eitaa logo
شذرات/ایمان نوروزی
315 دنبال‌کننده
324 عکس
312 ویدیو
11 فایل
در اینجا یادداشت‌ها و تجربیات و خاطراتم را در حوزه‌های مختلفی چون #نظام_خانواده، #اقتصاد و #تجارت_مردمی، #وطن_توحیدی (جهان اسلام)، #طب_اسلامی و... را خواهم نوشت. طلبه‌ای که در زمان انقلاب اسلامی و در عصر خمینی (عصر جدید) تنفس کرد و بالید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹به ابورینب می‌گویم از کجا فهمیدی من طلبه ام! 🔻 در کنار مسیر به سمت عکس‌های شهدا نصب است. هر کدام نگاه نافذی دارند. گویی با تو سخن می‌گویند. چشمان را فقط به عکس‌هایی می‌اندازم که نگاه‌شان به آسمان است. از شهدایی که زل می‌زنند در چشم آدم نگاهم را می‌دزدم. 🔻قصد ماندن در را دارم. توسلی می‌کنم. راه را ادامه می‌دهم، از مرز در کمتر از ده دقیقه عبور می‌کنم. عمامه ام خراب شده است. عمامه در عراق خودش رانت های معنوی زیادی دارد😊 🔻جلویم را می‌گیرد. می‌گوید: انت شیخ و طلبه. می‌گویم: بله. می‌گوید امشب را در بصره بمان. بعد از توسل ست. سوار مینی بوس می‌شوم به همراه ۲۰ نفر دیگر. 🔻ابوزینب شرکت دارد. از اوکراین مرغ می‌آورد. مهندس ناصر اما یک شرکت بزرگ ساختمانی در بصره دارد. 🔻می‌گویم از مرغ از ایران ارزانتر در می آید؟ می‌گوید اره. مهندس ناصر با تعجب می‌پرسد: مسافت راه چطور. می‌گوید: بله باز هم ارزانتر می‌شود. 🔻به ابوزینب می‌گویم از کجا فهمیدی من طلبه‌ام؟ من فقط یک دشداشه عربی داشتم. مثل خوزستانی‌ها. با خنده می‌گوید قیافه ات مشخص است. 🔻به شهرک جدیدالتاسیس در که مهندس ناصر یکی از سازندگان آن است می‌رویم. شیخ جاسم به استقبال می‌آید و ابوزینب مرا معرفی می‌کند. از شیخ عذرخواهی می‌کنم، از عمامه خربان شده‌ام می‌گویم. می‌گوید انشالله درستش می‌کنم. 🔻با مهندس ناصر و شیخ جاسم از جریان در قم می‌گویم. مشتاق می‌شود بیشتر بداند. تلفنم را خودش مشتاقانه می‌گیرد. به قم دعوتش می‌کنم. شذرات @iman_norozi
🔹عمامه‌اش را هدیه می‌دهد. 🔻شیخ سرش شلوغ بود و مدام در حال مدیریت حسینیه و پذیرایی. گفتم صبح بعد از نماز عمامه را می‌دهم بپیچد. خودش و پدرش از نیم ساعت قبل از اذان مشغول نماز شب و قرآن خواندن می شوند. پدرش از خودش نورانی تر است. خسته ام اما از خجالت بلند می‌شوم! 🔻بعد از نماز باز فرصت نمی‌کند. ماشین می‌آید و آماده رفتن می‌شویم. شیخ می‌گوید عمامه نمی‌خواستی. می‌روم عمامه را بیاورم. نگاه می‌کند، میبیند فرصت ضیق است. می‌گوید چند لحظه صبر کن. می‌رود و عمامه خودش را می‌آورد و می‌گذارد روی سرم. خجالت زده می‌شوم از این همه کرامت. 🔻عطر یاس رازقی و روح افزا به او هدیه مید‌هم. سر صحبت از طب را باز می‌کنم. 🔻 و امام رضا هم به او می‌دهم. می‌گویم انفیه همان است و از خواصش در روایات. تا اسم را می‌آورم خودش تایید می‌کند و می‌شناسد. از درمان با همین می‌گویم. 🔻داروی جامع امام رضا و برخی فواید آن را به ایشان می‌گویم و عکس رویش مجدد انگشت قطع شده را به ایشان گزارش می‌دهم. مشتاق می‌شود. به قم دعوتش می‌کنم. فرصت کم است. می‌گویم محبت امام حسین ما شیعیان را جمع کرده است انشالله انتقام نرم از یهود را با احیای نظامات اجتماعی مبتنی بر مکتب اهل بیت علیهم السلام بگیریم. شذرات @iman_norozi