⭕️ در حسرتِ یک تکه استخوان
🔹 غصه ی مادرانِ شهدای مفقود الاثر، بار کمی نبود روی دلمان. میدانستیم خیلی هایشان توی حسرتِ یک تکه استخوانِ فرزندشان ماندند و رفتند.
🔸 خطرات و سختیِ تفحص توی خاکِ عراق را به جان خریدیم، بلکه مرهمی پیدا کنیم برای قلبِ خانواده ی شهدا. نقشه منطقه بررسی شده بود. مطمئن بودیم آن نقطه شهید داریم، اما هرچی میگشتیم کمتر به نتیجه میرسیدیم. نا امید و خسته، متوسل شدم به مولودِ آن روز؛ امام زمان. از مولا مدد خواستیم و دوباره مشغول گشتن شدیم.
🔺 زیرِ تیغِ آفتاب، شقایقِ سرخی، گوشه ای از زمین آن بیابان روییده بود. به طرفش رفتم. برجستگیِ جسمی زیرِ ساقه ی شقایق، نظرم را جلب کرد. خاکها را کنار زدم. گل، درست از وسطِ جمجمه ی شهید زده بود بیرون. بچهها را خبر کردم. استخوان ها و پلاکش را پیدا کردیم. نام و نام فامیلی اش حسابی منقلب مان کرد؛ «شهید مهدی منتظرقائم.»
📚 کتاب امام زمان و شهدا
◾️ #مهدویت_و_شهدا
هفته #دفاع_مقدس گرامی باد
@imamhousein
⭕️ جلسهی مشاوره
🔹 زنگ زده بود وقت گرفته بود بیاید مطب من؛ مطب یک روانشناس. نه که یک آدم معمولی باشد! علی صیاد شیرازی میخواست بیاید برای ازدواج دخترش مشورت کند. آمد. راس ساعت هشت که قرارمان بود. بعد از اینکه خوش و بشی کردیم، کلاه نظامی اش را در آورد. اجازه گرفت و شروع کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن...» دعای سلامتی حضرت را تا آخر خواند. دیدارِ سرانِ قوا نبودها! جلسهی مشاوره ی پدر عروس بود و یک روانشناس.
📢 شهید علی صیاد شیرازی به روایتِ دکتر گلزاری
📚 کتاب انتظار و شهادت
◾️ #مهدویت_و_شهدا
هفته #دفاع_مقدس گرامی باد
@imamhousein
⭕️ تا آخرین نفس
🔹 سخنرانی هایش همیشه صریح بود و بی حاشیه. میگفت: «لایُکَلِّفُ اللهَ نَفساً الّا وُسعَها» را درست ترجمه نمیکنند متاسفانه. این که به قدر توانتان کار کنید، معنایش این نیست که یک پاسدار از صبح تا شب کار کند، عملیات کند، خسته که شد به این آیه پناه ببرد.
🔸 معنی توان این است که پاسدار باید آنقدر کار کند تا جایی که از حال برود و نقش زمین شود و اگر دوباره به هوش آمد، باز به کار ادامه دهد.
🔺 مگر با این وضع میشود به درجه ی سربازیِ امام زمان رسید؟ مگر میشود اینطور منتظر واقعی بود و دعای فرج خواند؟!
📢 شهید مهدی باکری به روایت طیب شاهینی
📚 کتاب ۱۴ سردار
◾️ #مهدویت_و_شهدا
هفته #دفاع_مقدس گرامی باد
@imamhousein
⭕️ سرباز میخواست...
🔹 بعد از شهادت، عکسش را بردیم محضر آیت الله بهاءالدینی. جلال را خوب میشناخت. اصلا موقعِ اذان که میشد، میگفت: «اون که اذان رو با معنی میگه بیاد بگه.»
🔸 حالا خبرِ شاگردِ عارف مسلکش را آورده بودند برایش. صورتِ جلال افشار را توی قاب نگاه میکرد و اشک میریخت. به ما گفت: «امام زمان از من یک سرباز خواستن، منم آقای افشار رو معرفی کردم. حالا این اشک ها، اشکِ شوقه.»
📢 شهید جلال افشار به روایت رضا عباسی
📚 کتاب جلوه جلال
◾️ #مهدویت_و_شهدا
هفته #دفاع_مقدس گرامی باد
@imamhousein