#امام_رضا_مناجات
رأفت در آستان تو تفسیر می شود
دل با خیال حسن تو تسخیر می شود
صدها هزار نامه ی آلوده از گناه
با یک نگاه عفو تو تطهیر می شود
پیش از اجل به خانه ی چشمم قدم گذار
تعجیل کن فدات شوم دیر می شود
حتیّ سکوت در حرم تو عبادت است
اینجا نفس به یاد تو تکبیر می شود
اینجا اگر کبوتر دل آید از بهشت
اطراف گندم تو زمین گیر می شود
در میهمانسرای تو مهمان چو پا نهد
از میوه های باغ جنان سیر می شود
دیوانه می شود دل عاقل در این حرم
دیوانه ای که عاشق زنجیر می شود
صیّاد را به نیم نگه صید می کنی
آهو به یک ضمانت تو شیر می شود
بیداری اش به عرش خدا با ملایک است
خوابی که در حریم تو تعبیر می شود
«میثم» بگو به کوری دشمن، ثنای دوست
کاین جا قلم به دست تو شمشیر می شود
#غلامرضا_سازگار
#امام_جواد_مناجات
امام الهدی یا جواد الائمه
ولی خدا، یا جواد الائمه
سپهر کرم، ابر رحمت، یم جود
محیط سخا، یا جواد الائمه
چگویم به وصفت که فرموده آن را
بقرآن خدا، یا جواد الائمه
به کشتیّ ایمان در امواج طوفان
توئی ناخدا، یا جواد الائمه
چه در هفت گردون چه در هشت جنّت
توئی مقتدا، یا جواد الائمه
سماواتیان راست مدح تو، بر لب
به صبح و مسا، یا جواد الائمه
بود نقش خاک ره کاظمینت
رخ اولیاء یا جواد الائمه
ز شاهیست عارم که در آستانت
گدایم گدا، یا جواد الائمه
بود بی ولای تو طاعات عالم
سراسر هبا، یا جواد الائمه
اگر بود واقف ز علمی که داده،
تو را کبریا یا جواد الائمه
نه بگشودی اندر برت پور اکثم
لب خویش را، یا جواد الائمه
گرم سر جدا گردد از تن، نگردد
دل از تو جدا، یا جواد الائمه
بغیر از خدا هر که گوید ثنایت
بود نارسا، یا جواد الائمه
خدا داد پاسخ به هر بینوا کو
تو را زد صدا، یا جواد الائمه
ببازار محشر ولای تو آرم
بروز جزا، یا جواد الائمه
ثنای تو گویم عطا از تو جویم
به هر دو سرا، یا جواد الائمه
رهایی به مهر تو خواهم که گشتم
اسیر هوا، یا جواد الائمه
خوش آن ملتجی را که در آستانت
کند التجاء، یا جواد الائمه
جوادی، جوادی، گدایم، گدایم
عطا کن، عطا، یا جواد الائمه
بخوان جانب کاظمینم وز آنجا
ببر کربلا، یا جواد الائمه
بمانم، بمیرم سپس زنده گردم
به مهر شما، یا جواد الائمه
به جان پیمبر به زهرای اطهر
به بابت رضا، یا جواد الائمه
مرا تا ابد از صف دوستانت
مگردان جدا، یا جواد الائمه
گرفتم که راندیّ و راهم ندادی
روم در کجا، جواد الائمه
تهی دستم و هستیم هست، تنها
گناه ورجا، جواد الائمه
قدم گشته خم، پا فرو مانده در گل
ز بار خطا، جواد الائمه
به یاد تو اشک از بصر میفشانم
به صبح و مسا، جواد الائمه
دریغا که از یار نامهربانت
کشیدی چهها، جواد الائمه
تو را کشت، آخر به فصل جوانی
ز زهر جفا، جواد الائمه
به هنگام مرگ تو میزد به هم کف
بجای عزا، جواد الائمه
تو را کشت، اما لب تشنه آخر
ندانم چرا؟ جواد الائمه
ز بس ناله کردی در آن حجره تنها
فتادی از پا، جواد الائمه
تنت بیکفن ماند بر خاک از چه
در آن کوچهها، جواد الائمه
ولی دیگر از جسم پاکت نشد سر
جدا از قفا، جواد الائمه
به قربان جسمی که گردید او را
کفن بوریا، جواد الائمه
به قربان آن سر که میخواند قرآن
به طشت طلا، جواد الائمه
به قربان آن رخ که شد شسته با خون
به دشت بلا، جواد الائمه
ببین نخل «میثم» که بر داده عموی
بوصف شما، جواد الائمه
#غلامرضا_سازگار
#امام_زمان_مناجات
هزاران جمعه رفت و نیست دیگر باورم بی تو
نگـردد بـاز صبح جمعـه ای، چشم ترم بی تو
دوایش را نمی خواهم شفایش را نمیخوانم
اگر عیسی ابن مریم پا گذارد بر سرم بی تو
ز هنگام ولایـت پیشتـر هـم بـود معلومم
که باشد تلخ تر از زهـر، شیر مـادرم بی تو
ز هر رکن حرم، سنگ ملامت بر سرم بارد
اگـر یکبـار بـر دیـوار کعبـه بنگرم بی تو
بـه امید ظهورت زنـده بودم، زندگی کردم
الهـی جـان نیاید لحظه ای در پیکرم بی تو
سزد تا همچو شیطان رانَد ابراهیم با سنگم
اگـر در حجـر اسماعیل هم رو آورم بی تو
بـه صبح جمعـه سوگند ای امید روزهای من
غروب جمعه گـردد شـام غـربت باورم بی تو
به روح مادرت زهرا به دست خود کنم دورش
اگر روح الامین چـون روح آید در برم بی تو
بیا یابن الحسن صبحی بدم بـر شـام هجرانم
کـه شب هـا از چراغ انجمن، تنها تـرم بی تو
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_مسلم_بن_عقیل
#حضرت_مسلم_شهادت
من کوفه را چون مردگان بیدرد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم
ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاهالرجالند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند
اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند
عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند
تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد
قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد
این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود
این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود
زنهـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد
از بامها بر فرق من آتش فشاندنـد
مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم
صید بـه خـون غلطیدهی بـالای بامم
وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم
عکس لب خشک تـو را در آب دیدم
در موج خون دریای لارا دیدم امروز
از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز
انگـار میبینم جراحـات تنـت را
خونین به چنگ گرگها پیراهنت را
انگـار بینـم لالههای پـرپـرت را
پاشیده از هم عضوعضوِ اکـبرت را
انگار میبینم که بعد از قتـل یـاران
هم تیرباران میشوی، هم سنگ باران
انگـار مـیبینم ذبیـح کـوچکت را
زخم گلوی شیرخواره کودکت را
انگار میبینم که با اشک دو دیـده
داری به روی دست خود دست بریده
انگار بینم غرق خـون آیینهات را
جای سم اسبان و زخم سینهات را
انگار بینم شمـر مـیآید بـه گودال
انگار بینم میزنی در خون پر و بال
...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد
من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم
مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم
لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من
آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من
تنهـا نـه ایـن نامرد مردم میکُشندم
در کـوچههای شهر کوفه میکِشندم
«میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی
بس کن که دلها را به بحر خون نشاندی
#غلامرضا_سازگار