خاطرات دوست شهید حسن اکبری
🔹اولینباری که حاجحسن رفت سوریه مجـروح شد، زمانیکه برگشت رفتــم عیـادتـش بعد از کلی صحبتکردن بهش گفتم: حاجی به نظرت بَــس نیست؟! اون زمان به اندازه کافی جبهه رفتی، الآنم که رفتی سوریه و اینجوری شدی! بسّـه دیگــــه، خستـه نشـدی؟
🔹حاجحســــن اولش سکوت کرد؛ بعدش یه نگاهی به آسمون کرد و آهی از تهِ دل کشید و گفت: شما که نمیدونید جــــوندادن رفیق تو بغلت یعنی چی!
🔹نمیدونید دیدن رفیقایی که بخاطر من یا رفقای دیگهشون، خودشون رو مینداختنــــد روی میــــن که بقیــه سالم بمونند یعنی چی؟!
آیا این انصــافــه که من بمونم!
#شهید_حسن_اکبری