با مُسمّایی و نامت را چه زیبا بُرده اند
اهل دل جام حسن از دست قاسم خورده اند
تو کریم بن کریمی و عزیز نجمه ای
سائلان غیر شاهی مثل تو افسرده اند
آنقدر زیبایی و بویت دل انگیز است که
یاسهـای با طراوت پیش تو پژمرده اند
آن میِ نابی که در دست حسن بار آمدی
در شراب ناب تو صاحبدلان چون دُرده اند
خال لبهایت دهان کعبه را انداخت آب
آسمانیها به احرام تو کُشته مُرده اند
پیش تیغت نصف خواهد شد سپاه کوفیان
الحق این نام تو یاقاسم به جا آورده اند
گرچه رمز حاجت عالم صدوده بار بود
با تو اما دیگر از این سیزده نشمرده اند
از همان اول دخیل عشق آل هاشمم
من غلام حضرت جانانِ عالـم قاسمم
#نـوكــر_نـوشــت:
#یا_قاسم_بن_الحسن
دستِ خالی نرود هیچ کسی بی تردید
بانیِ سفره ی امروز #امام_حسن است
#صلي_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، سالروز ولادت حضرت #قاسم_بن_الحسن بر همه ی امام حسنی ها مبارک🌹
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_سیدسجاد_خلیلی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
https://eitaa.com/imamsajjad
چند وقت پیش برای خودم و فاطمه دوتا چادر سفارش دادم برامون بدوزن .
چادرها آماده شد .
با دوست عزیزی که زحمت دوختش رو کشیده بودن داشتم هماهنگ میکردم که اگه ممکنه چادر ها رو به دستم برسونن ؛ خودم شرایط تحویل گرفتنش رو نداشتم.
ایشون قبول کردن و گفتن اسنپ میگیرن و برامون میفرستن .شب چهارشنبه سوری بود ؛ بعد از چند دقیقه تماس گرفتن که هر چقدر تلاش کردم هیچ راننده ای درخواستم رو قبول نمیکنه ، اگه امکانش هست اسنپ رو شما بگیرین .
درخواست اسنپ دادم هیچ راننده ای قبول نکرد .
دوباره هم اسنپ و هم تپسی رو همزمان گرفتم .
بعد از ۲۰ دقیقه اسنپ پیدا شد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا میخواستم
یک بسته ای رو به دستم برسونید .
راننده قبول نکرد و سفر رو لغو کردم .
و مجدد هم درخواست اسنپ و تپسی ...
دیر وقت شده بود و من هم خیلی عجله داشتم .
بعد از چند دقیقه در ناامیدی تمام راننده ای قبول کرد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا امکانش هست بسته ای رو به دستم برسونید ؟
بعد از چند دقیقه مکث گفتند: داخل بستتون چیه ؟
گفتم :لباس.
ایشون قبول کردند .
نگرانی بعدی این بود که خودم خونه نبودم و مونده بودم چطوری بهشون بگم بسته رو به نگهبانی تحویل بدن .
چون معمولا کسی قبول نمیکنه و باید کسی باشه که بسته رو تحویل بگیره .
راننده رسید و تماس گرفت : ببخشید خانم من رسیدم .
گفتم اگه امکانش هست بسته رو به نگهبانی تحویل بدید .
گفتند: همون آقایی که داخل ساختمون نشستند؟
گفتم بله ، بهشون بگین که بسته برای ...۱۱_۱۸.
دیدم اون آقا ادامه داد .
۱۸_۱۱_۵
خیلی تعجب کردم اما اصلا توجه نکردم و دوباره تکرار کردم بفرمایید بسته برای ...
دوباره گفتند: خانم من این شماره رو از دیشب حفظم ۵_۱۱_۱۸
ساکت و مبهوت مونده بودم .
_ببخشید خانم تو بسته چادره؟
دوتا چادر ؟
+بله
_شما تو خانوادتون شهید دارین ؟
شهید گمنام ؟
+شهید داریم ولی گمنام نه.
راننده با حس و حال عجیبی گفت :
من دیشب خواب دیدم ،خواب دیدم شهیدی بهم دوتا چادر داد و گفت :
اینارو تحویل نگهبانی بده .
بگو برای ۵_۱۱_۱۸
من از دیشب این شماره رو حفظم .
شهید شما دیشب منو تا اینجا آورد .
نمیدونم حکمتش چیه...🌿🤍
به روایت: کانال مثل مصطفی (سید ابراهیم به روایت خانواده)