدنت؛عرق تنت؛ نبض دستانت؛ سیاره چشمانت؛ بوسه‌های از دور فرستاده شده‌ات؛ و همه ی چیزهای دیگری که از تو به من رسیده، مجال فراموش کردنت را نمی‌دهد.. باید عاشق بمانم و تصویر خنده‌هایت در ذهنم، چشمانم را در اشک غوطه ور کند.

قول میدم ی روزی مامان میشم؛ خونه و خانواده ای مثل "خانواده ی وحدت" می‌سازم:)))

من ترسناکم؟

آیا ما فراموش میشویم؟

چیزی جز غم به ما رسید؟

اگر به‌دنیا نمیومدم و همه چی بهتر بود چی؟

چرا ذهنم راحتم نمیزاره؟

کاش در آخرین‌بارها؛ می‌دانستیم آخرین بار ست تا آغوش محکم تر حاصل شود.

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست:)))

بچه ها من آبی‌مو از دست دادم. یعنی خودش خواست که از دستش بدم..

اگر بارونی که پوست تو رو لمس میکنه، کیلومتر ها رو طی کرده تا تورو پیدا کنه. اگر اون دونه‌هایِ برنجی‌که اومده تو یِ بشقاب تو، تا فقط تو رو سیر کنه. و اگر.. هزارتا فُلان‌ هایِ دیگه.‌. یعنی هر چیزی که‌به اسم ِ تو نوشته‌شده باشه راهش‌رو به سمت تو پیدا میکنه!