آقا جان، سلام!
از آن جایی که من زیاد برایتان نامه ننوشتهام یا اینکه زنگی نزدهام تا حالی ازتان بپرسم، شاید دیدن نامهی من کمی عجیب باشد؛ خب دلیلش این است که یکی از همسایههای چهل تا خانه آنورترمان تصمیم گرفته بیاید خانهتان و من که خیلی دلم برایتان تنگ شده بود خواستم نامهای بنویسم تا میان مزاحمتهای او، نام من خوشحالتان کند.
البته درست است که وقتی ازتان خواستم کاری کنید که معلم مان بدون اینکه آسیب جانی ببیند، تصادف کند و به مدرسه نیاید، همکاری لازم را به عمل نیاوردید؛ اما من هنوز هم خیلی دوستتان دارم! چون با اینکه من فقط وقتی درس نخواندهام و امتحان دارم یا وقت سختیهایم یاد شما میافتم، اما شما بیشتر از فرشتهی پرکارِ سمت چپم هوایم را دارید و محبتتان در دیگ سیاه دلم، شبیه تهدیگ است؛ که هرچه بیشتر میگذرد، بهتر میشود.
حالا که قرار است نامه به دستتان برسد، لازم و بهتر میدانم دستور تعویض بالشتهای رواق را بدهید؛ چرا که بیشتر از آن که بالشت باشند، بالشتک بودند و بار قبل امکان پهلو به پهلو شدن را نداشتیم. اینکه طرف سرد نداشتند هم باز مصیبت دیگری بود.
اینها که میگویم، همان طلب آب و نان گداست؛ بلکه هم کمتر... خدا کند دل من از عشق تو سرد نشود، سردی بالشت و بالشتک توی سرم بخورد. البته بهترش این است که سرم به سنگ بخورد و بار بعد که میآیم، به جای استراق سمع یا خودمانیترش، همان فالگوش ایستادن حرفهای زائرانت، حرفهای خودت را بشنوم. و با وجود سختیِ خواندن متنهای عربی و تنبلیام، قشنگ روبهرویت بایستم و زیارتنامه بخوانم.
پرحرفی را تمام میکنم؛ برادر کوچکم وقتی میخواهد تهِ تهِ یک مقداری را نشان بدهد، میگوید یکی بیشتر از بینهایت. خودت میدانی، اما باز بگذار بگویم؛ من با اینکه درصد اخلاصم دویستوپنجاهوهفت درجه کلوین زیر صفر است، اما یکی بیشتر از بینهایت دوستت دارم.
#برسد_بهدست_محبوب
@imam8om | کانال امامرضاییها
"هوالمحبوب"
آقای امام رضا، تصدقتان بشوم، سلام!
سلام از منی که فاصلهام تا حرمتان خیلی خیلی زیاد است و امشب، یک گوشهی ایران، برای شما دست به قلم شدهام؛ آن هم چه شبی!
تولد مادرتان مبارکا باشد آقا! هزار شکر که سایهی شما روی سر ماست، که مادرتان مادر ما هم هست. هزار شکر که شما را داریم...
راستش من امشب هم مثل همیشه برای درددل آمدهام...
راستش امسال سیزده دی خیلی عجیب شده؛ ماییم و شادی تولد مادرتان، کنارِ جای خالیِ کسی که نبودنش همچنان بهانهی اشک است... از شما که پنهان نیست جانانِ من؛ دلم خیلی برای حاجقاسم تنگ شده... میدانم توی آسمانها سر سفرهی شماست؛ ولی دلم میگوید حرم قشنگ شما هم دلش برای اینکه سردار با همان چشمهای بیخواب، بازگشته از هزار تکاپوی آشکار و پنهان در راه خدا، روبهروی بابالجواد اذن دخول بخواند و عاشقانه سلامتان کند، تنگ شده... نشده؟ دل کبوترهایتان برای شانههای افتاده و نگاهِ پر از مهر حاجقاسم پر نمیکشد؟ آبِ حوضهایتان، از بیقراریِ اینکه یک بار دیگر، دستِ جانبازِ او را بغل کند، متلاطم نمیشود؟ شبکههای ضریحتان، برای لمس دوبارهی پیشانیِ بلندش و دوباره شنیدنِ دعاهایش، بیتابی نمیکنند؟ فرشهای حرمتان، دلشان نمیخواهد یکبار دیگر، چند دقیقهای آرامشِ تنِ خستهاش بشوند؟
خودِ او چطور؟ دلتنگِ ثانیههای حرم شما نشده؟
چه فکرهایی میکنم من... آخر کدام شهیدِ رَسته از زمین، دلتنگِ این دنیا میشود؟
او چهار سال است که دارد خودِ خودتان را زیارت میکند...
میدانم... دلتنگی برای ما زمینیهاست... این ماییم که نمیبینیم و بیحدّواندازه دلمان برای دوباره دیدنِ چشمهای مهربانش تنگ شده و تنگ میشود... او که به شما آسمانیها پیوسته و به آرزویش رسیده...
مثل همیشه درددل با شما، راه نفسکشیدنم را باز کرده... میماند یک خواهش؛ مولای مهربان من!
به بهانهی امشب که حاجقاسم پنجمین سالِ آسمانیشدنش را پیش شما آغاز میکند،
نه، اصلاً مهمتر از آن!
عیدیِ تولدِ مادرتان،
میشود امشب برای ما دعا کنید مثل او، هر جا که هستیم و هر طور که میتوانیم، خادم شما باشیم؟
امشب که آسمانها را شعفِ ولادتِ حضرت مادر پر کرده،
امشب که چشمهای حاجقاسمِ حضرتزهراییِ ما هم از شادیِ شما عزیزترینهای خداوند، برق میزند و مدال خادمی شما روی سینهاش میدرخشد،
میشود برای بچهها و جوانها و پدرها و مادرهای هموطنِ او، یعنی برای همهی ما که زیر سایهی شماییم، با تمام رأفت و عطوفتتان، دعا کنید که مثل او عاشق بشویم؟
#برسد_بهدست_محبوب
@imam8om | کانال امامرضاییها
بله، مثل همیشه درست حدس زدهای؛
من شاکیام آقا. خیلی هم شاکیام!
از شما نه ها. زبانم لال بشود!
از خودِ لاکـردارم...
ما مهمان که برایمان میآید، اگر سبکقدم باشد و دلمان پیشش گیر باشد، پیشپیش قولِ مهمانی دفعه بعد را میگیریم و برای ناهار و شامش برنامه میریزیم که فلان بپزیم و بهمان دیزاین کنیم!
حالا ولی چـندین سال است؛ چندین سال که... دقیقـش، نُه سال و شش ماه و اگر اشتباه نکنم بیست و شش روز است، که رفتهایم و دیگر نه به قاعدهی یک چایخوردنِ سرپایی مهمانتان شدهایم، نه در مهـمانخانهی اعیانیتان ناهاری نوش جان کردهایم، نه زرشک و زعـفرانی به بغل گرفتهایم تا برگردیم به شهر غـمزدهمان.
لابد دلتان از ما بُریده دیگر...
البته گلهای هم نیست؛ دلمان رختچرکِ گناه شده...
فقط اینکه... شما دلـتان تنگ نشده؟
هرچند شما آنقدر خادم و نوکر و عاشقپیشه دارید که ما و صدتای ما هم نباشیم، درب خانهتان از ازدحام جمعیت بسته نمیشود...
اما شما که زبانم لال، مثل ما چشـمونـظرتَـنگ نیستید که! گـشادهرویی شما شُهرهی کشور است. شهرهی خراسان بزرگ هم نه، شهرهی تمام ایران!
به رغم فاصـلهها، خراسانتان قوّت و رقّتِ قلب ما بوده و هست... خراسانندیده، خودمان را بچهمحلِ شما میدانیم سلطان!
بهخدا ما خانوادگی فشارخون و قلبدرد مزمن داریم... دلتـنگی شما میشود درد روی درد و زخم روی زخمهایمان ها!
بهخدا بوی عود حرم فراموشم شده، یادم رفته لباس خـادمهایت سورمهای سیر بود یا مشـکی نوکمـدادی؟ اسـم ورودیها و میانبرهای رسیدن به رواقها که دیگر بماند...
از این حجم بیخبری، نا و نوایی به تنم نمانده؛ گناه امانم را بریده راستش. خودم خوب میدانم چرا چشمم به شما نمیافتد... معلوم است دیگر... چون پی گناه است؛ چون آنقدر سرِ چشمهایم شلوغ شده که وقتی برایشان نمانده!
کاش دست بکشم... از چشمانم دست بکشم! از در قید و بندِ این و آن بودن و محبوب را ندیدن دست بکشم!
میخواهـم آدم بـشوم آقاجان!
خودم، نَفْسم، چشمانم، حیایم...
آخ اگر بشود...
یعنی میشود چند صباحی، قلب چرکـین و نَفْس سنـگـینم آدم بشوند، فقط یک دو روزی مثل قدیم مهـمانت باشم؟
#برسد_بهدست_محبوب
@imam8om | کانال امامرضاییها
صاحبْ خانه سلام!
قربانتان شوم؛ با شنیدن اسمتان به اندازهٔ تکتک حبه قندهای چایخانهتان، قند در دلم آب میشود. چه آن قندهایی که زائران تناول کردهاند و چه آنهایی که قرار است تناول کنند.
میخواهم بگویم که ارادت قلب و عروق ما به شما در چنین حدی مایل به بینهایت است. اگر میگویید کم است بگذارید به حاصل ضرب قطرات آب حوض و فوارهها در تعداد موزاییک صحنها، به توان لنگهکفش تمام زائرانت در کفشداریها متوسل شوم.
اینها که گفتم برای این است که به خادمان زحمتکش چایخانهتان بگویید اگر چند مشت قند در جیبهایم جا میکنم سندی بر گرسنه بودنم نیست. برای این است که وقتی به خانه برگشتم و قندهای شما را با چای همراه کردم تا خستگی راه دراز را از تن در کنم، فراموشم نشود که ما بر سر سفرهٔ ولایت شماییم.
اگر سفارش کنيد خادمها مانع کارم نشوند خیلی خوب است؛ مثل بار قبل نشود که خادم بخش نذورات بگوید بيشتر از یک بسته نبات تبرکی به کسی نمیدهیم که به همه برسد. آقا راستش میترسم یک بسته نبات نیموجبی از خانهتان، برای شیرین کردن خُلق ترش و اوقات تلخم کافی نباشد. کار و حال اين روزهایم بیشتر از ریشهٔ پریشان فرشهایت به هم گره خورده و همین احوال، نیازمندی ما به شما و حرم و نباتتان را بیشتر ميکند. البت اسمـتان، رسمـتان، یادتان و هرچه ما را به یاد شما میاندازد از تمام قند و نباتهای عالم شیرینتر است. براي همین ازتان میخواهم با محبت و لطفتان، در حلاوت نگاه خود غرق و سفرهنشین دائم این دربارم کنید.
#برسد_بهدست_محبوب
@imam8om | کانال امامرضاییها