هدیه به
#حضرتامالمومنین
خدیجهکبریسلاماللهعلیها
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
وعجلفرجهمولعناعدائهماجمعین
۱)بخاطرِعفت و پاکی در دوران
جاهلیت مشهور به طاهره بود و
ایشان را سیدهءقریش میخواندند
۲)بزرگان از قریش و حجاز
بلکه از سرزمین ایران و رُم
به خواستگاری ایشان آمدند
ولی خودِایشان پیامبر را انتخاب کرد
و تمام طعنهها را به جان خرید
و بخاطر تهدیدها و تحقیرها
عقب نشینی نکرد
۳)ایشان در سن ۲۵ سالگی
با پیامبر ازدواج کرد و
سنهای دیگر که نقل میشود
هرگز درست نبوده و نیست
۴)مهریه ازدواج ایشان
۵۰۰ درهم بوده که
همان را هم خود ایشان
بعهده گرفتند
۵)ایشان لحظه ازدواج
تمام ثروت و دارایی خود را که
بیش از ۴۰ هزار میلیارد تومان بود
به نام پیامبر کرد
۶)با وجود اینکه
ایشان ۱۰۰۰ کنیز داشت ولی
لحظه ازدواج خود را کنیز پیامبر خواند
البته زمان ازدواج ایشان
پیامبر هم ۲۵ ساله بودند و
هنوز به پیامبری مبعوث نشدند ولی
به یتیم و امین مکه مشهور بودند
۷)ایشان
اولین بانویی است که
به پیامبر ایمان آوردند و
هرگز قبل از آن بت نپرستیدند
بلکه به دین حنیف (ابراهیمی)
اعتقاد داشتند
۸)حضرت خدیجه
علاوه بر شهادت به رسالت پیامبر
اقرار به ولایت امیرالمومنین کردند
و ابراز برائت از دشمنان ایشان نمودند
۹)حضرت خدیجه
نه تنها با تمام مال خود بلکه
با خطر انداختن جان خود
بارها از پیامبر دفاعکردند
مخصوصا ایام حصر شعب ابیطالب
که تمام آذوقه مسلمان از ثروت ایشان
تهیه شد و حتی یک کفن برای خود
ذخیره نکرد و طبق نقلی مسموم شد
۱۰)محبوبترین زن
نزد خدا و رسول خدا بود
و خداوند به او کوثر هستی را
عنایت کرد و زنان بهشتی هم
بعنوان قابله او انتخاب شدند
۱۱) تا زمانی که
حضرت خدیجه زنده بود
پیامبر هرگز ازدواج دیگری نداشتند
و بعد از رحلت ایشان
پیامبر به دستور الهی
زنان متعدد گرفتند ولی
پیوسته از حضرت خدیجه
بعنوان برترین زنان یاد میکردند
۱۲) نسل پیامبر
فقط از حضرت خدیجه بوده است
۱۳)تنها همسر پیامبر که
در قیامت همردیف پیامبر است
۱۴)تنها همسر پیامبر که
خداوند پیوسته بر او سلام میرساند
محمدتقی حسینزاده
@imamhousein
✅یاعلیعلیهالسلام
❌علی مسجدیان از رزمندگان پر سابقه ی لشکر ۱۴ امام حسین(صلوات الله علیه) چنین روایت میکند:اواسط اردیبهشت ماه سال ۶۱،مرحله ی دوم عملیات
(الی بیت المقدس)،حسین خرازی نشست ترک موتورم و گفت :
(بریم یک سر به خط بزنیم).بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش میسوخت و چند بسیجی هم عرق ریزان و مضطرب،سعی میکردند با خاک و آب،شعله ها را مهار کنند.
❌حسین آقا گفت : اینا دارن چیکار میکنن؟وایسا بریم ببینیم چه خبره۰
هُرم آتش نمیگذاشت کسی بیشتر از دو-سه متر به نفربر نزدیک شود.از داخل شعله ها سر و صدای می آمد.فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد.من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو-سه متری،میپاشیدیم روی آتش.جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده،با این که داشت میسوخت اصلا ضجه و ناله نمیزد و همین پدر ما را درآورده بود.بلند بلند فریاد میزد:(خدایا!الان پاهام داره میسوزه میخوام اونور ثابت قدمم کنی.خدایا! الان سینه ام داره میسوزه،این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمیرسه.خدایا! الان دستام سوخت،میخوام تو اون دنیا دستام رو طرف تو دراز کنم،نمیخوام دستام گناه کار باشه.خدایا!صورتم داره میسوزه،این سوزش برای امام زمان، برای ولایت ،اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.)
اگر به چشمان خودم ندیده بودم،امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی،چنین حرف هایی بزند.انگار خواب میدیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود،همان طور که ذره ذره کباب میشد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد میزد.
آتش که به سرش رسید،گفت:(خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم،دارم تموم میکنم.لااله الا الله،لااله الا الله،خدایا خودت شاهد باش،خودت شهادت بده آخ نگفتم).
به این جا که رسید سرش با صدای تَقّی ترکید و تمام.
آن لحظه که جمجمه اش ترکید،من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم.بقیه هم اوضاعشان بهم ریخت.یکی با کف دست به پیشانی اش میزد،یکی زانو زده و روی سرش میزد،یکی با صدای بلند گریه میکرد.سوختن آن بسیجی همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت :
✍خدایا ما جواب اینارو چجوری بدیم؟ما فرمانده ایناییم؟اینا کجا و ما کجا؟اون دنیا خدا مارو نگه نمیداره،بگه جواب اینارو چی میدی ؟حالش خیلی خراب بود.آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال میرفت.زیر بغلش رو گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.تمام مسیر را،پشت موتور ،سرش را گذاشت روی شانه ی من و آنقدر گریه کرد که پیراهن کُره ای و حتی زیرپوشم خیسِ اشک شد.دو ساعت بعد از همان مسیر برمیگشتیم،که دیدیم سه-چهار نفر دور یه چیزی حلقه زده و نشسته اند.
حسین گفت : وایسا به اینا بگو از هم جدا بشن.یه چیزی بیاد وسطشون(خمپاره)،همه باهم تلف میشن.همون یکی بس نبود؟
نزدیکشان ترمز زدم.یکی شان بلند شد و گفت:(حسین آقا جمعش کردیما!).حسین گفت : (چی چی رو جمع کردین؟)
طرف گفت :
(همه ی هیکلش شد همین یه گونی).
فهمیدیم،جنازه ی همان شهید را میگویدکه دو ساعت قبل داخل نفربر سوخت.دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا میخواندند.
🔻حسین آقا از موتور پیاده شد و گفت :
جا بدید ماهم بشینیم،با هم بخونیم.ان شاالله مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم
#هفته_دفاع_مقدس
#گرامی_باد
نثار ارواح مطهر همه شهیدان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
@imamhousein
سالروز شهادت فرمانده شجاع حریم اهلبیت
مدافع حرم شهید محمد معافی
محمد معافى" متولد شهرستان نکا در استان مازندران، فرمانده زبده نظامی و مستشار ایرانى با نام جهادى "صابر" که در سوریه به شهادت رسید. این شهید مدافع حرم در 30 دى ماه 96 در شهر البوکمال واقع در استان دیرالزور سوریه در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) به دوستان شهیدش پیوست. شهید معافی متولد سال 61 بود که در 35سالگی به شهادت رسید. یک پسر 9ساله و یک دختر 2ساله از او بهیادگار مانده است.
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
عطربوی شهادت
چه زیبا میخرد
وچه زیبامزد میدهد
آنهایی که گمنامند
چه عاشقانه پروازمیکنند
🕊🌹🕊🌹🕊
فرق است میان کسی که
در انتظار #شهادت است
و آنکه شهادت
به انتظار اوست!
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🔴#شهید_حسن_صیاد_خدایاری
متولد ۱۳۵۱
سال ۶۶ به عضویت سپاه درآمدند
از اهالی شهر میانه بودند
از مدافعین حرم که امروز توسط اراذل اجير شده اسرائيل در خیابان فدائیان اسلام تهران بشهادت رسیدند
شهید عزیز یاد ماهم باش
هدیه نثار ارواح مطهر همه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ